فصل به فصل، آیه به آیه، استفاده آسان و همیشه رایگان!
پیدایش باب ۳۱ – یعقوب از نزد لابان به کنعان میرود.
یعقوب با پسران لابان مشاجره میکند.
۱. آیات (۱-۲) مباحثه با پسران لابان باعث میشود لابان نگاه متفاوتی به یعقوب بیندازد.
و اما یعقوب شنید که پسران لابان میگفتند: «یعقوب همۀ دارایی پدر ما را گرفته و از اموال پدرمان همۀ این توانگری را به هم رسانیده است.» و یعقوب دریافت که لابان دیگر مانند گذشته به او نظر لطف ندارد.
الف. یعقوب همه دارایی پدر ما را گرفته است: مسأله این نیست که یعقوب چیزی را که متعلق به لابان بود را گرفته است. بلکه، ثروت او متناسب با ثروت لابان رو به افزایش بود. یعقوب گناهی نکرده بود؛ مسأله این است که پسران لابان سرشار از حسادت بودند.
یک) حسادت باعث تحریف حقیقت میشود. یعقوب چیزی از لابان سلب نکرده بود، اما حسادت دروغ خواهد گفت. بنابراین پسران لابان گفتند، یعقوب همهٔ دارایی پدر ما را گرفته است.
ب. یعقوب دریافت که لابان دیگر مانند گذشته به او نظر لطف ندارد: حسادت پسرهای لابان، قلب لابان را علیه یعقوب مسموم کرد. پیش از آن، لابان کاملاً از این پیمان خشنود بود.
یک) حسادت هم به خودی خود و هم برای شخصی که حسادت میورزد نیز بد است: «چرا که هنوز نفسانی هستید. وقتی هنوز در میان شما حسد و جدال هست، آیا نشان آن نیست که نفسانی هستید و مانند انسانهای معمولی رفتار میکنید؟» (اول قرنتیان ۳:۳). «زیرا هر جا حسد و جاهطلبی باشد، در آنجا آشوب و هر گونه کردار زشت نیز خواهد بو.» (یعقوب ۱۶:۳).
دو) «محبت بردبار و مهربان است، محبت حسد نمیبرد. محبت فخر نمیفروشد و کبر وغرور ندارد» (اول قرنتیان ۴:۱۳).
سه) خدا میخواهد ما را از حسادت جدا کند «ما نیز زمانی نادان و نافرمانبردار بودیم و گمراه و بندۀ همه گونه امیال و لذتها؛ و در کین و حسد روزگار میگذراندیم. منفور بودیم و متنفر از یکدیگر.» (تیتوس ۳:۳).
چهار) حسادت گناهی کوچک نیست، «این را از آنرو گفت که میدانست عیسی را از حسد به او تسلیم کردهاند.» (متی ۱۸:۲۷).
۲. آیه (۳) خدا به یعقوب امر میکند که به سرزمین موعود برگردد.
آنگاه خداوند یعقوب را گفت: «به سرزمین پدرانت و نزد خویشانت بازگرد و من با تو خواهم بود.»
الف. به سرزمین پدرانت و نزد خویشانت بازگرد: حتی اگر یعقوب هرگز نمیدانست، اما خدا او را برای این زمان آماده کرده بود. اول، خدا به او تمایل بازگشت به خانه را داد (پیدایش ۲۵:۳۰). بعد، شرایط فعلی او غیرقابل تحمل شد. در نهایت خداوند به یعقوب رهنمودی خاص داد. امروزه خداوند ممکن است انسانها را با همان الگو رهبری کند.
ب. و من با تو خواهم بود: این امر مهمترین جنبه این مسأله است. اگر خدا با یعقوب بود، میتوانست در آرامش و با ایمان در هر شرایطی باشد و یا حداقل فرصتی برای آرامش و اعتمادبهنفس داشته باشد. وعدۀ حضور خدا به معنای همهچیز بود.
۳. آیات (۹-۴) یعقوب شرایط و برنامهاش را برای همسرانش توضیح میدهد.
پس یعقوب فرستاده، راحیل و لیَه را به صحرا، به آنجا که گلۀ او بود، فرا خواند. و به آنان گفت: «دریافتهام که پدرتان مانند گذشته به من نظر لطف ندارد. ولی خدای پدرم با من بوده است. میدانید که با همۀ توانم پدرتان را خدمت کردهام، با این همه پدر شما مرا فریب داده و ده بار مزد مرا تبدیل کرده است. ولی خدا نگذاشت به من ضرری برساند. اگر میگفت: ”خالدارها مزد تو باشند،“ آنگاه همۀ گلهها خالدار میزادند، و اگر میگفت: ”خطدارها مزد تو باشند،“ آنگاه همۀ گلهها خطدار میزادند. اینگونه، خدا از احشام پدرتان گرفته به من داده است.
الف. خدای پدرم با من بوده است: با اینکه لابان سعی کرده بود یعقوب را فریب دهد، خدا همیشه از او محافظت میکرد. خدا به یعقوب نشان داد که او بزرگتر است و میتواند بر کاری که هر شخصی ممکن است با یعقوب انجام دهد غلبه کند. خدا همواره در کنار یعقوب بود، همانطور که وعده داده بود (پیدایش ۱۵:۲۸).
یک) این دیدگاه بعدها در مزمور بیان شد: «خداوند با من است، پس نخواهم ترسید. انسان به من چه تواند کرد؟» (مزمور ۶:۱۱۸).
ب. میدانید که با همۀ توانم پدرتان را خدمت کردهام: یعقوب نه تنها باور داشت که او به خوبی نسبت به لابان عمل کرده، بلکه همچنین باور داشت که همسران او نسبت به رفتار صحیح او، و رفتار ناعادلانه لابان آگاه بودند.
۴. آیات (۱۳-۱۰) رویای یعقوب از گله.
در فصل جفتگیریِ گله، یک بار در خوابی سر بلند کرده، دیدم که بزهای نری که با گله جفت میشدند، خطدار یا ابلق یا خالدار بودند. آنگاه فرشتۀ خدا در خواب به من گفت: ”یعقوب،“ گفتم: ”لبیک!“ گفت: ”سر خود را بلند کن و ببین که همۀ بزهای نر که با گله جفت میشوند، خطدار یا ابلق یا خالدارند، زیرا من هرآنچه را که لابان با تو کرده است، دیدهام. مَنَم خدای بیتئیل، آنجا که ستونی را مسح کردی و به من نذر نمودی. اکنون برخیز و از این سرزمین بهدر آی و به سرزمین خویشان خود بازگرد.“»
الف. فرشته خدا در خواب به من گفت: اینجا متوجه میشویم که برکتِ زاد و ولد مبارک گوسفندان و بزها که در پیدایش ۳۷:۳۰-۴۳ توضیح داده شده است، به طریقی در خواب بر یعقوب وحی شد. یعقوب نه تنها از روشهای کشاورزی هوشمندانه استفاده میکرد، بلکه مهمتر از همه، خدا او را برکت میداد.
ب. منم خدای بیتئیل: خداوند به یعقوب گفت که به بیتئیل برگردد، به جایی که اولین بار با خداوند ملاقات کرده بود. این روش یعقوب برای بازگشت به اولین عشق و اولین اعمالش بود (همانطور که بعداً در کتاب مکاشفه ۴:۲-۵ توضیح داده شد).
یک) من خدای بیتئیل هستم: خوب است که زمانها و مکانهایی را بهخاطر بیاوریم که خداوند کارهای بزرگی برای ما انجام داد و ما را به شیوههای شگفتانگیزی ملاقات کرد. همانطور که ما آنها را به یاد میآوریم، خدا به ما یادآوری میکند که او هنوز همان خدایی است که نیازهای ما را در آن زمان برآورده کرده و میخواهد نیازهای ما را در حال حاضر نیز برآورده کند.
دو) «شاید برخی از ما اولین بار که محبت سخاوتمندانه را تجربه کردیم و این امر بر ما مکاشفه شد را به یاد آوریم -وقتی محبت خدا را در قربانی کفارۀ عظیم عیسی مسیح دیدیم. امشب خداوند به تو میگوید: من همان خدایی هستم که قبلاً تجربه کردی. من تغییر نکردهام. پس ای فرزندان یعقوب شما هلاک نمیشوید، همانطور که پدرتان یعقوب هلاک نشد؛ زیرا من حتی برای او هم همین خدا بودم.» (اسپرجن)
ج. اکنون برخیز و از این سرزمین بهدر آی و به سرزمین خویشان خود بازگرد: در این رویای قبلی، خدا به یعقوب گفت که برگردد. مقصود سرزمین خویشان خود است، سرزمینی که به ابراهیم، اسحاق و یعقوب وعده داده شده بود.
۵. آیات (۱۶-۱۴) راحیل و لیه، یعقوب را برای بازگشت به کنعان حمایت میکنند.
آنگاه راحیل و لیَه پاسخ داده، وی را گفتند: «آیا در خانۀ پدر ما بهره یا میراثی برای ما باقی است؟ مگر او با ما همچون غریبه رفتار نمیکند؟ نه تنها ما را فروخته، بلکه پول ما را نیز به تمامی خورده است. بیگمان همۀ ثروتی که خدا از پدرمان گرفته، از آنِ ما و فرزندان ماست. پس اکنون آنچه را که خدا به تو گفته است، بهجا آور.»
الف. آیا در خانۀ پدر ما بهره یا میراثی برای ما باقی است؟: راحیل و لیه اشاره کردند که پدر آنها لابان قبلاً از هر ارثی که ممکن بود روزی به آنها برسد استفاده کرده است (بلکه پول ما را نیز به تمامی خورده است). این بدین معنا بود که با رفتن از محل زندگیشان به همراه یعقوب خوشحال بودند و به سرزمینی که یعقوب قول داده بود، نقل مکان کردند.
ب. پس اکنون آنچه خدا به تو گفته است بجا آور: حمایت آنها از یعقوب در حرکتی پرهزینه و شاید خطرناک مهم بود. خیلی کار بزرگ و سختی بود که یک خانوادهٔ بزرگ را به چنین راه دوری هدایت کند. اگر بهخاطر حمایت همسرانش نبود، شاید یعقوب کاری را که خداوند گفته بود، انجام نمیداد.
یک) این اولین باری است که راحیل و لیه بر سر چیزی به توافق میرسند. آنها میتوانستند در اتحاد علیه دشمن مشترک یعنی پدرشان، لابان، به توافق برسند.
مهاجرت یعقوب از نزد لابان
۱. آیات (۲۱-۱۷) یعقوب بدون خداحافظی آنجا را ترک میکند.
آنگاه یعقوب برخاسته، فرزندان و همسرانش را بر شتران سوار کرد، و همۀ احشام و همۀ اموالی را که اندوخته بود، یعنی احشامی را که در فَدّان اَرام به دست آورده بود، به راه انداخت، تا نزد پدر خود اسحاق به سرزمین کنعان برود. و اما لابان برای پشمچینی گوسفندانش رفته بود که راحیل بتهای خانگی پدرش را دزدید. و یعقوب، لابانِ اَرامی را فریب داد زیرا او را آگاه نکرد که قصد گریختن دارد. بدینسان، او با هرآنچه داشت گریخت و از رودخانه گذشت و رو بهسوی کوهستان جِلعاد نهاد.
الف. یعقوب برخاسته فرزندان و همسرانش را بر شتران سوار کرد: یعقوب قصد رفتن سریع داشت و با سرعت هرچه تمام حرکت کرد. یعقوب آنقدر ثروتمند بود که تمام خانوادهاش بتوانند سوار شتر سفر کنند.
ب. راحیل بتهای خانگی پدرش را دزدید. و یعقوب، لابانِ اَرامی را فریب داد زیرا او را آگاه نکرد که قصد گریختن دارد: خدا به یعقوب گفته بود برود و به او وعدۀ سفری امن داده بود. ترس یعقوب و عزیمت پنهانی و فریبکارانۀ او نشان داد که او به خدا و وعدهاش اعتماد ندارد و بیشتر به عقل و توانایی خودش متکی است.
یک) «او میتوانست حرکت خود را اعلام کند و عزیمتش با شکوه یک ارتش و پرچمهایش همراه باشد. اما ترس، کسب برکت کامل را غیرممکن ساخت. او بهجای آنکه پیروزمندانه برود، در خفا به دنبال اراده خداوند شتافت.» (بارنهاوس)
ج. راحیل بتهای خانگی پدرش را دزدید: راحیل بتهای خانگی پدرش (teraphim) را دزدید. دلایل زیادی وجود دارد که راحیل این کار را کرد.
· شاید او آن بتها را میپرستید و نمیخواست بدون آنها بماند.
· او نمیخواست پدرش در مورد بتها پرسوجو کند، و از آنها بهعنوان ابزار پیشگویی استفاده کند و آنها را پیدا کند (همانطور که ممکن است قبلاً هم انجام داده باشد، مانند پیدایش ۲۷:۳۰).
· شاید بهخاطر این بود که این بتها اغلب بهعنوان کسب زیادتی اموال مورد استفاده قرار میگرفتند و او فکر میکرد که با برداشتن بتها، هر میراثی که ممکن بود به فرزندان لابان برسد را به دست میآورد.
· شاید راحیل teraphimرا دزدید تا پدرش نزد او برگردد، او احساس میکرد پدرش با او، شوهرش و همۀ خانوادهاش بدرفتاری کرده بود.
· بنا به برخی سنتهای یهودی، راحیل teraphim را به این دلیل برداشت که میخواست پدرش لابان را از بتپرستی دور نگه دارد.
د. او با هرآنچه داشت گریخت و از رودخانه گذشت و رو بهسوی کوهستان جِلعاد نهاد: تقریبا ۳۰۰ مایل (۴۸۲ کیلومتر) از هاران تا کوههای جلعاد فاصله داشت، اما این سفر طولانیتر و از نظر روانی سختتر از مسیری دشوار برای یعقوب بود. او مکان امن را ترک کرد، جایی که او در بندگی راحتی زندگی میکرد، اما جایی که خدا او را فرا میخواند، دشمنان خطرناکی بودند (مثل برادرش عیسو که سوگند خورده بود او را بکشد).
۲. آیات (۲۲-۲۴) لابان یعقوب را تعقیب و دستگیر میکند.
روز سوم، لابان را خبر دادند که یعقوب گریخته است. لابان کسان خویش را با خود برگرفت و هفت روز یعقوب را تعقیب کرد و در کوهستان جِلعاد به او رسید. اما شبانگاه خدا در خواب بر لابانِ اَرامی ظاهر شد و به او فرمود: «باحذر باش که یعقوب را نیک یا بد نگویی.»
الف. روز سوم، لابان را خبر دادند که یعقوب گریخته است: این نشان میدهد که یعقوب و خانوادهاش دور از لابان زندگی میکردند. او تا سه روز متوجه عزیمت آنها نشده بود.
ب. شبانگاه خدا در خواب بر لابانِ اَرامی ظاهر شد و به او فرمود: ظاهراً لابان نسبت به یعقوب سوءقصد داشت. با این وجود خدا شبانگاه از طریق این خواب از یعقوب محافظت کرد و به لابان گفت مراقب تعاملات خودش با یعقوب باشد.
۳. آیات (۳۰-۲۵) لابان با یعقوب ملاقات میکند و با او روبهرو میشود.
یعقوب خیمۀ خویش را در کوهستان جِلعاد بر پا داشته بود که لابان به او رسید. لابان و کسانش نیز در آنجا خیمه زدند. آنگاه لابان به یعقوب گفت: «این چیست که کردی؟ این که مرا فریفتی و دخترانم را همچون اسیران جنگی بردی. چرا نهانی گریختی و مرا فریب دادی؟ چرا به من نگفتی، تا شما را با شادی و آواز و نوای دف و بربط مشایعت کنم؟ حتی نگذاشتی نوهها و دخترانم را ببوسم. براستی که ابلهانه رفتار کردی. در توان من هست که به تو ضرر برسانم؛ ولی دیشب خدای پدر شما به من گفت: ”با حذر باش که یعقوب را نیک یا بد نگویی.“ حال، از شوقی که به خانۀ پدرت داشتی، باید میرفتی، ولی چرا خدایان مرا دزدیدی؟»
الف. در کوهستان جلعاد: در این نقطه، یعقوب از رود اردن و سرزمین موعود خیلی فاصله نداشت. این نشان میدهد که او به سرعت سفر کرد، ولی لابان مصمم بود تا او را تعقیب کند.
ب. چرا نهانی گریختی و مرا فریب دادی: لابان ابتدا سعی کرد با مهربانی یعقوب را شرمنده کند و گفت تصمیم داشته هنگام عزیمتشان برایشان جشنی بگیرند. ظاهراً، این ایده با یک واکنش ناخوشایند مواجه شد، بنابراین لابان یعقوب را تهدید کرد (در توان من هست که به تو ضرر برسانم).
یک) در این متن منظور از «پسران و دختران من» فرزندان و نوههای لابان است.
ج. چرا خدایان من را دزدیدید: سخنانش را با سوالی اتهامزننده به یعقوب پایان داد. او میدانست که teraphim (خدایان) گم شده و دلیلی قانعکننده وجود دارد که شاید یعقوب آنها را دزدیده باشد. سوالی که لابان میپرسد کاملاً بیانگر حماقت بتپرستی است. بسیار ناراحتکننده و عجیب بود که او خدایی داشت که ممکن بود دزدیده شود.
۴. آیات (۳۲-۳۱) یعقوب ادعا میکند که بیگناه است.
یعقوب به لابان پاسخ داد: «از آنرو که ترسیدم، زیرا گفتم مبادا دخترانت را بهزور از من بازگیری. ولی خدایانت را نزد هر کس بیابی، زنده نماند! در حضور برادران ما، هرآنچه را که از اموال تو نزد من است نشان بده، و آن را بازگیر.» اما یعقوب نمیدانست که راحیل بتها را دزدیده است..
الف. یعقوب به لابان پاسخ داد: یعقوب در جواب آن سوال اینگونه پاسخ داد که (از آنرو که ترسیدم)، و با باوری راسخ بیان کرد که او و خانوادهاش بتها را برنداشتهاند.
ب. ولی خدایانت را نزد هر کس بیابی، زنده نماند: یعقوب، بدون اینکه بداند همسر عزیزش راحیل بتها را دزدیده است، بیگناهی او را اعلام کرد و دزد را بهشدت نفرین کرد، بی آنکه بداند در واقع همسر خود را نفرین کرده است.
۵. آیات (۳۵-۳۳) لابان به دنبال بتهای خانگی خود میگردد.
پس لابان به خیمۀ یعقوب و خیمۀ لیَه و خیمۀ دو کنیز درآمد، ولی آنها را نیافت. پس از آن که از خیمۀ لیَه بیرون آمد، به خیمۀ راحیل رفت. اما راحیل بتهای خانگی را گرفته و آنها را در جهاز شترش نهاده و بر آنها نشسته بود. لابان همه جای خیمه را جستجو کرد، ولی چیزی نیافت. راحیل به پدرش گفت: «سَرورم خشم مگیرد که در حضورت نتوانم برخاست؛ زیرا که عادت زنان بر من است.» پس لابان جستجو کرد، ولی بتها را نیافت..
الف. پس لابان به خیمة یعقوب رفت: لابان مطمئن بود که بتها دزدیده شدهاند. او تمام خیمههای یعقوب را جستجو کرد.
ب. راحیل بتهای خانگی را گرفته و آنها را در جهاز شترش نهاده و بر آنها نشسته بود: راحیل راههای فریب را از پدرش و شاید هم از شوهرش یاد گرفته بود. او موفق شد پدرش را فریب دهد.
یک) «در حزن و اندوه نهفته در این داستان… در فریب و دسیسه و دروغ که از هر سو داستان را احاطه کرده است، نمیتوانیم دست خدا را در معکوس ساختن و حتی تبدیل کردن خشم انسان به ستایش خود، نادیده بگیریم.» (گیریفیت توماس، نقل قول شده در بارنْهاس)
۶. آیات (۴۲-۳۶) یعقوب پدر زنش، لابان را ملامت میکند.
آنگاه یعقوب خشمگین شد و مجادلهکنان به لابان گفت: «جرم من چیست؟ چه گناهی کردهام که مرا چنین سخت تعقیب میکنی؟ حال که همۀ اموال مرا تفتیش کردی، از اسباب خانۀ خود چه یافتی؟ آن را اینجا در برابر برادران من و برادران خود بگذار تا آنها میان ما دو نفر داوری کنند. در این بیست سال که با تو بودهام، میشها و بزهایت سقط نکردهاند و از قوچهای گلههای تو نخوردهام. دریدهشدهای را نزد تو نیاوردم بلکه خود خسارت آن را میدادم، و آن را از دست من میطلبیدی، خواه در روز دزدیده شده باشند خواه در شب. و چنین بودم که در روز، گرما رنجم میداد و در شب سرما، و خواب به چشمانم نمیآمد. این بیست سال را در خانهات بودم. چهارده سال برای دو دخترت و شش سال برای گلهات تو را خدمت کردهام و مزد مرا ده بار تغییر دادی. اگر خدای پدرم، خدای ابراهیم و هیبتِ اسحاق حامی من نبود، اکنون نیز مرا دستِ خالی روانه میکردی. ولی خدا سختیها و محنت دستهایم را دید و دیشب تو را توبیخ کرد.»
الف. آنگاه یعقوب خشمگین شد و مجادلهکنان به لابان گفت: این احتمال وجود دارد که چنین خشمی در مدتی طولانی -حدود بیست سال- در یعقوب ایجاد شد. شاید در ذهنش این سخنرانی را بارها و بارها تمرین کرده بود.
ب. جرم من چیست؟: یعقوب او را سرزنش کرد و پروندهای را برای بیگناهی خودش با چندین مثال درست کرد.
· از اسباب خانۀ خود چه یافتی: پس از جستوجو، هیچ مدرکی از خدایان دزدیده شده که او یعقوب را متهم به دزدیدن آنها کرده بود، پیدا نکرد.
· در این بیست سال که با تو بودهام: بیست سال خدمت بیمنت یعقوب صداقت او را ثابت کرد.
· میشها و بزهایت سقط نکردهاند: این نشان میدهد که یعقوب بهخاطر موفقیت گلههای لابان تلاش میکرد.
· از قوچهای گلههای تو نخوردهام: یعقوب از آنچه که متعلق به لابان بود، تغذیه نکرد و خود را با آنها دولتمند نساخت.
· دریدهشدهای را نزد تو نیاوردم: این رسمی باستانی بود که چوپان میتوانست لاشهٔ پاره گوسفند را برای صاحبش بیاورد، بهعنوان مدرکی که نشان به اندازه کافی شجاع بود که نگذارد گرگ آن را بخورد یا با خود ببرد، و از این رو چوپان تبرئه میشد. یعقوب توضیح داد که او این رسم را دنبال نکرده و هر حیوانی که مورد حمله قرار گرفته یا دزدیده میشد را با یکی از گلۀ خودش جایگزین میکرد.
· و چنین بودم که در روز، گرما رنجم میداد و در شب سرما، و خواب به چشمانم نمیآمد: یعقوب سخت کار میکرد و برای موفقیت کسب و کار لابان قربانی میشد.
· مزد مرا ده بار تغییر دادی: یعقوب این بیعدالتی مکرر را از لابان بهعنوان کارفرمای خود تحمل کرده بود.
ج. اگر خدای پدرم، خدای ابراهیم و هیبتِ اسحاق حامی من نبود، اکنون نیز مرا دستِ خالی روانه میکردی: یعقوب ادعا میکرد که این حمایت خداوند است که لابان را از گرفتن چیزی که متعلق به یعقوب بود، منع میکرد.
یک) بسیار خوب بود که یعقوب حضور و حفاظت خدا را در همهٔ این ماجراها میدید. متأسفانه، یعقوب در هیچجا خدا را بهعنوان خدای خودش اعلام نمیدارد. او خدا را هیبت پدرش اسحاق و خدای پدربزرگش ابراهیم نامید.
لابان و یعقوب به توافق میرسند.
۱. آیات (۴۳-۵۰) یعقوب و لابان پیمان میبندند.
لابان به یعقوب پاسخ داد: «این زنان، دختران من و این کودکان، فرزندان من و این گلهها، گلههای منند. هرآنچه میبینی از آنِ من است. اما امروز با این دخترانم یا با فرزندانی که زادهاند، چه میتوانم کرد؟ حال بیا تا من و تو با هم عهد ببندیم تا شاهدی میان ما باشد.» پس یعقوب سنگی برگرفت و آن را همچون ستونی بر پا داشت، و به کسانش گفت: «سنگها گرد آورید!» پس سنگها برگرفتند و از آنها تودهای ساختند و آنجا در کنار آن توده غذا خوردند. لابان آن را یِجَرسَهَدوتَه، و یعقوب آن را جَلعید نامید. و لابان گفت: «امروز این توده میان من و تو شاهد باشد.» از همین رو آن را جَلعید نامید، و مِصفَه نیز، زیرا گفت: «هنگامی که ما از چشم هم دور هستیم، خداوند میان تو و من دیدهبانی کند. اگر با دختران من بدرفتاری کنی یا به جز آنان زنان دیگر بگیری، با اینکه انسانی با ما نیست، بدان که خدا میان من و تو شاهد است.»
الف. هرآنچه میبینی از آن من است: لابان جسورانه گفت که هر چیزی که یعقوب دارد، در واقع به او تعلق داشت. با اینحال، در عملی سخاوتمندانهٔ فرضی، او به یعقوب گفت: «این از آن من است، اما، از روی مهربانی قلبی، میگذارم مال تو باشد.»
ب. هنگامی که ما از چشم هم دور هستیم، خداوند میان تو و من دیدهبانی کند: در این پیمان، لابان نشان میداد که او چقدر نسبت به یعقوب مشکوک است. مقصود مِصفَه (دیدهبانی، نگهبانی، مراقبت) این است که «اگر اشتباه کنید، خدا آن را خواهد دید و میتواند مجازات کند.»
یک) «در واقع، ستون مِصفَه به این معنا بود: ‘اگر به حدود و من تجاوز کنی، پیمان باطل است و تو را خواهم کشت‘ پیمانشکن، برای مراقبت از خود به خدا نیاز خواهد داشت، زیرا دیگری برای کشتن ثابت قدم خواهد شد.» (بارنهاوس). مِصفَه هیچگاه احساسی خوشایند نبود -با اینکه مِصفَه توافقی را میان آن دو رد و بدل میکرد.
۲. آیات (۵۵-۵۱) ستونی برای جداسازی راه آنها از یکدیگر.
آنگاه لابان به یعقوب گفت: «این توده و این ستون را بنگر که آن را میان خود و تو بر پا داشتم. این توده شاهد باشد و این ستون شاهد باشد تا من به قصد بد از این توده بهسوی تو نگذرم و تو به قصد بد از این توده و ستون بهسوی من نگذری. خدای ابراهیم و خدای ناحور، خدای پدر ایشان، میان ما داوری کند.» پس یعقوب به هیبتِ پدرش اسحاق سوگند خورد، و در آن کوهستان قربانی تقدیم کرد و برادرانش را به نان خوردن دعوت نمود. آنان غذا خوردند و شب را در کوهستان به سر بردند. صبح زود، لابان برخاسته نوهها و دخترانش را بوسید و آنان را برکت داد. آنگاه روانه شد و به مکان خویش بازگشت.
الف. من به قصد بد از این توده بهسوی تو نگذرم: بهترین راهحل برای مشکلات یعقوب این بود که از لابان جدا شوند. بنابراین آنها یک توده و ستون بنا کرده تا مانع بین آنها باشد.
یک) عقل، حکم میکند که از قوانین داخلی جدا شویم. بنابراین انجیل میگوید «از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست.» (پیدایش ۲۴:۲). بهنظر میرسید لابان و یعقوب مشکلات بیشتری نسبت به بسیاری از خانوادهها داشته باشند، پس جداییِ آنها الزامی بود.
ب. لابان روانه شده به مکان خویش مراجعت نمود: پس از خداحافظی مناسب، لابان برای آخرین بار دختران و نوههایش را دید. یعقوب خانوادهاش را به کنعان برد و هرگز به جایی که لابان زندگی میکرد برنگشت.
یک) «این آخرین باری است که از لابان در کتابمقدس میشنویم و خوب شد که داستان او پایان یافت. لابان از دنیا بود و یعقوب باید از این دنیا آزاد میشد تا با تمام وجود برای خدای پدرانش زندگی کند.» (بویس)
دو) موریس درمورد لابان میگوید: «او بهجای دنبال کردن حقیقت نقشه خدا که یعقوب گواه آن بود، فقط از خدا متنفر بود و نسبت به برکت خدا بر یعقوب طمع میورزید، ولی در نهایت به هیچیک از آن برکات دست نیافت و زندگی او هشداری جدی به گروهی عظیم از مردان و زنان نیمه مذهبی، اما اساساً خودپرست امروز است.»
سه) راحیل و لیه به غلط برای سهم یا ارث خود به پدرشان لابان چشم داشتند (پیدایش ۱۴:۳۱) این درحالی بود که با یعقوب ازدواج کرده بودند. اکنون یعقوب، سهمالارث آنها بود: «از آنجا که نجات یافتهاید و به مسیح ملحق شدهاید، دنیا را بسنجید و بپرسید: ‘آیا سهمی برای من باقی ماندهاست؟‘ اگر فکر میکنید سهمی برای شما هست، باید بگویم که اشتباه میکنید.» (بارنهاوس)