فصل به فصل، آیه به آیه، استفاده آسان و همیشه رایگان!
پیدایش باب ۲۷ – یعقوب با فریب برکت اسحاق را از آن خود میکند.
ربکا و یعقوب نقشهٔ فریب اسحاق را میکشند.
۱. آیات (۱-۴) وصیت اسحاق در بستر مرگ به عیسو.
و چون اسحاق پیر شد و چشمانش از تاری نمیتوانست ببیند، پسر بزرگش عیسو را فرا خواند و به او گفت: «ای پسرم»، پاسخ داد: «لبیک!» اسحاق گفت: «اینک من پیر شدهام و روز مرگ خود را نمیدانم. پس اکنون سلاح یعنی ترکش و کمان خود را برگرفته، به صحرا برو و چیزی برایم شکار کن، و خوراک خوش طعمی آنگونه که دوست میدارم برایم مهیا کن و آن را نزد من آور تا بخورم و جانم پیش از مردنم تو را برکت دهد.
الف. چون اسحاق پیر شد: اسحاق باور داشت زمان مرگش فرا رسیده و این شیوۀ او برای پایان دادن به کارهایش بود، بهشکلی آرزو و وصیتنامهٔ نهایی بود. کهنسالی اسحاق در تاری چشمانش آشکار بود (چشمانش از تاری نمیتوانست ببیند).
یک) اسحاق پیر شده بود، اما رو به موت نبود. مارتین لوتر سن اسحاق را تا آن لحظه ۱۳۷ سال در نظر گرفت؛ وی تا ۱۸۰ سالگی زندگی کرد. اسحاق بعد از این زمان ۴۳ سال دیگر زندگی کرد.
ب. خوراک خوش طعمی آنگونه که دوست میدارم برایم مهیا کن: اسحاق جویای غذا شد، اما گویی اینگونه به چشم میآمد که بیشتر به توانایی عیسو، یعنی مردی شکارچی ببالد. بعدها در مییابیم که او بهراستی نمیتوانست میان طعم چیزی که عیسو در صحرا شکار میکرد و چیزی که همسرش ربکا میتوانست از گله تهیه کند، تمایز قائل شود. طعم غذا نبود که او را مجذوب ساخت، بلکه او میخواست عیسو را همچون شکارچیای مقتدر ببیند.
ج. جانم پیش از مردنم تو را برکت دهد: اسحاق بهشکلی عجیب به برکت دادن به عیسو پافشاری کرد، کسی که خدا وی را برنگزید (پیدایش ۲۳:۲۵)، کسی که نخستزادگی خود را خوار نمود و کسی که با زنان بتپرست ازدواج کرد. گویی اسحاق تفکر خداپسندانه و حکمت روحانی را نپذیرفت و به جای آن تنها به غذا و قدرت و افتخارات انسانی اندیشید.
یک) اسحاق با لجاجلتِ کهنسالی خود، بر آن بود که برخلاف آنچه خدا فرموده بود و آنچه پسران در زندگیشان نمایان کرده بودند، برکت را به عیسو بدهد. این موضوع که اسحاق مخفیانه سعی داشت فرزندش را برکت دهد، نشان میدهد که او میدانست کاری که قصد انجامش را دارد، نادرست است. متأسفانه، در آن خانه، هیچکس به دیگری اعتماد نداشت.
۲. آیات (۵-۱۰) ربکا یعقوب را نصیحت میکند که پدرش اسحاق را فریب دهد.
چون اسحاق با پسرش عیسو سخن میگفت، رِبِکا شنید. وقتی عیسو به صحرا رفت تا صیدی شکار کرده، بیاورد، رِبِکا به پسرش یعقوب گفت: «من سخنان پدرت را شنیدم که به برادرت عیسو گفت: ”برایم شکاری بیاور و خوراکی خوشطعم برایم مهیا کن تا بخورم و پیش از مردنم تو را در حضور خداوند برکت دهم.“ پس اکنون پسرم، سخن مرا در آنچه تو را امر میکنم بشنو. بهسوی گله بشتاب و دو بزغالۀ خوب نزد من بیاور، تا برای پدرت خوراکی خوشطعم، همانگونه که دوست میدارد، مهیا سازم. و تو آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و پیش از مرگش تو را برکت دهد.»
الف. چون اسحاق با پسرش عیسو سخن میگفت، رِبِکا شنید: در اینجا منظور این نیست که ربکا به مفهومی ناشایست جاسوسی اسحاق و عیسو را کرده است. البته امکان دسیسهپروری و نیرنگ وجود دارد، اما این امکان نیز وجود دارد که ربکا بهطوری تصادفی این مکالمۀ مهم را شنیده باشد. چون وقتی عیسو به صحرا رفت تا شکار کند، ربکا با دسیسهاش حاضر بود.
ب. پس اکنون پسرم، سخن مرا در آنچه تو را امر میکنم بشنو: ربکا به جای اعتماد به خدا، برای تحقق امری که در پیدایش ۲۳:۲۵ وعده داده شده بود، از فریب برای دستیابی به آنچه میپنداشت نقشۀ خداست، استفاده کرد.
یک) «مردان نیکو، زمانی که بهدنبال کمک جهت تحقق وعدهها و نبوتها بودهاند، مرتکب اشتباهات بسیار شدند. ببینید ربکا چگونه تلاش کرد تا برکت وعده داده شده را برای یعقوب بگیرد. بهتر است کار خدا را به خدا واگذار کنیم.» (اسپرجن)
ج. تا برای پدرت خوراکی خوشطعم، همانگونه که دوست میدارد، مهیا سازم: ربکا بهقدری خوب شوهرش را میشناخت که میدانست نمیتواند میان چیزی که او مهیا ساخته و چیزی که عیسو از شکار به خانه آورده، تمایز قائل شود.
۳. آیات (۱۱-۱۷) آمادهسازی برای اقدام فریبکارانه یعقوب جهت دزدیدن برکت.
یعقوب به مادرش رِبِکا گفت: «اما برادرم عیسو مردی پرمو است و من مردی بیمو هستم. شاید پدرم مرا لمس کند و در نظرش چنین بنماید که او را به ریشخند گرفتهام، و لعنت بهجای برکت بر خود بیاورم.» مادرش به او گفت: «پسرم، لعنت تو بر من باد. فقط سخن مرا بشنو؛ برو و آنها را برایم بیاور.» پس رفت و گرفته، نزد مادرش آورد و رِبِکا خوراکی خوشطعم، همانگونه که پدرش دوست میداشت، مهیا کرد. آنگاه رِبِکا بهترین جامۀ پسر بزرگ خویش عیسو را که نزد او در خانه بود، برگرفت و بر تن پسر کوچکش یعقوب کرد. و دستها و قسمت نرم گردن یعقوب را نیز با پوست بزغالهها پوشانید. سپس خوراک خوشطعم و نانی را که مهیا کرده بود به دست پسرش یعقوب داد.
الف. شاید پدرم مرا لمس کند و در نظرش چنین بنماید که او را به ریشخند گرفتهام: یعقوب، همچون نامش (مکار یا فریبکار)، با خوشحالی با این نقشه موافقت نمود. تنها دلواپسی او این بود که آیا نتیجهبخش خواهد بود.
یک) ما زمانی که راغب نیستیم تا خوبی و بدی کاری را زیر سوال ببریم و زمانی که تنها دلواپسی ما این است که چه چیز کارآمد است، با فلسفه مدرن «پاراگماتیسم» همسو میگردیم، همانگونه که بسیاری افراد امروزه در کلیسا (با این فلسفه) همسو هستند.
ب. پس رفت و گرفته، نزد مادرش آورد: وقتی یعقوب بر ترس خود مبنی بر افشا شدن فریبش، چیره گشت، حاضر به انجام آن شد. ربکا با مهارت اسحاق و یعقوب را فریب داد، اما یعقوب مایل بود که فریب بخورد.
ج. پدرش…ربکا…عیسو…یعقوب: شایان ذکر است که در اینجا، هر کس با حکمت و هدایت انسانی دست به عمل زد، نه بر مبنای حکمت و هدایت روحانی. حتی عیسو، در توافق با نقشۀ اسحاق برای به دست آوردن نخستزادگی، وعدۀ قبلی خود برای واگذاری نخستزادگی به یعقوب، اعتنایی نکرد.
یک) هر چهار نفر -اسحاق، ربکا، یعقوب و عیسو- به یکدیگر اعتماد نداشتند. حتی بدتر از آن، آنها به خداوند اعتماد نکردند. هر کدامشان بر ضد دیگری و بر ضد خدا نقشه میکشیدند و توطئه میکردند. «تمامی روایت، اعتباری برای هیچیک از افراد، نمایان نمیسازد.» (اسپرجن)
دو) بدترین دیدگاه در اینجا از این روست که گویا آنها برکت را چیزی وابسته به سحر و جادو میبینند، چیزی که از حکمت و خواست خدا خارج شده است. اما بیشترین تلاشی که اسحاق میتوانست بکند، بهرسمیت شناختن خواندگی و برکت خداوند بر یعقوب بود. تنها خدا میتوانست بهراستی این برکت را عطا کند. عیسو صد بار میتوانست برکت را از اسحاق بگیرد، اما تنها در حالتی دارای اهمیت میبود که خدا در آسمان آن را به رسمیت میشناخت.
یعقوب آن برکت را که اسحاق برای عیسو معین ساخته بود، دریافت کرد.
۱. آیات (۱۸-۲۷ الف) یعقوب به پدرش دروغ میگوید و تظاهر میکند که عیسو است.
یعقوب نزد پدرش رفت و گفت: «ای پدرم!» اسحاق پاسخ داد: «لبیک! تو کیستی ای پسرم؟» یعقوب به پدرش گفت: «من نخستزاده تو عیسو هستم. آنچه به من فرمودی، کردم. اکنون بنشین و از شکار من بخور تا جانت مرا برکت دهد.» اما اسحاق از پسرش پرسید: «پسرم، چگونه به این زودی یافتی؟» پاسخ داد: «یهوه خدای تو بر سر راهم قرار داد.» آنگاه اسحاق به یعقوب گفت: «پسرم، نزدیک بیا تا تو را لمس کنم و بدانم که آیا پسرم عیسو هستی یا نه.» یعقوب به پدرش اسحاق نزدیک شد و اسحاق او را لمس کرد و گفت: «صدا صدای یعقوب است، اما دستها دستهای عیسوست.» و او را نشناخت زیرا دستهایش مانند دستهای برادرش عیسو پرمو بود؛ پس او را برکت داد. اسحاق پرسید: «آیا براستی تو پسر من عیسو هستی؟» پاسخ داد: «هستم.» آنگاه اسحاق گفت: «خوراک را نزدیک بیاور تا از شکار پسرم بخورم و جانم تو را برکت دهد.» پس آن را نزدیک آورد و او خورد؛ و شراب نیز برایش آورد و او نوشید. آنگاه پدرش اسحاق او را گفت: «پسرم، نزدیک بیا و مرا ببوس.» پس نزدیک رفت و او را بوسید. اسحاق رایحۀ لباسهای او را بویید.
الف. من نخستزادۀ تو عیسو هستم: برخی اوقات تشخیص یک دروغ مشکل است و اینکه یک جمله گناه است یا خیر به نیت انسان برمیگردد؛ اما در دیگر اوقات اصلاً مشکل نیست و اینجا یعقوب خیلی واضح به پدر خود دروغ گفت.
ب. یهوه خدای تو بر سر راهم قرار داد: یعقوب فریبکار، از اشاره کردن به خدا در قسمتی از فریبش کوتاهی نکرد.
یک) یعقوب میتوانست این کار را به انجام برساند، زیرا تنها دلواپسی او این بود که آیا کارآمد است. از آنرو که او (به حق) میدانست که خدا خواستار این است که وی دارای نخستزادگی باشد، هر دروغ یا گناه دیگری که در جستجوی نخستزادگی مرتکب میشد، موجه میدانست. او احتمالاً به خود گفت که تمامی اینها به خاطر هدفی پارساست.
دو) احتمالاً یعقوب از عهد و فراخوان خدا همچون بهانهای برای ارتکاب به گناه استفاده نمود؛ او این را با گفتن اینکه رفتار گناهآمیزش در راستای تحقق وعده خدا است، پیش خود موجه در نظر گرفت.
ج. آیا براستی تو پسر من عیسو هستی: حتی با سوالهای پیدرپی اسحاق، یعقوب بر دروغ خود استوار ماند. در واقع، یعقوب از ذات نیکوی پدرش سوءِاستفاده کرد. احتمالاً اسحاق باور نمیکرد که پسرش یعقوب به این شکل به او دروغ بگوید.
۲. آیات (۲۷قسمت دوم-۲۹) برکت به یعقوب داده شد.
و او را برکت داد و گفت: «هان، رایحۀ پسرم همچون رایحۀ صحرایی است که خداوند آن را برکت داده باشد. خدا تو را از شبنم آسمان و فربهی زمین عطا فرماید و از فراوانی غله و شراب تازه. قومها تو را خدمت کنند و طایفهها در برابرت سر فرود آرند؛ بر برادرانت سَروَر باش، و پسران مادرت تو را تعظیم نمایند. ملعون باد هرکه تو را لعن کند و مبارک باد هرکه تو را برکت دهد.»
الف. و او را برکت داد: اسحاق بهعنوان رهبر روحانی خانواده، یعقوب را برکت داد. اسحاق (و نه اسماعیل) حق داشت که این برکت مرتبط با عهد ابراهیم را دست به دست منتقل کند. پسری (یعقوب یا عیسو) که این برکت را دریافت میکرد، قادر بود آن را دست به دست به نسل بعد خود برساند.
ب. خدا تو را از شبنم آسمان و فربهی زمین عطا فرماید: دعای برکت سرشار از تصاویر غنی از نعمتهای فراوان خداوند بود و آنها بعضی از سخنانِ عهدی که خدا با ابراهیم بسته بود را انعکاس میداد.
ج. ملعون باد هرکه تو را لعن کند و مبارک باد هرکه تو را برکت دهد: مهم است که درک کنیم اعلام این سخنان به یعقوب نبود که او را برکتیافته گردانید. بلکه، یعقوب برکتیافته بود زیرا خدا او را از قبل برگزیده بود (پیدایش ۲۵:۲۳). چیزی که اهمیت داشت این بود که خدا فرمود بزرگتر، کوچکتر را خدمت کند (پیدایش ۲۳:۲۵)، نه به این دلیل که اسحاق گفت پسرانِ مادرت تو را تعظیم نمایند.
یک) «نکته این است که ارادهٔ بی چون و چرای خدا صورت گرفته است، علیرغم مخالفت ما یا هرکسی دیگر.» (بویس)
عیسو نیرنگ یعقوب را در مییابد.
۱. آیات (۳۰-۳۲) عیسو با خوراک شکار به سوی پدرش برمیگردد.
چون اسحاق از برکت دادن یعقوب فارغ شد، به محض آن که یعقوب از نزد پدرش بیرون رفت، برادرش عیسو از شکار باز آمد. او نیز خوراکی خوشطعم مهیا کرد و آن را نزد پدرش آورد. و به او گفت: «پدرم برخیزد و از شکار پسرش بخورد تا جانت مرا برکت دهد.» پدرش اسحاق او را گفت: «تو کیستی؟» عیسو پاسخ داد: «من نخستزادۀ تو عیسو هستم.»
الف. چون اسحاق از برکت دادن یعقوب فارغ شد: ترتیب هر کدام از جنبههای این داستان آن را پرشورتر میسازد. چون یعقوب برکت را دریافت و حضور پدرش را وداع گفت، برادرش عیسو از شکار باز آمد.
ب. تا جانت مرا برکت دهد: عیسو از شکار بازگشته و بعد از مهیاسازی غذا همراه با مسرت، به حضور پدر میرود تا برکت را به همراه کل مزایایی که با آن میآمد، از پدرش دریافت کند.
ج. تو کیستی: این سوال شاید برای عیسو عجیب بوده باشد، اما او به خاطر داشت که پدرش کهنسال بود و نمیتوانست به خوبی ببیند. ممکن است عیسو فکر کرده که این اشتباهی ساده بوده است.
۲. آیات (۳۳) اسحاق در مییابد که یعقوب چه کرده است.
لرزهای شدید بر اسحاق مستولی شده، گفت: «پس آن که بود که صیدی شکار کرده برایم آورد؟ پیش از آمدن تو آن همه را خوردم و او را برکت دادم؛ آری، او مبارک خواهد بود!»
الف. لرزهای شدید بر اسحاق مستولی شده: اسحاق بهشدت شروع به لرزیدن کرد. این عبارت بسیار نیرومند است. او از احساسی عمیق مملو شد، مبنی بر اینکه اتفاقی در برنامهاش برای برکت بخشیدن به عیسو در عوض اسحاق اشتباه رخ داده است.
یک) این عبارت میتواند به این صورت ترجمه شود، «اسحاق با تنشی عظیم، بهشدّت لرزید» (موریس).
ب. لرزهای شدید بر اسحاق مستولی شده: اسحاق ناراحت بود، زیرا میدانست که بر ضد برنامهای که خدا در پیدایش ۲۳:۲۵ آشکار نموده بود، اقدام کرده است و خدا او را مغلوب ساخته بود. در آن دَم، اسحاق دریافت زمانی که تلاش کند در برابر خواست خدا مقاومت کند، همواره مغلوب میشود، حتی زمانی که خواست خدا را نمیپسندید. و به این درک رسید که برخلاف تکبر او در مقابل خواست خدا، خواست خدا با جلال همراه بود.
یک) بعدها، در نامهٔ پولس به عبرانیان ۲۰:۱۱، بیان میکند «به ایمان بود که اسحاق، یعقوب و عیسو را در خصوص امور آینده برکت داد.» ایمان اسحاق پس از اقدامش برای دوباره جهت دادن به خواست خدا نشان داده شد و او درمورد یعقوب گفت، آری! او مبارک خواهد بود.
دو) «به محض اینکه اسحاق دریافت در آرزوی برکت برای عیسو در اشتباه بوده است، بر آن اصرار نورزید. او هر آنگونه که میخواست میتوانست به عیسو برکت دهد، اما لحظهای به این نیاندیشید حرفی که زده است را پس بگیرد -حس میکند که دست خدا در آن دخیل بود. بهعلاوه، او به پسرش میگوید: «او برکتیافته است، آری، و مبارک خواهد بود.» (اسپرجن)
۳. آیات (۳۴-۳۸) واکنش عیسو به برکتی که به یعقوب داده شد.
عیسو چون سخنان پدرش را شنید، نعرهای عظیم و بسیار تلخ برآورد و به پدرش گفت: «پدرم، مرا، مرا نیز برکت بده!» اما اسحاق گفت: «برادرت فریبکارانه آمد و برکت تو را گرفت.» عیسو گفت: «بهدرستی که نام او یعقوب است. زیرا دو بار مرا فریب داد: اول حق نخستزادگی مرا گرفت، و اکنون نیز برکت مرا گرفته است.» آنگاه پرسید: «آیا هیچ برکتی برای من نگاه نداشتی؟» اسحاق پاسخ داد: «او را بر تو سرور ساختم و همۀ برادرانش را خادمان او گردانیدم، و با غله و شراب تازه او را روزی بخشیدم. پس، ای پسرم، برای تو چه توانم کرد؟» عیسو به پدرش گفت: «پدر، آیا تنها همین یک برکت را داشتی؟ مرا نیز، ای پدر، برکت بده، مرا نیز.» و عیسو به صدای بلند بگریست.
الف. نعرهای عظیم و بسیار تلخ برآورده: این نسبتاً شدیدترین شرح ممکن برای بیان عمق اندوه عیسو پس از شنیدن این است که یعقوب برای «گرفتن» نخستزادگی، نیرنگ به کار برده است.
ب. پدرم، مرا، مرا نیز برکت بده: عیسو این خواستۀ عاجزانه را تکرار کرد. با این وجود، در مییابیم که عیسو برای برکت پدرش در واقع به دنبال مادیات بود. وی به ارزش روحانی برکت بهایی نمیداد.
ج. نخستزادگی مرا گرفت: اسحاق و عیسو زمانی که دریافتند یعقوب چه کرده است محزون گشتند، و حالْ عیسو دلواپس نخستزادگی خود بود. پیشتر (پیدایش۳۲:۲۵-۳۴)، او تمایل داشت نخستزادگی را در عوض کاسهای آش بفروشد و نخستزادگی خود را خوار شمرد. حال، وی در پِی فواید مادی و اجتماعی نخستزادگی بود.
یک) عیسو زمانی که نخستزادگی را به شکل یک برکت روحانی در نظر گرفت، نخستزادگی را ارزش ننهاد؛ اما حال که از نظر مادی و سیاسی آن را میدید، خواستار آن بود.
د. زیرا دو بار مرا فریب داد: عیسو در به دوش کشیدن مسئولیت نخستزادگی در اولین مرتبه شکست خورد، او در حقیقت نخستزادگی خود را خوار نمود (پیدایش ۳۴:۲۵) آن را بهخاطر کاسهای آش به یعقوب فروخت. در اولین مرتبه، عیسو نمیتوانست به حق بگوید یعقوب نخستزادگیاَش را گرفت، زیرا آن را واگذار کرده بود. عیسو آن را تسلیم کرده بود ولی بههرجهت خدا، بر حق نخستزادگی او سرور بود.
هـ. عیسو به صدای بلند بگریست: اشکهای عیسو عاجزانه و از روی خودخواهی بود، نه از پشیمانی برای ارتکاب گناه و خوار نمودن حق نخستزادگی.
یک) نامۀ عبرانیان ۱۲ رویداد عیسو را همچون یک هشدار به کار میبرد: «مواظب باشید کسی از فیض خدا محروم نشود، و هیچ ریشۀ تلخی نمو نکند، مبادا موجب ناآرامی شود و بسیاری را آلوده کند. هوشیار باشید که هیچیک از شما فاسد یا همچون عیسو دنیوی نشود که بهخاطر کاسهای آش، حقِ پسر ارشد بودن خود را فروخت. و چنانکه میدانید، بعد که خواهان به میراث بردن آن برکت بود، مقبول واقع نشد. و هر چند با زاری در پی آن بود، جای توبه پیدا نکرد.» (عبرانیان ۱۵:۱۲-۱۷)
۴. آیات (۳۹-۴۰) اسحاق برکت محدودی به عیسو میدهد.
آنگاه پدرش اسحاق او را پاسخ داده، گفت: «مسکن تو از فربهی زمین به دور خواهد بود و به دور از شبنم آسمان از بالا. به شمشیرت خواهی زیست و برادرت را خدمت خواهی کرد. اما چون بیقرار گردی، یوغ او را از گردنت خواهی افکند.»
الف. مسکن تو از فربهی زمین به دور خواهد بود: این کلام اسحاق بیش از یک برکت همچون یک نفرین است. با اینحال، در حقیقت، عیسو در پایان مردی برکتیافته گردید. چندین سال بعد، زمانی که دوباره یعقوب را دیدار کرد، به راحتی به او گفت: «برادر، من به خود بسیار دارم» (پیدایش ۹:۳۳).
یک) بارنهاوس (و برخی دیگر) نشان میدهند که برکتی که اسحاق به عیسو واگذار کرد در حقیقت این مفهوم را داشت، «مسکن تو (دور) از فربهی زمین خواهد بود» به این مفهوم که، عیسو و نوادگانش همچون خانهبهدوشان اکثراً در بیابان زندگی خواهند کرد.
ب. به شمشیرت خواهی زیست: هر برکت و امنیتی که عیسو از آن بهره میبرد، از مهارت شمشیرزنی او کسب میشد. زندگی او راحت نخواهد بود، اگرچه میتوانست برکتیافته باشد.
ج. برادرت را خدمت خواهی کرد: عیسو تحت سلطۀ یعقوب خواهد بود، اما نه همواره. وعده اینگونه نیز بود که عیسو یوغ او را از گردن خود خواهد انداخت -که همواره بنده یا تحت سلطۀ برادرش یعقوب نخواهد بود.
۵. آیات (۴۱-۴۲) عصبانیت عیسو.
و اما عیسو بهسبب برکتی که پدرش به یعقوب داده بود، بر او کینه میورزید. و عیسو در دل خود گفت: «روزهای عزاداری برای پدرم نزدیک است؛ آنگاه برادر خود یعقوب را خواهم کشت.» اما رِبِکا از سخنان پسر بزرگ خویش عیسو آگاهی یافت. پس فرستاده، پسر کوچکش یعقوب را فرا خواند و به او گفت: «برادرت عیسو دربارۀ تو خود را به این تسلی میدهد که تو را بکشد.
الف. اما عیسو بهسبب برکتی که پدرش به یعقوب داده بود، بر او کینه میورزید: بغض عیسو بهخاطر دلایل بسیاری از یعقوب شدت گرفت، اما بیشتر بهخاطر تکبر و حسد بود. تکبر، از آنرو که برادرش در رابطه با عهد و پیمان بر او ارجحیّت دارد. حسد، از آنرو که برادرش از برکت بیشتری لذت خواهد برد.
ب. آنگاه برادر خود یعقوب را خواهم کشت: نگرانی عیسو برای برکت پدرش به سرعت تبدیل به بغضی تلخ به جهت یعقوب شد. بغضی تلخ که انگیزۀ قتل هم دارا بود. عیسو نقشه کشید به محض اینکه اسحاق فوت کرد، یعقوب را بکشد و این برای عیسو مایه آسودگی خاطر بود (برادرت عیسو دربارۀ تو خود را به این تسلی میدهد).
یک) انتقام برای آنان که حس میکنند همچون عیسو مظلوم واقع شدهاند، فکری آرامشبخش است، اما مسائل آنگونه که عیسو امید داشت یا نقشه کشیده بود پیش نمیرفت. او سوگند خورد که برادرش را در پی وفات پدرش بکشد و فکر میکرد که بهزودی رخ میدهد (روزهای عزاداری برای پدرم نزدیک است)، با اینحال اسحاق بسیار بیشتر عمر کرد، شاید ۴۳ سال بیشتر.
دو) شاید عیسو تنها میخواست بسنجد که یعقوب چقدر برکت یافته است. شاید انگیزۀ او این بود که برادرش را بکشد و به این طریق تلاش کند تا ارادهٔ آشکار خدا در مورد نخستزادگی را شکست دهد.
۶. آیات (۴۳-۴۶) ربکا برای فرار یعقوب نقشهای میکشد.
پس اکنون پسرم، سخن مرا بشنو؛ برخیز و نزد برادرم لابان به حَران بگریز. مدتی نزد او بمان تا خشم برادرت فرو نشیند. چون خشم برادرت فرو نشست و کاری را که نسبت به او کردی فراموش کرد، تو را خبر خواهم داد تا از آنجا بازگردی. چرا باید شما هر دو را در یک روز از دست بدهم؟» آنگاه رِبِکا به اسحاق گفت: «بهسبب این زنان حیتّی از زندگی بیزار شدهام. اگر یعقوب یکی از زنان حیتّی، مانند دختران این سرزمین را به زنی بگیرد، مرا از زنده ماندن چه سود خواهد بود.»
الف. مدتی نزد او بمان: معلوم شد چند روزی که یعقوب بنا بود با لابان و خانواده ربکا در حران بماند بیش از ۲۰ سال به طول انجامید. با این وجود، خدا مقصود خود را در تمامی این امور محقق ساخت.
ب. اگر یعقوب یکی از زنان حیتّی، مانند دختران این سرزمین را به زنی بگیرد، مرا از زنده ماندن چه سود خواهد بود: ربکا برای عزیمت یعقوب، توانست اسحاق را فریب دهد. این کار جان یعقوب را نجات داد، اما این احتمال وجود دارد که این مادر دیگر هیچگاه پسرش را نبیند.
یک) «چیرگی پرتدبیر ربکا تکمیل شد؛ اما او دیگر هیچگاه پسرش را نمیدید.» (کیدنر)
دو) در این روایت غمانگیز، همه شکست خوردند. هر کدام از شخصیتهای اصلی -اسحاق، ربکا، عیسو، و یعقوب- بر (مبنای) دانش و حکمت انسانی توطئه چیدند و عمل کردند، کلام و حکمت خدا را نپذیرفتند. با این وجود، خدا باز هم مقصود خود را تحقق بخشید. مصیبت به آن خاطر بود که هر کدام از اعضای خانواده عذاب کشیدند، زیرا آنها بر اقدام علیه کلام و حکمت خدا پافشاری کردند.