فصل به فصل، آیه به آیه، استفاده آسان و همیشه رایگان!
پیدایش باب ۲۹ – ازدواجهای یعقوب و فرزندانش
یعقوب با راحیل ملاقات میکند.
۱. آیات (۱-۳) یعقوب به سوی چاهی پوشیده شده میآید.
پس یعقوب سفر خویش را پی گرفت و به سرزمین مردمان مشرق رسید. چون نگریست، چاهی در صحرا دید که سه گلۀ گوسفند نزدیک آن خوابیده بودند زیرا از آن چاه به گلهها آب میدادند. سنگی که بر دهانۀ چاه بود، بزرگ بود. چون همۀ گلهها در آنجا فراهم میآمدند، سنگ را از دهانۀ چاه میغلطانیدند و گله را آب میدادند. سپس سنگ را بر جای خود، بر دهانۀ چاه باز مینهادند.
الف. پس یعقوب سفر خویش را پی گرفت و به سرزمین مردمان مشرق رسید: از آنجا که خداوند سفر او را برکت بخشید، یعقوب به سرزمینی که مادرش ربکا از آنجا آمده بود و همچنین سرزمین پدربزرگش ابراهیم بود، برگشت.
ب. چون نگریست، چاهی در صحرا دید: همانطور که یعقوب به خانه قبیلۀ مادرش نزدیک گردید، چاهی را یافت که از آن گلهها را آب میدادند. چاه پوشیده بود و توسط سنگی بزرگ حفاظت میشد.
۲. آیات (۴-۱۰) یعقوب راحیل را نزد چاه دیدار میکند.
یعقوب از چوپانان پرسید: «ای برادرانم، شما از کجایید؟» پاسخ دادند: «از حَرانیم.» به آنان گفت: «آیا لابان، نوۀ ناحور را میشناسید؟» پاسخ دادند: «آری، او را میشناسیم.» یعقوب از آنان پرسید: «آیا سلامت است؟» گفتند: «آری، سلامت است، و اینک دخترش راحیل نیز با گله میآید.» یعقوب گفت: «روز هنوز باقی است و زمانِ جمع کردن دامها نیست. گله را آب دهید و رفته آنها را بچرانید.» اما آنها پاسخ دادند: «تا همۀ گلهها گرد نیایند و سنگ از دهانۀ چاه غلطانیده نشود، نمیتوانیم. آنگاه گله را آب خواهیم داد.» هنوز با ایشان سخن میگفت که راحیل با گلۀ پدرش آمد، زیرا که چوپان بود. چون یعقوب، راحیل دخترِ دایی خود لابان و گلۀ دایی خود را دید پیش رفت و سنگ را از دهانۀ چاه غلطانید و گلۀ دایی خویش را آب داد.
الف. ای برادرانم، شما از کجایید: در دورانی که هنوز جادهها و آدرسها نگاشته نشده بودند، یعقوب نمیدانست که در کجا قرار دارد تا اینکه از بعضی مردمان محلی موقعیت خود را جویا شد. پس از آن یعقوب دریافت که در مقصد خود است.
ب. آیا لابان، نوۀ ناحور را میشناسید: یعقوب میدانست که باید با دایی خود لابان، برادر مادرش، ارتباط برقرار کند. چوپانان نه تنها لابان را میشناختند، همچنین به یعقوب بیان داشتند که راحیل دختر لابان در راه است.
ج. گله را آب دهید و رفته آنها را بچرانید: شاید یعقوب دوست داشت پسران چوپان آنجا را ترک نمایند، احتمالاً به این خاطر که بتواند راحتتر با راحیل گفتگو نماید.
د. یعقوب پیش رفت و سنگ را از دهانۀ چاه غلطانید: یعقوب میدانست که برای ازدواج با یکی از دختران لابان آمده است (پیدایش ۲:۲۸)، بنابراین بیش از آن تمایل داشت که نسبت به راحیل دختر لابان مهربانی نشان دهد. پسران چوپان برای کسی که سنگ را بردارد به انتظار نشستند و یعقوب این کار را نزد راحیل انجام داد.
۳. آیات (۱۱-۱۴) راحیل ترتیبی میدهد که پدرش لابان با یعقوب دیدار کند.
آنگاه یعقوب راحیل را بوسید و به صدای بلند گریست. و یعقوب به راحیل گفت که او خویشاوند پدرش و پسر رِبِکا است. پس راحیل دوان دوان رفته، پدر را خبر داد. چون لابان خبرِ آمدن خواهرزادهاش یعقوب را شنید، درحال به استقبال او شتافت و او را در آغوش گرفته، بوسید و به خانۀ خویش برد. یعقوب همۀ این امور را به لابان بازگفت. آنگاه لابان به او گفت: «تو از گوشت و خون منی.». پس از آنکه یعقوب یک ماه نزد لابان به سر برده بود.
الف. یعقوب راحیل را بوسید و به صدای بلند گریست: در آغاز، راحیل باید بسیار تعجب کرده باشد که مردی که پیشتر هیچگاه ندیده بود او را درود گفت، او را بوسید، و سپس زاری و گریه کرد.
ب. یعقوب به راحیل گفت که او خویشاوند پدرش و پسر رِبِکا است: راحیل درباره عمه خود ربکا مطلع گردیده بود و میدانست که با یکی از اقوام دور و ثروتمند ازدواج کرده است
ج. یعقوب یک ماه نزد لابان به سر برده بود: لابان این مهماننوازی بزرگ را به نمایش گذاشت، نه فقط به خاطر آداب و رسوم، و نه فقط به این خاطر که یعقوب برادرزادهٔ او بود؛ بلکه لابان به خوبی میدانست یعقوب اموال چشمگیری از پدرش اسحاق به ارث میبرد.
معامله لابان با یعقوب
۱. آیات (۱۵-۲۰) یعقوب قبول میکند که هفت سال بهعنوان مهریه خدمت کند تا دست راحیل را در ازدواجش بگیرد.
لابان به او گفت: «آیا چون خویشِ منی، باید بهرایگان خدمتم کنی؟ به من بگو چه مزدی میخواهی؟» و اما لابان را دو دختر بود؛ دختر بزرگتر لیَه نام داشت، دختر کوچکتر، راحیل. چشمان لیَه کمفروغ بود، ولی راحیل خوشاندام و زیباروی بود. یعقوب دلباختۀ راحیل بود. پس گفت: «برای دختر کوچکت راحیل هفت سال تو را خدمت خواهم کرد.» لابان گفت: «بهتر است او را به تو دهم تا به مردی دیگر. نزد من بمان.» پس یعقوب برای رسیدن به راحیل هفت سال خدمت کرد، ولی بهسبب مهری که به راحیل داشت، در نظرش چند روزی بیش ننمود.
الف. به من بگو چه مزدی میخواهی: گویی این پیشنهاد خوبی به نظر میرسید، اما بهراستی لابان به یعقوب گفت اگر قصد دارد در میان آنها بماند، باید همچون خدمتکاری مزد بِگیر باشد. یعقوب پسر مردی ثروتمند بود. به یقین تنپرور نبود، اما به سختکوشی عادت نداشت. در خانهٔ او خادمان کارهای دشوار را انجام میدادند. اکنون یعقوب خادم شده بود.
یک) واکنش یعقوب در این وضعیت از مقدار زیادی از شخصیت او پرده برمیدارد. این قاعده نمایان میسازد که شما هیچگاه نمیدانید چه خادمی هستید تا آنکه دیگران با شما همچون خادم برخورد کنند.
ب. یعقوب دلباختۀ راحیل بود: راحیل نه فقط زیباروی و خوشاندام بود، بلکه اولین شخص آشنایی بود که یعقوب در آن وادی ملاقات نمود. قابل درک است که چرا وی عشق در اولین نگاه را نسبت به راحیل حس کرد.
ج. چشمان لیه کمفروغ بود: در مفهوم این عبارت مقداری اختلاف نظر وجود دارد. بعضی معتقدند این بدان مفهوم است که چشمان او ضعیف بود و نمیتوانست به خوبی ببیند. برخی دیگر گمان میکنند این بدان مفهوم است که چشمان او بیروح بود و همچون چشمان خواهرش راحیل، زیبا و پر نشاط نبود.
یک) قیاس راحیل و لیه و زیبایی آنها سرنخ کوچکی از زندگی قبیلۀ پیچیده، سرشار از نزاع، و رقابتی است.
د. برای دختر کوچکت راحیل هفت سال تو را خدمت خواهم کرد: پیشنهاد خدمت برای مدت هفت سال اساساً در اِزای مهریه بود. با اینحال یعقوب از قبیلهای غنی میآمد، او بیپول خانه را وداع گفت. پیش از آنکه بتواند دست زنی را در ازدواج بگیرد، باید جهیزیهای مهیا میساخت تا نمایان سازد قادر به تأمین هزینههای خانواده و غرامت عروسش است.
یک) هفت سال پیشنهادی سخاوتمندانه بود، بسیار فراتر از یک مهریه عادی. یعقوب نمیخواست خطر نپذیرفتن را به جان بخرد. هنگامی که لابان مشاهده کرد یعقوب به چه میزان در پی راحیل است، فهمید که میتواند از او سوءاستفاده نماید.
ه. ولی بهسبب مهری که به راحیل داشت، در نظرش چند روزی بیش ننمود: محبت زیادی که یعقوب به راحیل داشت را درمییابیم. گویا هفت سال کار بدون مزد (جدای از اتاق و اغذیه) در نظرش سریع همچون چند روز میگذرد.
یک) در این فرهنگ باستانی، یعقوب مجاز نبود به هر میزان که دوست داشت با راحیل وقت بگذراند. آن موقع قوانین اجتماعی محکم و سختی برای جداسازی مردان و زنان ازدواج نکرده بود.
دو) این به روشنی اصلی مهم را نمایان میسازد: محبت (عشق) واقعی منتظر میماند. یعقوب مایل بود هفت سال برای راحیل صبر کند.
سه) در سالهای ۱۹۹۰، کارزار موفقی بین نوجوانان به اسم «عشق واقعی منتظر میماند» شکل گرفت. در این اردو نوجوانان را متقاعد میکردند که عهدی با این مفاد ببندند: با باور بر اینکه محبت حقیقی منتظر میماند: به خدا، خودم، خانوادهام، با کسانی که قرار میگذارم، همسر آیندهام و فرزندان آیندهام عهد میبندم که تا روزی که به یک رابطۀ ازدواج وارد شوم، از نظر جنسی پاک بمانم. ممکن است درمورد موفقیت اردو مناظره بوده باشد، اما بنیان آن باقی میماند. یعقوب بهخاطر محبتی که به راحیل داشت مایل بود انتظار بکشد.
۲. آیات (۲۱-۲۵) لابان در شب عروسی لیه را با راحیل جابهجا مینماید.
آنگاه یعقوب به لابان گفت: «همسرم را به من بده تا به او درآیم، زیرا زمان خدمتم به سر آمده است.» پس لابان همۀ مردم آنجا را گرد آورد و ضیافتی به پا کرد. اما چون شب شد، دخترش لیَه را برگرفته، نزد یعقوب برد و یعقوب به وی درآمد. (و لابان کنیزش زِلفَه را به دخترش لیَه به کنیزی داد.) چون صبح شد، یعقوب دید که هان لیَه است! پس به لابان گفت: «این چیست که بر من روا داشتی؟ مگر من برای راحیل تو را خدمت نکردم؟ چرا فریبم دادی؟»
الف. همسرم را به من بده تا به او درآیم، زیرا زمان خدمتم به سر آمده است: این سخنان به مقدار کافی روشن است. با اینکه یعقوب از روی محبت منتظر ماند و زمان سریع گذشت، زمانی که انتظار به سررسید، او دیگر منتظر نماند. یعقوب میخواست با راحیل ازدواج کند. لابان با دعوت مهمانان و برگزاری مراسم عروسی واکنش نشان داد (همۀ مردم آنجا را گرد آورده ضیافتی بهپا کرد نمود).
ب. دخترش لیَه را برگرفته، نزد یعقوب برد و یعقوب به وی درآمد: امکان داشت یعقوب بهخاطر رسوم ازدواج در آن روزگار فریب بخورد. براساس آن رسوم، زن تا زمانی که با شوهرش در حجله خلوت میکرد، باید پوشیده باشد. اگر تا زمانی که یعقوب و عروس جدیدش با یکدیگر تنها میشدند هوا تاریک میبود (چیزی که لابان برای آن برنامهریزی کرد)، شرح فریب خوردن یعقوب را آسان میکند.
ج. دخترش لیَه را برگرفته، نزد یعقوب برد و یعقوب به وی درآمد: گمان میکنیم که لیه با این امر موافق بود. با این وجود، حتی اگر مخالف هم بود، تحت اطاعت بیقید و شرط پدرش بود.
یک) «شاید لیه مخفیانه یعقوب را دوست میداشت. شاید او این را تنها شانس خود برای ازدواج کردن میدانست. شاید گمان کرده بود این فرصتی است که برای آن تلاش نکرده و در نتیجه موجه است که از خواهرش پیشی بگیرد.» (لئوپولد)
دو) همچنین اطاعت بیقید و شرط از پدر در فرهنگ آن زمان، توضیح میدهد که چرا راحیل اجازهٔ چنین اتفاقی را داد.
د. چون صبح شد، یعقوب دید که هان لیَه است: میتوانیم تصور کنیم که یعقوب چه حسی داشت و لیه چه حسی داشت و البته راحیل چهقدر احساس ضعف میکرد. تمامی اینها بهخاطرِ گناه لابان بود؛ یا شاید بتوان گفت که به دلیل گناه یعقوب بود -حال فریبدهنده، فریب خورده بود.
ه. این چیست که بر من روا داشتی: شایان توجه است، نیرنگ لابان به یعقوب همانند نیرنگی بود که یعقوب بر پدرش اسحاق و برادرش عیسو کرد. این مثالی است از اینکه یعقوب آنچه کاشته بود را درو میکرد. یعقوب جایگاه کوچکتر را با بزرگتر عوض کرد؛ لابان جای بزرگتر را با کوچکتر عوض کرد.
یک) زمانی که یعقوب به پدرش نیرنگ زد و به برادرش خیانت کرد، خدا نقشۀ خواندگی یعقوب برای دریافت نخستزادگی را تغییر نداد. بهجای آن، خدا یعقوب را به مدرسۀ تجربۀ سختی برد تا او را تأدیب کند. این نمایان میسازد که امکان دارد عدم اطاعت ما نقشۀ خدا برای زندگیمان را دور نسازد، اما بهشدت بر شیوۀ تجربه کردن ما از آن تأثیر خواهد گذاشت. یک نفر شاید ۲۰ سال برای فردی همچون لابان خدمت کند تا خدا چند نکته را به او تعلیم دهد.
دو) با اینکه میتوانیم متوجه شویم که این مجازات خدا بر یعقوب بود، اما به هیچوجه نیرنگ لابان را توجیه نمیکند. این واقعیت که خدا همه چیز را با هم برای خیریت مهیا میکند، هیچگاه شرارتهایی که انسان انجام میدهد را موجه نمیسازد.
۳. آیات (۲۶-۳۰) لابان توافق میکند که راحیل را در عوض هفت سال خدمت بیشتر، به یعقوب بدهد.
لابان پاسخ داد: «در ولایت ما رسم نیست که دختر کوچکتر را پیش از دختر نخستین شوهر دهیم. هفتۀ عروسی این دختر را تمام کن و آنگاه دختر کوچکتر را نیز، در برابر هفت سال دیگر که خدمت کنی، به تو خواهیم داد.» یعقوب این را انجام داد و هفتۀ لیَه را تمام کرد. آنگاه لابان دخترش راحیل را نیز به همسری او داد. (لابان کنیز خود بِلهَه را به دخترش راحیل به کنیزی داد.) یعقوب به راحیل نیز درآمد و راحیل را بیشتر از لیَه دوست میداشت. و هفت سال دیگر نیز لابان را خدمت کرد.
الف. در ولایت ما رسم نیست: این بهانه از سوی لابان در واقع چنین میگوید: «مگر ما به تو نگفتیم که اینجا چنین نمیکنیم؟ فکر کردم میدانی.» تنها دلیلی که یعقوب این حیلۀ زیرکانه را از سوی لابان قبول کرد این بود که انتخاب دیگری نداشت. اما بهراستی توجیه پنداشته شده از سوی لابان، چیزی جز بهانه نبود.
ب. در برابر هفت سال دیگر که خدمت کنی: هفت سال دوم خدمت، پس از فارغالتحصیلی یعقوب در مدرسه تجربه، شروع شد. درس اصلی یعقوب در مدرسه تجربۀ سختْ این بود: «آنچه میکاری را برداشت میکنی.»
ج. هفت سال دیگر نیز لابان را خدمت کرد: لابان تجسم بینقصی از یک متقلب فریبکار بود. او در پایان چیزی که میخواست را دریافت کرد (هردو دخترش ازدواج کردند). با این وجود، این اتفاق هم برای خودش و هم برای دخترانش بد پیش رفت. معمولاً خدا متقلبان را با دادن چیزی که با اشتیاق و شیوههای گناهآلودشان در نظر دارند، داوری مینماید، اما مقبول میداند که آنها برایشان لذتبخش باشد.
یک) میتوان مشکلات را در این خانواده فوراً دید. نه تنها یعقوب با دو خواهر ازدواج کرد، بلکه بر همگان عیان ساخت که بفهمند یکی از آنها را بیش از دیگری دوست میدارد. عاقبت امر، تمامی این مشکلات از فریب لابان و گناه پیشین یعقوب بود که اینها را پیش آورد.
دو) یعقوب چه کار باید میکرد؟ بعضی بیان میدارند یعقوب باید نزد لابان میرفت و به او میگفت که به این آشفتگی رسیدگی کند و به سادگی با راحیل ازدواج نماید و بگذارد لیه مشکل لابان باشد. دیگران برآنند که بر مبنای اصول فرهنگی، او نمیتوانست لیه را کنار بگذارد، از آنرو که او پس از آنکه به یعقوب داده شد، نمیتوانست با کسی دیگر ازدواج کند. شاید او بهترین کاری که میتوانست در آن شرایط انجام دهد این بود که هر دو همسرش را به یک اندازه محبت کند. چه افتضاحی!
د. لابان دخترش راحیل را نیز به همسری او داد: چند همسری در فرهنگ غرب خیلی رایج نیست، اما ما ازدواج پیدرپی را انجام میدهیم. وقتی بیان از اصطلاحات باشد، چند همسری را میتوانیم همچون ازدواج گروهی بدانیم. همانند همان مفهومی که از قتلعام صحبت میکنیم: کسی که با بیش از یک شخص در عینحال ازدواج مینماید، همانند کسی است که قتل زنجیرهای انجام میدهد. یک قاتل افراد زیادی را به قتل میرساند، اما درهر زمان یک نفر را میکشد. در فرهنگ مدرن، ما همسرانمان را برای لذت خودمان اضافه میکنیم؛ تنها به این صورت که در هر زمان با یک نفر این کار را انجام میدهیم.
یک) نمیتوانیم هیچکاری دربارۀ ازدواجهایمان که در گذشته خراب شدهاند، انجام دهیم. اما میتوانیم در برابر خدا هرکاری که از دستمان برمیآید انجام دهیم تا یقین بیابیم که زین پس، همواره تنها یک شریک زندگی داشته باشیم.
چهار پسر اول یعقوب از لیه متولد گشتند.
۱. آیهٔ (۳۱) محبت خدا نسبت به لیه.
چون خداوند دید که لیَه محبوب نیست، رَحِم او را گشود، ولی راحیل نازا ماند.
الف. چون خداوند دید که لیَه محبوب نیست: شفقت خدا برای لیه متأثرکننده است. او بهراستی در تمام این خرابیها طرف بیگناه بود. خدا حتی زمانی که شوهر به طرزی خدانشناسانه رفتار میکند،میتواند برای زن آسایش و برکت مهیا سازد و نیازهایش را رفع کند.
یک) «لیۀ مصیبتزده و محزون همراه با کنیزش در چادرمینشیند و روزها را به ریسندگی و زاری میگذراند. زیرا که باقی اعضای خانواده و به ویژه راحیل، از او نفرت دارند، زیرا بهواسطۀ شوهرش که راحیل را ترجیح میدهد و محبت زیادی تنها نسبت به راحیل دارد، مورد تحقیر قرار گرفته است. او زیبا نیست، دلانگیز نیست. خیر، بلکه منفور است… دختر بیچاره آنجا نشسته است؛ هیچکس به او توجهی نمیکند. راحیل پیشتر توجه را به سوی خود میکشاند؛ منّت نمیکشد که به او بنگرند. با خود فکر میکند که من خانم خانه هستم و لیه یک کنیز. اینها بهراستی اموری نفسانی در والدین هستند، همچون آنچه که واقعاً در زندگی روزانهٔ ما رخ میدهد. (لوتر، نقل شده از بویس)
ب. چون خداوند دید که لیَه محبوب نیست، رَحِم او را گشود: خدا با لیه خوب بود، حتی زمانیکه شوهرش (با او خوب) نبود، و خواهرش هم (با او خوب) نبود.
یک) اشعیا ۵:۵۴ مییگوید، «زیرا که آفرینندۀ تو شوهر توست، او که نامش خداوند لشکرهاست.» شوهران مسئولیت دارند به همسران خود اهمیت دهند. با این وجود هنگامی که این کار را نکنند، خدا میتواند نیازهای زنی صدمهدیده را رفع نماید، نیازهایی که شاید توسط شوهر از آنها چشمپوشی شوند.
۲. آیهٔ (۳۲) تولد رِئوبین.
لیَه باردار شد و پسری بزاد و او را رِئوبین نامید، زیرا گفت: «خداوند محرومیت مرا دیده است. بیگمان اکنون شوهرم مرا دوست خواهد داشت.»
الف. و او را رِئوبین نامید: اولین فرزند یعقوب از لیه، توسط لیه رِئوبین نامیده شد، که به معنای «اینک پسری» است. این اعلام او به یعقوب و سایرین بود که خداوند مصیبت مرا دیده است.
یک) رِئوبین اولین پسر یعقوب بود؛ او گزینۀ منطقی بود که وارث وعدهای باشد که خدا به ابراهیم داده بود و به اسحاق و سپس به یعقوب دست به دست شده بود.
ب. اکنون شوهرم مرا دوست خواهد داشت: یعقوب، با اینکه نسبت به لیه محبتی نداشت، مایل بود با او رابطه جنسی داشته باشد. این قاعدهای را نمایان میسازد که همچنان نیز صحیح است، یک مرد جدا از محبت ورزیدن مایل به داشتن رابطهٔ جنسی است و تنها زنی نادان تمایل به داشتن رابطه جنسی را دلیلی بر محبت در نظر میگیرد. لیه اولین نبود و آخرین نیز نیست که با این مشکل طبیعت مردانه کنار آمد.
۳. آیه (۳۳) تولد شمعون.
او دوباره باردار شد و پسری بزاد و گفت: «چون خداوند شنید که من محبوب نیستم، این پسر را نیز به من داد.» پس او را شِمعون نامید.
الف. او را شمعون نامید: دومین فرزند یعقوب از لیه شمعون به معنای «شنوا» بود. لیه امیدوار بود که همگان مطلع شوند که خداوند صدای او را شنیده است.
ب. چون خداوند شنید که من محبوب نیستم: گویا به دنیا آمدن رئوبین دل یعقوب را به سوی لیه نچرخانده بود. لیه همچنان آگاه بود که شوهرش نسبت به او محبت ندارد، با اینحال همچنان تمایل به برقراری رابطهٔ جنسی با او داشت.
یک) البته، یعقوب و لیه زن و شوهر بودند، بنابراین هیچچیز گناهآلودی در رابطهٔ جنسی آنها وجود نداشت. اما این به روشنی نشان میدهد که یعقوب، همچون بسیاری از انسانهای نفسانی، قادر و مایل بود با کسی که به او محبت نداشت، رابطه جنسی برقرار کند.
دو) یک نظرسنجی در سال ۱۹۹۵ سوال زیر را مطرح کرد: «تاکنون با زنی که از او بیزار بودهاید رابطه جنسی داشتهاید؟» پاسخ ۵۸٪ از مردان «بله» بود.
۴. آیه (۳۴) تولد لاوی.
و باز باردار شد و پسری بزاد و گفت: «این بار، شوهرم به من خواهد پیوست، زیرا سه پسر برایش زادهام.» پس او را لاوی نامید.
الف. پس او را لاوی نامید: سومین فرزند یعقوب باز هم از لیه بود و لاوی نام گرفت، که به معنای «پیوست» است. لیه همچنان به این امید زندگی میکرد که همسرش یعقوب به او محبت داشته باشد و بهخاطر به دنیا آمدن این پسران به او دل ببندد.
ب. این بار، شوهرم به من خواهد پیوست: دلشکستگی لیه به قدر دل سنگی یعقوب، و به اندازهٔ نگاهش نسبت به زنش لیه، روشن بود.
۵. آیهٔ (۳۵) تولد یهودا.
و بار دیگر باردار شد و پسری بزاد و گفت: «این بار خداوند را ستایش خواهم کرد.» پس او را یهودا نامید. آنگاه از زادن باز ایستاد.
الف. او را یهودا نامید: چهارمین پسر یعقوب باز هم از لیه بود و یهودا نامیده شد که به معنای «ستایش» است.. گویا لیه نامگذاری فرزندان برای نشان دادن درد و اشتیاق دلش را رها کرد. در این نقطه، او روی خدا تمرکز کرد و میتوانست به درگاه او شکرگزاری نماید.
ب. این بار خداوند را ستایش خواهم کرد: لیه تا حدودی به خداوند اجازه داد نیازش را رفع کند و حال میتوانست خدا را بستاید. لیه خداوند را بهتر میشناخت، زیرا از بیتوجهی شوهرش به سوی خداوند رفت.
یک) لیه، با اینکه توسط یعقوب نادیده گرفته شد و توسط راحیل خوار شد، در نقشۀ خدا نقش عظیمی داشت. در این میان، دو قبیلهٔ برتر از لیه پدید آمدند، نه از راحیل: لاوی (قبیلهٔ کاهنان) و یهودا (قبیلۀ پادشاهان). و مهمتر از همه، مسیح از لیه بود، خواهری که آنچنان زیبا نبود و مورد بیتوجهی و تحقیر قرار میگرفت، اما یاد گرفت که به خداوند بنگرد و او را بستاید.