فصل به فصل، آیه به آیه، استفاده آسان و همیشه رایگان!
پیدایش باب ۱۶ – هاجر و تولد اسماعیل
سارای، خدمتکار خود هاجر را به ابرام میدهد.
۱. آیات (۱-۲) سارای بهواسطه هاجر تولد فرزندی را به ابرام پیشنهاد میدهد.
اما سارای همسر اَبرام فرزندی برای وی نیاورده بود. او را کنیزی مصری بود، هاجَر نام. پس سارای به اَبرام گفت: «خداوند مرا از آوردن فرزندان باز داشته است. پس به کنیز من درآی؛ شاید بهواسطه او صاحب فرزندان گردم». اَبرام به سخن سارای گوش گرفت.
الف. اما سارای همسر ابرام فرزندی برای وی نیاورده بود: سالها پیش از این، خدا به ابرام وعده داد که نوادگان زیادی خواهد داشت (پیدایش ۲:۱۲). تا این نقطه، او از جانب همسرش سارای فرزندی نداشت.
ب. او را کنیزی مصری بود: هاجر تقریباً یکی از چیزهایی بود که ابرام در مدت حضورش در مصر دریافت کرد (پیدایش ۱۶:۱۲).
یک) «به احتمال زیاد هاجر یکی از بردههایی بوده است که فرعون در هنگام مرخص کردن او و سارای به او داد؛ و میدانید هاجر چه مشکلاتی به داخل خانواده آورد. اگر ابراهیم مطیع زندگی کرده بود و تحت تأثیر آداب و رسوم آنان که در اطرافش بودند قرار نمیگرفت، گناه و اندوه توسط هاجر وارد زندگیاش نمیشد؛ و همچنین از سوی ابیملک، پادشاه جرار، زمانی که باری دیگر رفتاری فریبکارانه با همسرش داشت، عادلانه توبیخ نمیشد.» (اسپرجن)
ج. خداوند مرا از آوردن فرزند باز داشته است: سارای درک کرد که خدا بر رَحِم او سلطه دارد. او به ابرام و سارای وعدهٔ نوادگان داده بود و آنها پس از چندین سال هنوز نیامده بودند. در این جملات درد زیادی وجود داشت.
· درد امید به تأخیر افتاده که دل را بیمار میسازد (امثال سلیمان ۱۲:۱۳).
· درد دعاهایی که هنوز پاسخ داده نشده است.
· درد بازوانی که هنوز فرزند خود را در آغوش نگرفته بودند.
· درد رسوایی عمومی.
· درد سرزنش خدا برای مشکلات شخصی؛ بیایمانی یک گناه است، اما یک بیماری نیز هست، بیماریای که درد زیادی را حمل میکند.
د. پس به کنیز من درآی شاید بهواسطه او صاحب فرزندان گردم: سارای ابرام را به چیزی تشویق کرد که در آن دوره اصولاً بهعنوان مادرِ جایگزین مرسوم بود، بر اساس رسوم، کودک را فرزند ابرام و سارای میدانستند، نه فرزند ابرام و هاجر.
یک) سارای میتوانست این را چون روشی برای به سرانجام رسیدن وعدۀ خدا توجیه کند. «ابرام، خدا وعده داد که تو پدر بسیاری از اُمتها خواهی بود و به طور خاص به من اشاره نکرد. شاید تو پدر بسیاری از اُمتها باشی، اما من مادرشان نیستم.»
دو) با این وجود، این امر به دلایل بسیاری، بر ضد اِراده خدا بود.
· این گناهِ بیایمانی نسبت به خدا و وعدۀ او بود: سارای به سلطه خدا بر رَحِم ایمان داشت، سپس بر خلاف آن رفتار کرد.
· این گناهی بر علیه برنامه خدا برای ازدواج بود: اینکه یک مرد و یک زن در یک رابطه یک جانبه گرد هم میآیند.
· این گناهی بر علیه ازدواج ابرام و سارای بود: این آبستن شدن جایگزین در مطب پزشک انجام نشد، بلکه در اتاق خواب صورت گرفت.
ه. ابرام به سخن سارای گوش گرفت: سارای اولین زنی نبود که از این فکر در رنج بود، شاید برای شوهر من بهتر باشد که با شخص دیگری باشد. این برای سارای بد بود که با آن فکر درگیر باشد؛ برای ابرام بسیار بدتر بود که به گفتۀ سارای در این مورد توجه کند.
یک) همسری مسیحی و خدادوست حکمت زیادی در اختیار شوهر خود قرار میدهد و بسیاری از شوهران ارزش گوش فرا دادن به حکمت زنان خود را میدانند. با اینحال هیچ زنی خطاناپذیر نیست و ابرام مسئول گناه خود بود که به توصیههای ناعاقلانه و بیایمان همسرش گوش فرا داد.
دو) ابرام باید اینگونه به سارای میگفت: «سارای، برکت بر دِلِ تو باد -اما تو همسر من هستی و ما در این امر با هم. هرچند مشکل است، بیا دوباره به خدا برای معجزه باور داشته باشیم. من نمیخواهم بر علیه خدا و ازدواجمان، با این دختر خدمتکار مصری معصیت کنم.»
سه) گینزبرگ از یک سُنَّت یهودی نقل میکند که میگوید ابرام و سارای، پیش از اینکه به سرزمین موعود برای زندگی بیایند، نداشتن فرزند را تنبیهی بهخاطر عَدَم زندگی در این سرزمین میدانستند. اما حال آنها ده سال بود که در این زمین بودند و همچنان فرزندی نداشتند. احتمالاً سارای احساس کرده بود که وقتش رسیده کاری انجام شود. شاید او بر ضربالمثلی قدیمی (غیر کتابمقدسی) فکر میکرد که میگفت، «خدا به کسانی کمک میکند که به خود کمک کنند.»
۲. آیات (۳-۴) ابرام با پیشنهاد سارای موافقت میکند.
پس زمانی که ده سال از سکونت اَبرام در سرزمین کنعان گذشته بود، سارای، همسر اَبرام، کنیز مصری خویش هاجَر را گرفته او را به شوهر خود اَبرام به زنی داد. اَبرام به هاجَر درآمد، و او باردار گردید. و چون هاجَر دانست که باردار است، در بانوی خویش به دیدۀ تحقیر نگریست.
الف. سارای، همسر اَبرام، کنیز مصری خویش هاجَر را گرفته او را به شوهر خود اَبرام به زنی داد: هر کدام بر مبنای بیایمانی اقدام کردند. ابرام بهراستی با هاجر ازدواج نکرد، اما نسبت به وی به گونهای رفتار کرد که یک مرد فقط نسبت به همسرش باید رفتار کند.
ب. پس زمانی که ده سال از سکونت اَبرام در سرزمین کنعان گذشته بود: بیش از ده سال از وعدهای که دربارۀ نوادگان ابرام داده شده بود، میگذشت. براساس بیشتر روایات، ده سال به نظر زمان زیادی برای انتظار وقوع وعدۀ خدا میباشد.
یک) تمامِ فرآیند مادر جانشین در جهان باستان تا حدودی مرسوم بود و ممکن بود در مواردی دیگر برای خدا مقبول بوده باشد؛ اما این برای ابرام که دوست خدا و مردِ ایمان بود، مقبول نبود. خدا مسیر دیگری برای او در نظر داشت.
دو) ابرام و سارای آنقدر مأیوس شده بودند که با خارج نمودن خدا از این مسئله، به مشکل نداشتن فرزند رسیدگی کردند. گویا آنها میگفتند: «با خارج کردن خدا از معادله، چگونه مسأله را حل کنیم؟» این به دلایل زیادی نادرست بود.
· خدا همیشه عادل است و برابری را حفظ میکند.
· مردان و زنان باایمان باید با ایمان زندگی کنند و نه با بیایمانی.
· مردان و زنان باایمان باید همهچیز را با توجه به گسترۀ روح ببینند، نه تنها با توجه به جهان مادی.
سه) انتظار طولانی برای عملی شدن وعده، آنها را مأیوس کرد و آنها را در برابر رفتار شهوانی آسیبپذیر کرد. با اینحال حتی پس از این، همچنان بیش از ۱۳ سال تا آمدن فرزند وعده داده شده باقی مانده بود.
چهار) زمانی که ما با بیطاقتی میکوشیم وعدههای خدا را با کوشش خود به سرانجام برسانیم، هیچ نتیجهای ندارد و حتی ممکن است زمانِ تحقق وعده را به تأخیر بیندازد. یعقوب مجبور شد ۲۵ سال بهعنوان یک تبعیدی زندگی کند، زیرا میپنداشت که باید وعدۀ خدا را برای دریافت برکت پدر به سرانجام برساند. موسی مجبور شد ۴۰ سال در بیابان به گوسفندان رسیدگی کند پس از آنکه با به قتل رساندن یک مِصری، تلاش کرد وعدهٔ خدا را تحقق بخشد.
پنج) بسیار بهتر است تا کمک خدا را دریافت کنیم تا اینکه سعی کنیم با دانش و حتی بیایمانی خودمان به او کمک کنیم. «آنان که بهراستی نسبت به خدا تعصب دارند، بیشتر بیآنکه ابتدا بمیرند برای نتیجه تلاش میکنند. متأسفانه بسیاری از کارهای مسیحیان اینگونه صورت میگیرد و در حالی که این مفهوم وجود دارد، کودک متولد شده هرگز نمیتواند وارث باشد. عمل مسیحی که صرفاً با تعصب تلاش انسان و بدون در نظر گرفتن بدن مُرده و سارای که همچون یک مُرده بود، انجام میشود، ممکن است با تنها تعداد اندکی عضوِ نجاتیافتهٔ واقعی کلیسا و علفهای بسیار در میان گندم، جنگِ بزرگِ احیا پیروز شود.» (بارنهاوس)
ج. ابرام به هاجر درآمد و او باردار گردید: به یقین ابرام زمانی که موافقت کرد که با هاجر همبستر شود، بر مبنای قدرت و دانایی خود عمل کرد و تصمیم گرفت که هاجر را آبستن کند و به قدرت خدا در ارائه وارث از طریق سارای اطمینان نداشت. اما این موضوع از روی عشق و محبت نبود. براساس برخی از آداب و رسوم آن دوران، هاجر درحالیکه ابرام او را آبستن میکرد، بر دامان سارای مینشست، تا نشان دهد که کودک از لحاظ شرعی از آنِ سارای است، همانطور که هاجر فقط جایگزینی برای سارای بود.
یک) این رسم (مادر جایگزین) درعهدعتیق رایج بود به طوریکه، زمانیکه راحیل نازا بود، کنیز خود بلهه را به یعقوب میدهد تا برای او فرزندی آورد. در آن متن، پیدایش ۳:۳۰ بیان میدارد: آنگاه راحیل گفت: «اینک کنیز من بِلهَه! به او درآی تا بر زانوان من بزاید و بهواسطۀ او من نیز صاحب فرزندان گردم.»
دو) عبارت «فرزندی را بر روی زانوی من بزاید» به روش باستانیِ فرزندخواندگی جایگزین اشاره دارد. برخی بر این باورند که این عبارت تنها به گذاشتن نمادین کودک بر روی زانوان آن شخصی است که آن را به فرزندخواندگی گرفته است. برخی دیگر بر آنند که این به نشستن جایگزین بر روی پای مادرخوانده، هم در زمان آبستن شدن و هم در زمان تولد، اشاره دارد. برای مثال، با اشاره به پیدایش ۳:۳۰، تفسیر کتابمقدس قرن بیستم بیان میدارد: «این کلمات احتمالاً دارای معنای عینی کلمه هستند، نه صرفاً برای اقتباسی تمثیلی.»
سه) ما نباید این ایده را بهطور حتم در نظر بگیریم که هاجر آبستن شده و «بر روی زانوی» سارای فرزند را به دنیا آورده است -ما از آن فرآیند باستانی دانش کافی نداریم، و حتی اگر این آدابی باستانی بوده باشد، بدان مفهوم نیست که در هر موردی انجام میشد. اما به یقین احتمالی معقول است.
د. و او باردار گردید: از نظر سارای، چیزی وحشتناک صورت پذیرفت -ابرام در باردار کردن هاجر غالب آمد. این بیشک ثابت نمود که مشکل عدم فرزندآوری ابرام تقصیر سارای بوده است، نه شوهرش. در فرهنگی که فرزندآوری بسیار ارزشمند بود، مادر شدن برای فرزند مردی ثروتمند و با نفوذ همچون ابرام، به دختری کنیز همچون هاجر جایگاهی برتر داد و او را به ظاهر از سارای مبارکتر نشان داد.
یک) این یادآوری خوب است که همیشه نتایج برای توجیه آنچه ما در پیشگاه خدا انجام میدهیم کافی نیست. درست نیست که بگوییم: «بلاخره بهواسطهٔ این عمل انسانی، بچهای گیرشان آمد.» جسم را فایدهای نیست (یوحنا ۶۳:۶)، اما میتواند چیزی تولید کند. انجام اعمال جسمانی ممکن است به نتیجه برسد، اما ممکن است از دستیابی به آنها متأسف شویم.
دو) هر کاری که یک مرد یا زن بدون خدا انجام دهد، شکستی فلاکتبار خواهد بود و یا موفقیتی فلاکتبارتر.
ه. و چون دید که باردار است در بانوی خویش به دیده تحقیر نگریست: هاجر بلافاصله خود را بهتر و برتر از سارای تصور کرد. و وضعیتِ بد، بَدتَر شد.
۳. آیات (۵-۶) خشم سارای نسبت به هاجر.
آنگاه سارای به اَبرام گفت: «ظلمی که بر من رفته بر گردن تو باد. من کنیز خویش را به آغوش تو دادم، و او چون دید باردار است، در من به دیدۀ تحقیر مینگرد. خداوند میان تو و من داوری کند.» اَبرام به سارای گفت: «اینک اختیار کنیزت در دست توست. هرآنچه در نظرت پسند آید با او بکن.» پس سارای با هاجَر بدرفتاری کرد، و هاجَر از نزد او گریخت.
الف. ظلمی که بر من رفته برگردن تو باد: سارای تمام آن وضعیت را به دلیلی خوب، بر گردن ابرام انداخت. او باید چون رهبر روحانی اقدام میکرد و به همسرش میگفت که خدا میتواند به آنچه وعده داده است عمل کند و نیازی نیست که برای انجام وعدهٔ خدا به نااطاعتی از او و اتکا بر قدرت و حکمت انسان، دست اندازند.
ب. در من به دیده تحقیر مینگرد: اهانت هاجر نسبت به سارای مشکل را شروع کرد. او نمیتوانست جلوی غرور خود را بگیرد، زیرا فکر میکرد که بارداری او به نوعی نشان میدهد که او بهتر از سارای است.
ج. اینک اختیار کنیزت در دست توست. هرآنچه در نظرت پسند آید با او بکن: به نظر میرسید که ابرام با سپردن موقعیت به سارای و رسیدگی نکردن به کودکی که پدر او بود، وضعیتِ بد را بدتر میکند. با این وجود، او همچنین در این وضعیت، رابطهٔ خود را با سارای ارجحیت داد و این خوب بود.
یک) این موقعیتهای به شدت پیچیده و دشوار خانوادگی اکثراً از عدم اطاعت ما پدید میآیند. همهچیز را که در نظر بگیریم، زندگی با اعتماد و اطاعت از خداوند بسی آسانتر است. خدا میخواهد ما را از این پیچیدگیها و مشکلات خلاص کند.
د. پس سارای با هاجَر بدرفتاری کرد، و هاجَر از نزد او گریخت: بیرحمیِ سارای شرایط را برای هاجر سخت کرد و هاجر به تنها چیزی که میتوانست فکر کند فرار کردن بود. حتی بدون داشتن جایی برای رفتن، از نزد وی بگریخت -احتمالاً به مصر، خانهٔ اصلی خود بازگشت.
هاجر از ابرام و سارای فرار میکند.
۱. آیات (۷-۹) فرشتۀ خداوند بر هاجر پدیدار شده و به او فرمان میدهد.
فرشتۀ خداوند هاجَر را نزد چشمۀ آبی در صحرا یافت، چشمهای که بر سر راه شور است؛ و گفت: «ای هاجَر! کنیز سارای! از کجا آمدهای و به کجا میروی؟» گفت: «من از نزد بانویم سارای میگریزم.» آنگاه فرشتۀ خداوند به او گفت: «نزد بانوی خویش بازگرد و زیر دست او فروتن باش.»
الف. فرشته خداوند هاجر را نزد چشمۀ آبی در صحرا یافت: فرار هاجر او را به سوی چشمهای هدایت کرد. شاید او میترسید که دورتر برود و این منبع آب را رها کند. در هنگام سختی، فرشته خداوند با او ملاقات کرد.
ب. و گفت: به نظر میرسد که فرشتۀ خداوند یک حضور فیزیکی بود که با هاجر همانطور که یک شخص با شخص دیگر صحبت میکند، صحبت کرد. حس نمیشود که صرفاً تصوری روحانی یا صدایی در باد بوده باشد. شخصی فیزیکی همراه هاجر حضور داشت، و آن شخص فرشتۀ خداوند بود.
یک) کمی بعد در متن، نشان داده میشود که هاجر درک کرده است این شخص با حضور جسمانی، خودِ خدا بود. زمانی که خدا جسماً حاضر است، در مییابیم که این ظهوری از پیش تجسم یافتۀ عیسیمسیح است.
دو) این را از آنجا درمییابیم که خدای پدر میگوید: «هیچکس هرگز خدا را ندیده است. امّا آن پسر یگانه که در آغوش پدر است، همانا او را شناسانید» (یوحنا ۱۸:۱)، و هیچکس هرگز خدا را در قالب پدر ندیده است (اول تیموتائوس ۱۶:۶). بنابراین، اگر خدا از نظر فیزیکی در عهدعتیق مجسم بهعنوان یک شخص با شخصی دیگر صحبت میکرد، ما این را بهعنوان حضور پسرِ ابدی، شخص دوم تثلیث، قبل از تجسمش در بیتلحم میدانیم.
· فرشتۀ خداوند بعداً بر ابراهیم ظاهر میشود (پیدایش ۲۲).
· فرشتۀ خداوند بعداً بر موسی ظاهر میشود (خروج ۳).
· فرشتۀ خداوند بعداً بر بلعام ظاهر میشود (اعداد ۲۲).
· فرشتۀ خداوند بعداً بر قوم اسرائیل ظاهر میشود (داوران ۲).
· فرشتۀ خداوند بعداً بر جدعون ظاهر میشود (داوران ۶).
· فرشتۀ خداوند بعداً بر والدین شمشون ظاهر میشود (داوران ۱۳).
· فرشتۀ خداوند بعداً بر داوود ظاهر میشود (دوم سموئیل ۲۴).
· فرشتۀ خداوند بعداً بر ایلیا ظاهر میشود (اول پادشاهان ۱۹).
سه) این اولین حضور فرشتۀ خداوند در کتابمقدس است. او ابتدا بر نوح، خنوخ (جد نوح) یا ابرام پدیدار نگشت. فرشتۀ خداوند ابتدا بر مادرِ آینده که تنها نیز بود پدیدار گشت، مادری که مشکل غرور داشت و توسط زنی که او را در این آشفتگی قرار داده بود، مورد بدرفتاری قرار گرفته بود.
چهار) تمامی اینها ما را از محبت خدا حیرتزده میکند و هیچگاه نباید از یاد ببریم که خدا از ملاقات با فرزندانش شادمان میگردد.
ج. از کجا آمدهای و به کجا میروی: فرشتۀ خداوند در غرور و بدبختی هاجر، سوالی مهم از او پرسید. از کجا آمدهای و به کجا میروی؟ او بدون اینکه به این سوالات فکر کند عمل کرده بود «من از کجا آمدهام؟» «من به کجا میروم؟»
یک) به یاد آوردن آن دو سوال ما را از دردسرهای بسیاری رهایی میبخشد.
دو) هاجر تصور کرد که میداند: من از مکانی آمدهام که در تاریخ بیسابقه بوده است. من هیچجا نمیروم. فرشتۀ خداوند به او گفت، من برای تو برنامهای دارم، پس بیا براساس آن پیش برویم.
د. نزد بانوی خویش بازگرد و زیر دست او فروتن باش: فرشتۀ خداوند به او فرمود توبه کند. اگر او مسیر خود را عوض میکرد، وعدۀ اساسی وجود داشت -از من اطاعت کن و من از تو محافظت میکنم. عیسی دقیقاً به هاجر نگفت که به خانهای که به او ظلم شده بود، بازگردد؛ او وعدهای مبنی بر حفاظت به او داد.
۲. آیات (۱۰-۱۲) قول فرشتۀ خداوند به هاجر.
و نیز گفت: «نسل تو را بسیار افزون خواهم کرد چندان که آنها را از کثرت نتوان شمرد.» و فرشتۀ خداوند وی را گفت: «اینک باردار هستی و پسری خواهی زاد؛ و او را اسماعیل باید بنامی، زیرا خداوند فریاد مظلومیت تو را شنیده است. او مردی همچون خرِ وحشی خواهد بود؛ دست او بر ضد همه، و دست همه بر ضد او خواهد بود، و او جدا از همۀ برادران خویش ساکن خواهد بود.»
الف. نسل تو را بسیار افزون خواهم کرد: خدا نه تنها وعدهای مبنی بر حفاظت داد، بلکه وعدهای روشن برای برکتی عظیم نیز داد. پسر به دنیا نیامدۀ هاجر، پدر نوادگانی غیرقابل شمارش خواهد بود.
یک) همانطور که وعده انجام شد، اسماعیل تبدیل به جَدّ اُمّت عرب گردید، همانطور که برادر ناتنی کوچکترش اسحاق جَدّ اُمت یهودی شد.
دو) این درگیری بین عرب و یهود را حتی فجیعتر میکند: آنها برادر هستند و ابراهیم برای هر دوی آنها پدر است.
ب. او را اسماعیل باید بنامی: به اسماعیل وعدهای بزرگ داده شده بود، نه تنها تعداد نوادگانش، بلکه از این جهت که او اولین کسی بود که در کتابمقدس پیش از تولد، نامش ذکر شد. خدا برای این پسر و نوادگانش برنامهای در نظر داشت. خدا برای کسی نامی نمیگذارد، اگر نقشهای برای او نداشته باشد.
یک) بسیاری از مسیحیانِ امروزه نقشۀ خدا را برای نسل اسماعیل، مردمان عرب میدانند: خدا میخواهد آنها را بهخاطر نفرتشان از یهودیان و آزار مسیحیان محو کند. این واکنش در کتابمقدس ریشه ندارد، بهخصوص در این بخش از پیدایش ۱۶. در نظر بگیرید:
· خدا میتوانست بگذارد هاجر و فرزند به دنیا نیامدهاش در بیابان بمیرند، ولی او اجازه آن را نداد. خدا مخصوصاً دخالت کرد تا این اتفاق رخ ندهد.
· خدا میتوانست بگذارد هاجر زندگی کند، اما اجازه نداد از زندگی و خانواده ابراهیم و ساره ناپدید شود.
· شخصی ممکن است بگوید که بارداری اسماعیل بهخاطر گناه و بیاعتقادی بوده است؛ اما خدا میتوانست او را از روایت پاک کند، و خدا تصمیم گرفت این کار را نکند. این قسمت از داستان کارِ خداست، نه کار انسان.
· خدا مخصوصاً به هاجر فرمان داد که بازگردد، تا در این داستان بماند. ما میتوانیم بفهمیم که داستان خدا برای اُمّت عرب به پایان نرسیده است.
دو) ما نیز باید به خاطر آوریم که ملاقات فرشتگان، ملاقات عیسی، تا این دوره درمیان نوادگان اسماعیل ادامه دارد. فرشتۀ خداوند به دیدار با اسماعیل پایان نداده بود.
ج. او را اسماعیل باید بنامی، زیرا خداوند فریاد مظلومیت تو را شنیده: نامِ اسماعیل به معنای خدا خواهد شنید است. ممکن است این را همچون یادآوریِ دعا برای نجات و بیداری روحانی در میان اُمّت عرب بپنداریم، زیرا آنها زمانی که به سوی عیسی فریاد میزنند، خدا میشنود.
د. او مردی همچون خرِ وحشی خواهد بود؛ دست او بر ضد همه، و دست همه بر ضد او خواهد بود: زندگی پسر هاجر راحت نخواهد بود، اما خدا همچنان مراقب او خواهد بود و او را برپا خواهد داشت.
یک) به یاد داشته باشید که تأثیر این نسل –مردی همچون خرِ وحشی خواهد بود؛ دست او بر ضد همه، و دست همه بر ضد او خواهد بود– بیشتر به شکل خشونت و قتل در میان اُمت عرب دیده شده است. آنها یکدیگر را حتی بیشتر از یهودیان و مسیحیان میکُشند. حتی بیشتر از خودمان، باید برای آنها دعا کنیم: خدایا، نجات را برای اُمت عرب بیاور.
۳. آیات (۱۳-۱۶) برکت و محافظت خدا بر هاجر و اسماعیل.
هاجَر نام خداوند را که با او سخن گفته بود، «تو خدایی هستی که مرا میبینی» خواند، زیرا گفت: «آیا براستی در اینجا او را که مرا میبیند، دیدم؟» از همین رو، آن چاه، که میان قادِش و بارِد است، «چاه خدای زندهای که مرا میبیند» نامیده شد. و هاجَر پسری برای اَبرام بزاد، و اَبرام پسر خود را که هاجَر زایید، اسماعیل نامید. اَبرام هشتاد و شش ساله بود که هاجَر اسمائیل را برای او بزاد.
الف. تو خدایی هستی که مرا میبینی: هاجر میدانست که این هر فرشتهای نیست که بر او ظاهر شده باشد. فرشتۀ خداوند «تو خدایی هستی که مرا میبینی» بود، همان که نگهبان هاجر و اسماعیل بود که هنوز به دنیا نیامده بود.
یک) پس از ملاقات با بِئَرلَحی رُئی (تو خدایی هستی که مرا میبینی) هاجر میدانست که اگر خدا میتوانست همراه با او در برهوت باشد، او هنگامی که در برابر سارای تسلیم میشود نیز میتوانست در آنجا با او باشد. انگار که هاجر به خدا گفته باشد: «تو بر من نگاهی ویژه داشتی و اکنون میتوانم به تو تکیه کنم.» ملاقات رو در رو با خدا، تبدیلکننده است.
ب. هاجَر پسری برای اَبرام بزاد: به نظر میرسد، هاجر با دِلی فروتن (تسلیم شده) برگشت. او تمام داستان را برای ابرام و سارای تعریف کرد، و ابرام کودک را اسماعیل نام نهاد، همانطور که در دیدار با فرشتۀ خداوند که هاجر توضیح داده بود، دستور داده شده بود.
یک) شاید هاجر هنگام بازگشت گفته بوده باشد: «من از همه شما گریختم از آنجا که بسیار ترسیده بودم و گمان میکردم نمیتوانم در اینجا ادامه دهم. اما خداوند با من ملاقات کرد و گفت که از من محافظت خواهد کرد. او مرا گفت که بازگردم و تسلیم تو گردم و این دلیل بازگشتم است.»
دو) هاجر گمان کرد، شرایطش نیاز به تحول دارد؛ در واقع، او نیاز به تحول داشت. اگر ما به دنبال تغییر شرایط خود باشیم، از ظرفی سوزان به درون آتش میپریم. ما باید دقیقاً جایی که هستیم کامیاب باشیم. نیاز ما تغییر آبوهوا نیست، بلکه تغییر دِل است. جسم میخواهد بگریزد، اما خدا میخواهد قدرت خود را دقیقاً در نقطهای که ما بزرگترین ناراحتی خود را شناختهایم، نشان دهد.» (بارنهاوس).
سه) مسیحیان امروزی حتی وعدهای شفافتر و شگفتانگیزتر نسبت به وعدۀ هاجر دارند. ما وعدۀ عیسی را داریم: «اینک، من همواره تا پایان این عصر با شما هستم» (انجیل متی ۲۰:۲۸).
· اگر مجبور باشید در شرایط سخت تسلیم شوید، خدا میبیند.
· اگر حین خدمت، درد و رنج بکشید، خدا میبیند.
· اگر دلتان میخواهد فرار کنید، خدا میبیند.
· خدا با شما دیدار کرده، عیسی را نزد شما فرستاده، و به شما امید تازه میدهد.