فصل به فصل، آیه به آیه، استفاده آسان و همیشه رایگان!

پیدایش باب ۴۹- برکت پسران یعقوب

برکات نبوت شده بر پسران اسرائیل

 

۱. آیات (۱-۲) در ایام آخر بر پسران یعقوب چه چیزی واقع خواهد شد.

آنگاه یعقوب پسرانش را فرا خواند و گفت: «گرد آیید تا شما را از آنچه در آینده بر شما واقع خواهد شد آگاه کنم. «ای پسران یعقوب، گرد آیید و بشنوید! به پدرتان اسرائیل گوش فرا دهید.

الف. یعقوب پسرانش را فرا خواند: این آخرین عمل برجستۀ یعقوب همچون یک رهبر و جانشین ابراهیم و اسحاق بود. اینجا، وی بر هر پسر، یکایک نبوت کرد.

ب. از آنچه در آینده بر شما واقع خواهد شد آگاه کنم: بعضی از وقایعی که در پیش ذکر می‌شوند، بیشتر از آنکه برکت باشند، نبوت‌هایی هستند که خدا در آینده با این طوایف به انجام می‌رساند.

یک) این نخستین نبوت هوشیارانه است که توسط انسان در کتاب‌مقدس ذکر شده است. نبوت‌های بسیاری از جانب خدا بیان گشته بودند (همچون وعدۀ چیرگی نسل زن در پیدایش ۱۵:۳)، و دیگر نبوت‌های مستور توسط انسان‌ها، اما این نخستین نبوت اظهار شده از طریق انسان در کتاب‌مقدس است.

دو) سنّت‌های یهودی به ما می‌گویند که هنگامی که یعقوب می‌‌خواست به پسرانش برکت بخشد، حاضر بود «راز عظیم ایام آخر» را بر آنها فاش کند. اما در آن هنگام، جلال خدا به سرعت به ملاقات آنها رفته و سپس آنجا را ترک کرد، و تمام دانش راز عظیم را با خود بُرد، پس وی نتوانست به آنها بیان دارد. بار دیگر، ما این را تنها افسانه‌ در نظر می‌گیریم.

ج. به پدرتان اسرائیل گوش فرا دهید: در آغاز برکت، یعقوب دریافت که او هم یعقوب هم و اسرائیل بود و پسرانش، پسران هر دوی آنها بودند. اینجا مکان بلوغ روحانی بود که او این امر که خدا او را (اسرائیل) ساخت و باید با (یعقوب) می‌جنگید را درک کرد.

۲. آیات (۳-۴) رِئوبین: دیگر برتری نخواهی داشت.

«ای رِئوبین، تو نخست‌زادۀ منی! توانایی من و نوبر نیروی من! برتر در شرافت و برتر در قدرت! متغیر همچو آب، دیگر برتری نخواهی داشت، زیرا که بر بستر پدر خود برآمدی، آری، بر تختخواب من برآمدی و آن را آلوده ساختی.

الف. تو نخست‌زادۀ منی: به‌عنوان نخست‌زادۀ خاندان، رِئوبین خواستار میراث نخست‌زاده بود، اما به دلیل تکبر و به دلیل فِسق  آن را هدر داد.

یک) فسق رِئوبین با کنیز پدرش بلهه (مادر برادرانش دان و نفتالی) در پیدایش ۲۲:۳۵ گزارش شده است.

ب. متغیر همچو آب، دیگر برتری نخواهی داشت: ‌به‌خاطر ناپایداری رِئوبین، حق نخست‌زادگی تفکیک شد. معمولاً نخست‌زاده، رهبر روحانی و اجتماعی طایفه بود؛ اما در بین پسران اسرائیل، حق برکت، مقام کاهن، و اقتدار حکومت میان برادران تفکیک شد، به جای آنکه بر یک نفر متمرکز باشد.

یک) با اینکه ما حکمت خدا را در غیر متمرکزسازیِ اقتدار در بین پسران اسرائیل شاهد هستیم، رِئوبین هزینه زیادی به‌خاطر ناپایداری‌اش پرداخت. خدا بیش از هر چیزی در پی شخصبت پایدار در آنانی است که قومشان را هدایت می‌کنند.

ج. برتری نخواهی داشت: طایفۀ رِئوبین هیچ‌گاه برتری نیافت. هیچ نبی، داور یا پادشاهی که ما او را بشناسیم از طایفۀ رؤبین بر نخاسته است. رؤبین مثالی است از اینکه نخستین چگونه می‌تواند آخرین باشد (متی ۳۰:۱۹).

یک) «بنابراین یک انسان می‌تواند فرصت‌های عظیمی داشته باشد، اما با این‌حال آنها را هدر دهد. هوای نفس مهار نشده می‌تواند او را بسی حقیر کند در حالی که امکان داشت عالی بوده باشد.» (اسپرجن)

۳. آیات (۵-۷) شمعون و لاوی: ایشان را در اسرائیل پراکنده خواهم ساخت.

«شِمعون و لاوی برادرند، آلات خشونت است شمشیرهایشان. ای جان من، به شُور آنان داخل مشو، و ای جلال من، به جمع ایشان مپیوند، زیرا در خشم خود مردمان را کشتند، و در خودسری خویش گاوان را پی زدند. ملعون باد خشم ایشان که بی‌امان است، و غضب ایشان، که بی‌رحم است! آنان را در یعقوب متفرق خواهم کرد، و در اسرائیل پراکنده خواهم ساخت.

الف. شمعون و لاوی برادرند: دومین پسر، شمعون و سومین پسر، لاوی به دلیل همان رفتار شریرانه، سخنان همانندی را دریافتند. آنها زمانی که همه مردان شکیم را به انتقامِ تجاوز به خواهرشان دینه کُشتند، آلات ظلم (خشونت) بودند (پیدایش ۲۵:۳۴-۲۹).

یک) یعقوب، شاید در ضعف، در آن دوران اقدامی غیر از نگاشتنِ شکایت کوچک، و خودرأیی نکرد (پیدایش ۳۰:۳۴) اما او (و خدا) این رویداد را به خاطر آوردند. و چنین امری این اصل را نمایان می‌سازد که گناهان گذشته ما می‌توانند بازگردند و ما را به دام اندازند. حتی زمانی که عفو شده باشند، امکان دارد عواقبی در پی داشته باشد که ما مجبور باشیم در تمام عمر با آنها روبرو شویم.

ب. ملعون باد خشم ایشان که بی‌امان است: مشکل حقیقی شمعون و لاوی خشم آنها بود (در خشم خود مردمان را کشتند) خشم آنان گناه بود، زیرا از خودخواهی نشأت گرفته بود (در خودسری خویش گاوان را پی زدند).

یک) کتاب مقدس از خشمی الهی سخن می‌گوید (خشم گیرید اما گناه نورزید، افسسیان ۲۶:۴) و خشمی غیرالهی (هر گونه تلخی، خشم، عصبانیت، فریاد، ناسزاگویی و هر نوع بدخواهی را از خود دور کنید افسسیان ۳۱:۴). اکثراً، تمایز میان خشم پرهیزکارانه و عادلانه و خشم خدانشناسانه، خودرأیی است.

ج. آنان را در یعقوب متفرق خواهم کرد، و در اسرائیل پراکنده خواهم ساخت: پیشگویی متفرق سازی و پراکندگی برای شمعون مبدل به یک نفرین شد. طایفۀ شمعون از نظر تعداد در میان ۱۲ طایفه ضعیف‌ترین بودند (اعداد ۱۴:۲۶) و سهمی از زمین را با یهودا سهیم شدند (کتاب یوشع ۱:۱۹).

یک) جمعیت قبیله شمعون در طول دوران سرگردانی در بیابان کم می‌شود. آنها از مصر به‌عنوان سومین طایفۀ بزرگ عزیمت کردند (اعداد ۲۳:۱)، اما تقریباً ۳۵ سال پس از آن، در آمارگیری دوم بیابان اسرائیل، ۶۳٪ از افراد طایفه هلاک گشتند و آنها به کوچک‌ترین طایفه مبدل شدند (اعداد ۱۴:۲۶).

د. آنان را در یعقوب متفرق خواهم کرد، و در اسرائیل پراکنده خواهم ساخت: پیشگویی متفرق‌سازی و پراکندگی لاوی مبدل به یک برکت شد. به‌خاطر وفاداری این طایفه در هنگام عصیان گوساله طلایی (خروج ۲۶:۳۲-۲۸)، این طایفه به‌عنوان برکت در سرتاسر اسرائیل پخش شدند. آنها هیچ زمین وسیعی به میراث نبردند، از آن‌رو که یهوه میراث ایشان بود، نه زمین (یوشع ۳۳:۱۳).

یک) بنابراین دو طایفۀ شمعون و لاوی متفرق گشتند، اما یکی همچون یک برکت و دیگری همچون یک لعنت. «مبارک است شخصی که اگرچه با سایه‌‌ای تاریک بر شانه‌اش آغاز می‌نماید، اما به گونه‌ای به زندگی ادامه می‌دهد که حتی آن سایه را به نوری درخشان مبدل می‌کند. لاوی به دستان موسی برکتی کسب کرد، و آن برکت یکی از غَنی‌ترین برکات در بین طایفه‌ها بود.» (اسپرجن)

دو) واشنگتن ایروینگ (Washington Irving) نویسندهٔ آمریکایی چنین می‌گوید: «نزدیک شدن به فردی که عصا را به دست دارد، شدت ضربه را می‌کاهد.» زمانی که از گناه در عذابیم، باید به خدا نزدیک شویم، و شکیبایی (بردباری) داشته باشیم، که با مغفرتش عذاب را به برکت دگرگون سازد.

۴. آیات (۸-۱۲) یهودا: عصا از یهودا دور نخواهد شد.

ای یهودا، برادرانت تو را خواهند ستود؛ دست تو بر پسِ گردن دشمنانت خواهد بود، و پسران پدرت در برابر تو تعظیم خواهند کرد تو شیربچه‌ای، ای یهودا؛ پسرم، تو از شکار برآمده‌ای. او همچون نره‌شیری زانو خم می‌کند و می‌آرَمَد، و همچون ماده‌شیری است، کیست که او را برانگیزاند؟ عصا از یهودا دور نخواهد شد، و نه چوگان فرمانروایی از میان پا‌های وی، تا او بیاید که از آنِ اوست، و قوم‌ها فرمانبردار او خواهند بود. الاغِ خود را به تاک خواهد بست، و کُرّۀ خویش را به بهترین مو. جامۀ خود را در شراب خواهد شست، و ردای خویش را در خون انگور. چشمانش درخشنده‌تر از شراب است، و دندان‌هایش سفیدتر از شیر.

الف. ای یهودا، برادرانت تو را خواهند ستود: یهودا به‌طور کامل نمونه نبود. وی انگیزه‌ای منفعت‌طلبانه در خلاصی از یوسف ارائه داد (پیدایش ۲۶:۳۷). او با عروسش تامار وفادارانه برخورد ننمود (پیدایش ۲۶:۳۸)، و همچون فاحشه‌ای با او رابطه جنسی برقرار کرد (پیدایش ۱۸:۳۸). اما هنگامی که وساطت نمود و خود را به‌عنوان جایگزین بنیامین قرار داد، شخصیت نیکویی نشان داد (پیدایش ۱۸:۴۴-۳۴). در مجموع، این برکت مثالی از ارائه فیض خدا به افراد بی‌لیاقت است.

یک) «به‌شکلی نیرومندانه این نبوت درمورد یهودا، شَرحی از برترین نوادۀ یهودا است: عیسی مسیح. «پاتریارک طایفه‌ای که در حال مرگ بود از پسر خود یهودا سخن می‌گفت؛ اما در عین حال که درمورد یهودا صحبت می‌کرد، به خداوند ما که از نسل یهودا بود نیز نگاهی خاص داشت. بنابراین هر چیزی که او به‌طور کلی دربارۀ یهودا می‌گوید، درباره یهودای برتر ما، عیسی مسیح است.» (اسپرجن)

ب. برادرانت تو را خواهند ستود… تو شیربچه‌ای…عصا از یهودا دور نخواهد شد…و قوم‌ها فرمانبردار او خواهند بود: هر کدام از آنها به جایگاه سلطۀ یهودا در بین برادرانش ارجاع دارد. وی جنبۀ رهبری میراث نخست‌زاده را به ارث برد. این جایگاه پیشوایی در بین برادرانش به این مفهوم بود که آخرین پادشاهان اسرائیل از نسل یهودا برمی‌خیزند و مسیح سرانجام از طایفۀ یهودا برخواهد خاست.

یک) در مکاشفه یوحنا ۵:۵، عیسی به‌عنوان شیر سبط یهودا خوانده می‌شود.

دو) «نخست‌زاده معمولاً دو حق داشت. نخست، وی رهبر جدید طایفه می‌گشت. دوم، سهم دوبرابر نسبت به دیگر برادران داشت، از همۀ برادران دیگر بیشتر سهم می‌برد.» (بویس)

ج. تا او بیاید: نبوت رهبری تقریباً ۶۴۰ سال به طول انجامید که تاحدودی با سلطنت داوود، نخستین پادشاهان از سبط یهودا، تحقق یابد. این نبوت نزدیک به ۱۶۰۰ سال به طول انجامید تا کاملاً در عیسی تحقق یابد. به عیسی با لقب شیلو اشاره می‌شود، این نام به مفهوم کسی است که دارایی او است یا کسی که از آنِ اوست، و لقبی که به شکل باستانی برای سخن گفتن دربارۀ مسیح در نظر گرفته می‌شود.

یک) از داوود تا هیرودیس، شاهزاده‌ای از یهودا رهبری اسرائیل را به دست داشت (حتی زمانی که دانیال در اسارت بود). وعده آن بود که اسرائیل این عصا را تا زمان ظهور شیلو نگاه خواهد داشت. حتی تحت سلطۀ فرمانروایان بیگانه آنها در آن وقت، اسرائیل تا سال ۷ پس از میلاد، حق محدودی برای سلطه بر اُمتش را دارا بود. در زمان سلطۀ هیرودیس و رومیان، حق آنها برای مجازات اعدام سلب شد؛ عنصری ناچیز اما بر جای مانده از خودکامگی آنان.

دو) در آن هنگام رابی‌ها، آن را مصیبتی تحقق نیافته از کتاب‌مقدس در نظر می‌گرفتند. گویا، آخرین بقایای عصا از یهودا گذر کرده بود و آنها مسیح را ندیده بودند. بر مبنای شایعات و گزارشات، رابی‌ها در خیابان‌های اورشلیم حرکت کرده و بیان می‌داشتند: «وای بر ما، از آن رو که عصا از یهودا گرفته شده و شیلو ظهور نکرده است.» با این وجود، کلام خدا زیر پا گذاشته نشده بود.

سه) به یقین، عیسی در آن هنگام حیات داشت. شاید زمانی بود که وی ۱۲ سال داشت و در معبد با دانشمندان معاصر خود در مورد کلام خدا گفتگو می‌کرد. شاید او آنها را با حکمت خود از این مسئله، شگفت‌زده می‌کرد.

د. کُرّۀ خویش را به بهترین مو بسته: این برکت همچنین دارای شرحی از وفور اموال یهودا (مُو… تاک) بود. زمین یهودا، خاک حاصلخیزی برای تولید شراب بود.

۵. آیه (۱۳) زبولون: بندری برای کشتی‌ها.

«زِبولون بر کناره دریا ساکن خواهد شد، و بندری برای کشتی‌ها خواهد بود؛ مرزهایش به صِیدون خواهد رسید.

الف. زبولون: حال، یعقوب نظم و آرایش تولد را از قلم انداخت و به سوی دهمین زاده و نهمین توجه خود را معطوف نمود، اما توجهش را بر پسران به دنیا آمده از جانب لیه نگاه داشت.

یک) طایفۀ زبولون به دلیل ایمانش به داوود قابل توجه بود، و بزرگ‌ترین گروه سربازان را از میان هریک از طایفه‌ها در اختیار لشکر داوود قرار می‌داد: از زِبولون، ۵۰۰۰۰ سپاهیِ ورزیده و مجهز به تمامیِ سلاح‌های جنگی، که عزم جزم کرده بودند تا به داوود یاری رسانند (اول تواریخ ۳۳:۱۲).

ب. بندری برای کشتی‌ها: گویا طایفه زبولون قطعه زمینی را که میان دریای مدیترانه و دریای جلیل قرار دارد، به سکونت گُزید. بندری برای کشتی‌ها را می‌توان، رو به سوی دریا ترجمه نمود. زبولون به شرق چشم داشت، او غرب و شرق دریا را نگاه می‌کرد.

۶. آیات (۱۴-۱۵) یساکار: الاغی است پُر زور.

«یِساکار الاغی است پُر زور که زیر خورجین آرمیده. چون دید که محل استراحت نیکوست و زمین، دلپذیر، پشت خود را برای بار خم کرد و به کار اجباری تن داد.

الف. یِساکار الاغی است پُر زور: یساکار طایفه‌ای عظیم بود؛ طبق آمار آمده در اعداد ۲۶.

ب. و به کار اجباری تن داد: به‌خاطر وسعت و فراوانی، آنها اکثراً هدف‌های لشکرهای ظالم بیگانه بودند، که آنان را به بردگی می‌گرفتند. به همان دلیل، به کار اجباری تن داد.

یک) «گویی مفهوم این است که یساکار قدرتمند، اما سربه زیر و سست بود. او از زمین نیکویی که به او واگذار شده بود لذت می‌برد، اما برای آن نمی‌کوشید. از آن‌رو، عاقبت او به بندگی و صرفاً تحمل بار برای اربابانش خواهد بود.» (لئوپولد)

۷. آیات (۱۶-۱۸) دان: ماری خواهد بود بر سر راه.

«دان قوم خود را دادرسی خواهد کرد، چون یکی از قبایل اسرائیل. دان ماری خواهد بود بر سر راه، و افعی‌ در کنار مسیر، که پاشنه اسب را می‌گزد تا سوارش از پشت فرو افتد. «ای خداوند، منتظر نجات تو هستم.

الف. دان قوم خود را دادرسی خواهد کرد: طایفه دان قوم خود را داوری نمود. آنان یکی از چشم‌گیرترین داوران، سامسون را داشتند (داوران ۲:۱۳).

ب. دان ماری خواهد بود بر سر راه: دان یک طایفۀ پردردسر بود. آنان بت‌پرستی را به اسرائیل آوردند (داوران ۳۰:۱۸). یربعام یکی از گوساله‌های طلایی منسوب به بت‌پرستیِ خود را در دان برپا  کرد (اول پادشاهان ۲۶:۱۲-۳۰) و بعداً، دان به مرکزی برای بت‌پرستی در اسرائیل مبدل شد (عاموس ۱۴:۸).

یک) بعضی بر این باورند که جملۀ دان ماری خواهد بود بر سر راه به این ایده ارجاع دارد که دجال از قبیله دان برخواهد خاست (بر مبنای کتاب دانیال ۳۷:۱۱ و ارمیا ۱۶:۸).

دو) دان از فهرست طایفه‌های مربوط به ۱۴۴۰۰۰ در مکاشفه یوحنا ۵:۷-۸ بازمانده است. اما دان نخستین طایفه‌ای است که در لیست طوایف دورۀ هزاره در کتاب حزقیال نام بُرده شده است (کتاب حزقیال ۴۸). این نشانۀ مهمی از نجات خداست.

ج. ای خداوند، منتظر نجات تو هستم: واژۀ عبری برای نجات « yeshuwah». در این قسمت از نبوت، زمانی که یعقوب نزدیک به مرگ بود، برای نجات خدا فریاد برآورد، او عیسی را خواند.

یک) «چه فضای مبارکی است! زمانی که من و تو هم به آخر عزیمتمان نزدیک هستیم، شاید بتوانیم همچون یعقوب سخن بداریم: ای خداوند، منتظر نجات تو هستم.» (اسپرجن)

۸. آیه (۱۹) جاد: او بالاخره پیروز خواهد شد. 

«غارتگرانْ جاد را غارت خواهند کرد، اما او از عقب ایشان خواهد تاخت.

الف. جاد: طایفۀ جاد سربازان مناسبی را برای پادشاه بعدی اسرائیل، داوود، مهیا ساخت (اول تواریخ ۱۴:۱۲).

ب. غارتگرانْ جاد را غارت خواهند کرد: در دوران ارمیا (در میان دوران دیگر)، سپاه‌های بیگانه، جاد را سرکوب نمودند (ارمیا ۱:۴۹). با این وجود، در نهایت پیروزی برای او بود (او از عقب ایشان خواهد تاخت).

یک) اما او از عقب ایشان خواهد تاخت: «این برکت بسیاری برای فرزند خدا بوده است -پیکار نمودن، و در ظاهر ناموفق بودن در پیکار، اما در نهایت پیروزی در آن.» (اسپرجن).

۹. آیه (۲۰) اشیر: او خوراک لذیذ شاهانه خواهد داد.

 «نانِ اَشیر چرب خواهد بود، او خوراک لذیذ شاهانه خواهد داد.

الف. نانِ اَشیر چرب خواهد بود: درتثنیه ۲۴:۳۳، موسی دوباره این نبوت را در ارتباط با اشیر مطرح نمود: «اَشیر بیش از همۀ پسران برکت یابد؛ باشد که محبوب‌ترین در میان برادرانش باشد و پای خویش را در روغن فرو برد.»

ب. او خوراک لذیذ شاهانه خواهد داد: گویا، زمینی که در آخر، اشیر تصرف کرد به قدری نیکو بود که نه تنها احتیاجات را رفع می‌کرد، بلکه تجملات را با خود می‌آورد.

۱۰. آیه (۲۱) نفتالی: سخنان زیبا می‌گوید.

«نَفتالی غزالی است رها شده، او سخنان زیبا می‌گوید.

الف. نفتالی: زمین نفتالی در منطقۀ مهمی در حدود دریای جلیل بود، ناحیه‌ای که عیسی اکثر تعالیم و خدماتش را در آن انجام داد.

یک) «چون عیسی شنید که یحیی گرفتار شده است، به جلیل بازگشت. سپس ناصره را ترک کرده، به کَفَرناحوم رفت و در آنجا اقامت گزید. کَفَرناحوم در کنار دریاچۀ جلیل و در نواحی زِبولون و نَفْتالی واقع بود. بدین‌سان کلام اِشَعْیای نبی به حقیقت پیوست که گفته بود: «دیار زِبولون و نَفْتالی، در کنار دریا، فراسوی اردن، جلیلِ اجنبیان؛ مردمی که در تاریکی به‌سر می‌بردند، نوری عظیم دیدند، و بر آنان که در دیار سایۀ مرگ می‌زیستند، روشنایی درخشید.» (متی ۱۲:۴-۱۶)

ب. او سخنان زیبا می‌گوید: از آن‌رو که مقدار زیادی از خدمات عیسی در ناحیۀ نفتالی صورت گرفت، این سخن دربارۀ او به‌جا بیان شد.

‍‍۱۱. آیات (۲۲-۲۶) یوسف: تاکی بارور.

«یوسف تاکی است بارور، تاکی بارور در کنار چشمه که شاخه‌هایش از دیوار بالا می‌روند. تیراندازان به تلخی بر او حمله‌ور شدند، و بر او خصمانه تیر انداختند. ولی کمان او پایدار ماند و بازوانش چابک گردید، به دست قدیر یعقوب، و به نام شبان و صخرۀ اسرائیل؛ به‌واسطۀ خدای پدرت که تو را یاری می‌دهد، و به‌واسطۀ آن قادر مطلق که تو را برکت می‌دهد، به برکات آسمان از اعلی، و برکات ژرفا که زیر زمین است، و برکات پستان‌ها و رَحِم. برکات پدرت عظیم‌تر است از برکات اجداد من، تا به حد نفایس تپه‌های دیرین. همانا همۀ اینها بر سر یوسف باشد، بر فرق او که در میان برادرانش برگزیده است.

الف. یوسف تاکی است بارور: این هم شرحی از زندگی یوسف بود و هم برکتی شخصی دربارۀ نوادگانش. از یک منظر، طایفه‌های یوسف پیشتر، هنگامی که پسرانش در پیدایش ۴۸ برکت گرفتند، برکت یافته بودند.

یک) این شرح از یوسف –تاکی بارور در کنار چشمه– درمورد به خوبی سیراب شدن و مهیا بودن رابطه عمیق و راستین وی با خدا سخن می‌گوید. «مسئله اصلی دربارۀ شخصیت یوسف آن بود که وی در دوستی‌ای روشن و پیوسته با خدا بود، و از آن جهت خدا برکت عظیمی به وی عطا کرد. او برای خدا زندگی کرد و خادم خدا بود؛ او همراه با خدا زندگی کرد و فرزند خدا بود.» (اسپرجن)

ب. تیراندازان به تلخی بر او حمله‌ور شدند: با اینکه تیراندازان به یوسف حمله‌ور شدند و او را آزار رساندند اما وی همچنان شاخه‌ای بارور بود زیرا که به دست خدای پدرش برکت بافته بود. ذهنیت این است که دست‌های خدا بر روی دست‌های یوسف قرار داشت، و به وی قدرت و مهارت می‌بخشید تا به شکل زبردستانه‌‌ای با کمان عمل کند. خدا در آنجا بود، حتی هنگامی که یوسف از آن بی‌اطلاع بود.

ج. به‌واسطۀ آن قادر مطلق که تو را برکت می‌دهد: نوادگان یوسف به یقین برکت داده شدند. طایفه‌های او برخی از بی‌شمارترین طوایف بودند. به این مفهوم که، او برکت مادی، سهم دو برابر از ارث نخست‌زاده را کسب نمود.

د. برکات پدرت عظیم‌تر است از برکات اجداد من: یعقوب می‌‌توانست این را بیان بدارد، از آ‌ن‌رو که وی اکثر عمرش شخصی نادرست بود. حال، در آخرین روزهایش، دریافت که خدا به چه میزان با او نیک بوده است. امّا آن که کمتر آمرزیده شد، کمتر هم محبت می‌کند (لوقا ۴۷:۷).

ه. قدیر یعقوب: یعقوب در کلامش در ارتباط با یوسف، پنج لقب عظیم برای خدا فهرست کرد. این القاب نمایان می‌سازند که یعقوب به‌راستی فهمیده است که خدا چه کسی است.

·    قدیر یعقوب

·    شبان

·    صخرۀ اسرائیل

·    خدای پدرت

·    قادر مطلق

یک) این بسیار بهتر از هنگامی است که یعقوب از خدا به‌عنوان «خدای ابراهیم و خدای ناحور، خدای پدر ایشان» (پیدایش ۵۳:۳۱) نام می‌برد. اکنون، خودش می‌دانست خدا چه کسی است.

۱۲. آیهٔ (۲۷) بنیامین: گرگی است درنده.

«بنیامین گرگی است درنده؛ صبحگاهان شکار را می‌بلعد و شامگاهان غنیمت را تقسیم می‌کند.»

الف. بنیامین گرگی است درنده: این طایفه به درنده‌خویی معروف بود.

ب. صبحگاهان شکار را می‌بلعد: برای دیدن شدت زیاد این موضوع، به ایهود (کتاب داوران ۱۵:۳-۲۳)، شائول (اول سموئیل ۱:۹، ۴۷:۱۴-۵۲)، و پولس (اعمال رسولان ۱:۸-۳) نگاه کنید. بی‌رحمیِ طایفه به‌طور کلی در کتاب داوران ۱۹ و ۲۰ قابل مشاهده است.

۱۳. آیه (۲۸) یعقوب برکت خود به پسران را به سرانجام می‌رساند.

اینان همۀ دوازده قبیلۀ اسرائیلند، و اینهاست سخنانی که پدرشان بدیشان گفت، آنگاه که ایشان را برکت ‌داد، و به هر یک، برکتی در خور وی بخشید.

الف. آنگاه که ایشان را برکت ‌داد: ممکن است برخی چیزهایی که به این قبایل منسوب شد، واضح نباشد، اما فقط به این دلیل است که شاید تا فرارسیدن زمان موردنظر، از تحقق دقیق آنها آگاهی نداشته باشیم.

ب. و به هر یک، برکتی در خور وی بخشید: هر پسر و هر طایفه‌ای که از آنها برمی‌خاست، دعوت و تقدیر مختص به خود را داشت. با این وجود وعدۀ برجسته، برجای ماند -که هر یک جان سالم به در خواهند برد و به قوم برجسته‌ای مبدل خواهند شد، بی آنکه یکی از آنها در طول قرن‌های پیش رو، در مصر، هلاک شود.

مرگ یعقوب

۱. آیات (۲۹-۳۲) یعقوب از پسرانش قول می‌گیرد که او را در کنعان به خاک بسپارند.

آنگاه یعقوب به آنان وصیت کرده، گفت: «من به قوم خود می‌پیوندم. مرا با پدرانم در غاری که در زمین عِفرون حیتّی است دفن کنید، همان غاری که در زمین مَکفیلَه، نزدیک مَمری در سرزمین کنعان است و ابراهیم آن را همراه با زمینش از عِفرون حیتّی خرید تا مِلکی برای دفن شدن داشته باشد. در آنجا ابراهیم و همسرش سارا، اسحاق و همسرش رِبِکا دفن شده‌اند، و من لیَه را در آنجا دفن کردم. زمین و غاری که در آن است از حیتّی‌ها خریده شده بود.»

الف. من به قوم خود می‌پیوندم: یعقوب یقین داشت که پدرش اسحاق و پدربزرگش ابراهیم در ابدیت به زندگی خود ادامه می‌دهند و وی به آنها ملحق می‌شود.

ب. مرا با پدرانم در غاری که در زمین عِفرون حیتّی است دفن کنید: با اینکه در آن زمان یعقوب در مصر بود، درک می‌کرد که مصری نیست. وی فرزند یک وعده و وارث عهد خدا با ابراهیم بود، و خواستار آن بود که در زمینی که توسط عهد به ابراهیم و اسحاق و یعقوب وعده داده شده بود به خاک سپرده شود.

ج. همان غاری که در زمین مَکفیلَه است: مصر سرشار از مقبره‌های مجلل بود، و به‌خاطر احترامی که یعقوب از آن برخوردار بود، می‌توانست همچون فرعون به خاک سپرده شود. اما خواستار آن بود که در غاری نامشخص در کنعان به خاک سپرده شود، زیرا کنعان زمین وعده بود.

۲. آیه (۳۳) مرگ یعقوب.

پس از آن که یعقوب وصیت را با پسرانش به پایان برد، پا‌هایش را به درون بستر کشید، آخرین نفس را برآورد و به قوم خویش پیوست.

الف. به قوم خویش پیوست: این به آخرین پاتریاک‌ها یعنی ابراهیم، اسحاق و یعقوب پایان می‌بخشد. با این وجود، عمل و برنامۀ خدا پایان نیافت و در طول تاریخ و نسل‌های پیش رو ادامه پیدا کرد.

یک) پس از آن که یعقوب وصیت را با پسرانش به پایان برد: «یعقوب روحش را واگذار نساخت تا اینکه آخرین نصیحت و دعای برکت را به دوازده پسرش اعلام کرد. وی تا لحظه‌ای که عملش به سرانجام رسید، زنده بود. تا وقتی که خدا سخنی برای گفتن داشت، مرگ نمی‌توانست زبان او را از کار بیندازد.» (اسپرجن)

ب. به قوم خویش پیوست: بیان شده است که سه دیدگاه اساسی برای مرگ وجود دارد. یونانیان باستان، به چیزی که دیدگاه پذیرش مرگ خوانده می‌شد، باور داشتند. در جهان مُدرنِ ما دیدگاه تکذیب مرگ بسیار طرفدار دارد. دیدگاه کتاب‌مقدس دیدگاهِ غلبه بر مرگ است.

 

 

 

 

 

پیدایش ۵۰ – خاکسپاری یعقوب؛ مرگ یوسف

 یعقوب در کنعان دفن می‌شود.

۱. آیات (۱-۳) یعقوب تدهین شده و برایش سوگواری می‌شود.

آنگاه یوسف بر روی پدر خود افتاده، بر وی بگریست و او را ببوسید. سپس به طبیبانی که در خدمت او بودند، فرمود تا پدرش اسرائیل را مومیایی کنند. پس طبیبان او را مومیایی کردند، و این کار چهل روز تمام طول کشید، زیرا این مدت برای مومیایی کردن لازم بود. و مصریان هفتاد روز برای او سوگواری کردند.

الف. آنگاه یوسف بر روی پدر خود افتاده، بر وی بگریست و او را ببوسید: وفات یعقوب در پیشگاه پسرانش، بسیار متأثر کننده و پر احساس بود.

ب. مصریان هفتاد روز برای او سوگواری کردند: سراسر سرزمین مصر برای یعقوب ۷۰ روز سوگواری کردند. یک سوگواری ملوکانه در مصر ۷۲ روز بود. به‌روشنی یعقوب مردی بسیار مورد احترام بود.

۲. آیات (۴-۶) یوسف از فرعون درخواست می‌کند تا پدرش را در کنعان به خاک سپارند.

چون روزهای سوگواری برای او به پایان رسید، یوسف اهل خانۀ فرعون را خطاب کرده، گفت: «اگر بر من نظر لطف دارید، در گوش فرعون سخن گفته، بگویید: پدرم مرا سوگند داده، گفت: ”من به‌زودی می‌میرم. مرا در قبری که برای خود در سرزمین کنعان کنده‌ام، دفن کن.“ پس اکنون اجازه بده بروم و پدر خود را دفن کنم و بازگردم.» فرعون گفت: «برو و پدرت را، همان‌گونه که تو را سوگند داده است، دفن کن.»

الف. یوسف اهل خانۀ فرعون را خطاب کرده: حقیقت این است که یوسف با مورد خطاب قرار دادن اهل خانۀ فرعون، خواستۀ ابتدایی ‌خود را غیرمستقیم به پادشاه مصر اعلام کرد. این امر از آن دسته جزئیاتی است که با شاهد عینی وقایع قابل تشخیص است، و توسط گویندهٔ داستان ساخته نشده است.

ب. پدرم مرا سوگند داده: یوسف سوگند رسمی که پدرش از او درخواست کرده بود را شرح نمود و فرعون به او این اختیار عمل را داد که به سوگند وفادار بماند و اسرائیل را در کنعان دفن کند.

۳. آیات (۷-۱۱) بدن یعقوب به کنعان رسانده شد.

پس یوسف رفت تا پدرش را دفن کند. همۀ خدمتگزاران فرعون، مشایخ خانۀ وی و همۀ مشایخ سرزمین مصر با او رفتند، و همۀ اهل خانۀ یوسف و برادرانش و اهل خانۀ پدرش. فقط فرزندان و گله‌ها و رمه‌های آنان در جوشِن باقی ماندند. ارابه‌ها و سواران نیز با او همراه شدند. جماعت بسیار بزرگی بود. آنگاه که به خرمنگاه اَطاد در آن سوی رود اردن رسیدند، در آنجا ماتمی عظیم و بسیار سخت گرفتند. آنجا یوسف هفت روز برای پدر خود سوگواری کرد. و چون کنعانیانِ ساکن آن ناحیه، این ماتم را در خرمنگاه اَطاد دیدند، گفتند: «این ماتم مصریان ماتمی سخت است.» به همین سبب، آن محل را که در آن سوی اردن واقع است، آبِل مِصرایِم نامیدند.

الف. پس یوسف رفت تا پدرش را دفن کند: این خاکسپاری دگرگون‌کننده بود. کُل قبیله گرد هم آمدند تا مردی را که آخرین زنجیرۀ اتصال با پاتریاک‌ها بود، تکریم نمایند. حیاتِ پدربزرگ این مرد با حیات پسران نوح در تداخل بود.

یک) «لوتر اظهار می‌‌دارد که هیچ خاکسپاری در کتاب‌مقدس همچون آن، به شکلی پرشکوه گزارش نشده است و یا اینکه با چنین جزئیات بسیاری از آن سخن گفته نشده است.» (لئوپولد)

ب. در آنجا ماتمی عظیم و بسیار سخت گرفتند: بی‌تردید آن روز، روز تقدیم دوبارۀ پسران اسرائیل به خدای اسرائیل، خدای عهد عظیم ابراهیم، اسحاق و یعقوب بود. تقدیم آنان به خدای اسرائیل در طول صدها سال پیش رو سنجیده می‌شود، اما نجات می‌یابند.

۴. آیات (۱۲-۱۴) خاکسپاری یعقوب در غار صحرای مکفیله.

بدین‌سان، پسران یعقوب همان‌گونه که ایشان را وصیت کرده بود، برای او کردند: او را به سرزمین کنعان بردند و در غاری دفن کردند که در زمین مَکفیلَه در نزدیکی مَمری است و ابراهیم آن را همراه با زمینش از عِفرون حیتّی خریده بود تا ملکی برای دفن‌شدن داشته باشد. و یوسف پس از خاکسپاری پدر، همراه با برادرانش و همۀ آنان که برای خاکسپاری پدرش همراه او رفته بودند، به مصر بازگشت.

الف. پسران یعقوب همان‌گونه که ایشان را وصیت کرده بود: پسران یعقوب در طول زندگی خود اغلب در مقابل او قرار گرفتند یا وی را ناکام گذاشته بودند. آنها سعی کردند که وی را در مرگ تکریم نمایند.

ب. او را در مغارۀ صحرای مکفیله دفن کردند: این غاری بود که توسط ابراهیم خریداری شد (پیدایش ۹:۲۳)، تنها قسمتی از زمین کنعان که به ابراهیم تعلق داشت (پیدایش ۱۷:۲۳). اینجا مکان خاکسپاریِ ساره (پیدایش ۱۹:۲۳)، ابراهیم (پیدایش ۹:۲۵)، و اسحاق، ربکا و لیه (پیدایش ۳۱:۴۹) بود.

یوسف برادرانش را از هراس تسلی می‌بخشد.

۱. آیه (۱۵) هراس برادران یوسف.

چون برادران یوسف دیدند که پدرشان مرده است، گفتند: «اگر یوسف از ما کینه داشته باشد انتقام همۀ آن بدی را که در حق او کردیم از ما خواهد گرفت.»

الف. اگر یوسف از ما کینه داشته باشد: برادران هراسان بودند که شاید یوسف پس از مرگ یعقوب از آنها کینه داشته باشد. با درک ذات انسانی، این موضوع به یقین ممکن بود.

ب. باشد انتقام همۀ آن بدی را که در حق او کردیم از ما خواهد گرفت: اینجا، آنها به اختیار خود به همۀ بدی‌هایی که به وی کرده بودند، اقرار نمودند. چیزی که دلواپس آن بودند، عدالت بود. آنها از مجازات عادلانه می‌ترسیدند. یوسف با جایگاه و نفوذ عظیمی که در مصر داشت، قادر بود که این مجازات را تحقق بخشد.

۲. آیات (۱۶-۱۸) روایتی نامحتمل از برادران یوسف.

پس برای یوسف پیغام فرستادند که: «پدرت پیش از مرگ خود چنین وصیت کرد: ”به یوسف چنین گویید: از تو تمنا دارم بدی‌های برادرانت و گناهانشان را ببخشایی، زیرا که به تو آزار رسانیده‌اند.“ پس اکنون تمنا می‌کنیم بدی‌های بندگان خدای پدرت را ببخشایی.» چون با وی چنین سخن گفتند، یوسف بگریست. برادرانش همچنین آمدند و در برابر او بر زمین فرو افتادند و گفتند: «اینک ما بندگان توایم.»

الف. پدرت پیش از مرگ خود چنین وصیت کرد: احتمالاً این حکایت ساختگی بوده است. آنها حس می‌کردند شایستگی اخلاقی اینکه از یوسف طلب مغفرت نمایند را ندارند، زیرا که بر علیه او مرتکب گناه عظیمی شده بودند. بنابراین درخواست رحمت را از زبان پدر وفات یافتۀ خود بیان نمودند.

ب. چون با وی چنین سخن گفتند، یوسف بگریست: احتمالاً یوسف زاری کرد از آن‌رو که به نظر می‌آمد برادرانش او را بسی حقیر می‌پنداشتند و دربارۀ شخصیت او تردید زیادی داشتند.

ج. در برابر او بر زمین فرو افتادند و گفتند: “اینک غلامان تو هستیم: آنها تمنای مغفرتشان را با ابراز فروتنی حقیقی پشتیبانی کردند.

۳. آیات (۱۹-۲۱) یوسف برادرانش را تسلی می‌دهد.

اما یوسف به آنان گفت: «مترسید. زیرا مگر من در جای خدا هستم؟» شما قصد بد برای من داشتید، اما خدا قصد نیک از آن داشت تا کاری کند که مردمان بسیاری زنده بمانند، چنانکه امروز شده است. پس مترسید. من نیازهای شما و فرزندانتان را برآورده خواهم کرد.» و بدین‌گونه آنان را تسلی بخشید و سخنان دل‌آویز به آنان گفت.

الف. زیرا مگر من در جای خدا هستم: یوسف در آغاز دریافت که در جای خدا نیست. در جایگاه او نبود که برادرانش را مجازات نماید. اگر خدا تصمیم بر مجازات آنها می‌گرفت، باید وسیله‌ای جدا از یوسف (برای آن کار) می‌یافت.

یک) از دیدگاه انسانی، یوسف حق و توانمندی داشت که بر برادرانش مجازات اِعمال نماید، اما درک می‌کرد که خدا، خدا بود و وی خدا نبود. اینگونه مجازات کار خدا بود، نه یوسف.

ب. شما قصد بد برای من داشتید، اما خدا قصد نیک از آن داشت: یوسف خطایی که برادرانش کردند را از روی محبت نمی‌دانست. او به‌روشنی گفت: «شما قصد بد برای من داشتید» با اینکه این صحیح بود، اما درست‌ترین حقیقت نبود. درست‌ترین حقیقت آن بود که «خدا قصد نیک از آن داشت».

یک) هر فرد مسیحی باید بتواند دست فراگیر و حاکم خدا را در زندگی خود مشاهده نماید؛ برای آنکه دریابیم هر بدی که انسان بر ضد ما بکند، خدا می‌تواند از آن به‌هدفی نیک بهره گیرد.

دو) یوسف متن نامه رومیان ۲۸:۸ را در اختیار نداشت، اما حقیقت آن را دریافته بود: «می‌دانیم در حق آنان که خدا را دوست می‌دارند و بر طبق ارادۀ او فرا خوانده شده‌اند، همۀ چیزها با هم برای خیریت در کار است.» متأسفانه، تعداد زیادی از ما که کلام را داریم، حقیقت را در نمی‌یابیم.

سه) عاقبت امر، حیات ما در دستان انسان نیست، بلکه در دستان خداست، که برای جلال خود بر همه چیز حکمرانی می‌نماید.

چهار). خادم مُسنی بود که استعداد بی‌نظیری برای خدمت‌رسانی به افراد ناامید و دلسرد داشت. در کتاب مقدسش یک نشان لای کتاب کهنه را حمل می‌کرد، که بافته شده از تارهای ابریشمی به شکل یک رشته کهنه و بی‌رمق بود. پشت آن، جایی که تارها گره خورده بودند، گرهی درهم تنیده وجود داشت. وی نشان لای کتاب را بیرون می‌‌آورد و آن سوی نشان لای کتاب را به فرد مصیبت‌زده نشان می‌‌داد و از آنان درخواست می‌نمود تا از آن مفهومی بیابند. مردم هیچ‌گاه نمی‌توانستند مفهوم را دریابند. سپس خادم آن را بر می‌گرداند، و در جلوی آن حروف سفید در پس زمینه‌ای یکدست نوشته شده بود: «خدا محبت است.» زمانی که رُخدادهای زندگی‌مان به‌نظر گره خورده و بی‌معنا می‌آیند، بدان خاطر است که تنها یک سوی ماجرا یا در این مثال، پارچهٔ ابریشمی را می‌بینیم.

ج. تا کاری کند که مردمان بسیاری زنده بمانند: این نیکیِ بی‌درنگ آن وضعیت بود. اگر این خانوادۀ بزرگ به مصر وارد نمی‌شد و زندگی نمی‌کرد، در قحطی هلاک می‌گشت. اگر این خانواده به سختی سرپا می‌ماند، در قبایل کنعانی که آن را احاطه کرده بودند، تلفیق می‌گشت. تنها با ورود به مصر می‌توانستند برجا بمانند و به ملتی ممتاز بدل گردند.

یک) همانطور که پیشتر گفته شد، اگر برادران یوسف هیچ‌گاه او را به‌عنوان برده به مدیان به‌فروش نمی‌رساندند، یوسف هیچ‌گاه به مصر وارد نمی‌شد.

·    اگر یوسف هیچ‌گاه به مصر وارد نمی‌شد، هیچ‌گاه به فوتیفار فروخته نمی‌شد.

·    اگر یوسف هیچ‌گاه به فوتیفار به فروش نمی‌رسید، زنِ فوتیفار هیچ‌گاه او را به دروغ به تجاوز افترا نمی‌زد.

·    اگر زنِ فوتیفار هیچ‌گاه یوسف را به دروغ به تجاوز افترا نمی‌زد، یوسف هیچ‌گاه به زندان انداخته نمی‌شد.

·    اگر یوسف هیچ‌گاه به زندان انداخته نمی‌شد، هیچ‌گاه با نانوا و ساقی فرعون دیدار نمی‌نمود.

·    اگر یوسف هیچ‌گاه با نانوا و ساقی فرعون دیدار نمی‌نمود، هیچ‌گاه رویایشان را تعبیر نمی‌نمود.

·    اگر یوسف رویایشان را تعبیر نمی‌نمود، هیچ‌گاه رویای فرعون را تعبیر نمی‌نمود.

·    اگر یوسف هیچ‌گاه رویای فرعون را تعبیر نمی‌نمود، هیچ‌گاه صدر اعظم نمی‌شد و در مصر پس از فرعون شخص دوم نمی‌گشت.

·    اگر یوسف هیچ‌گاه صدر اعظم نمی‌شد، هیچ‌گاه خردمندانه برای قحطی هولناک پیش رو حاضر نمی‌شد.

·    اگر یوسف هیچ‌گاه خردمندانه برای قحطی هولناک حاضر نمی‌شد، قبیلۀ او در کنعان از قحطی هلاک می‌گشتند.

·    اگر قبیلۀ یوسف در کنعان از قحطی هلاک می‌گشتند، مسیح نمی‌توانست از یک قبیلۀ مرده برخیزد (ظهور نماید).

·    اگر مسیح ظهور نمی‌کرد، پس عیسی هیچ‌گاه نیامده بود.

·    اگر عیسی هیچ‌گاه نیامده بود، پس تمامیِ ما در گناهانمان مُرده‌ بودیم، و در این دنیا بدون امید بودیم.

·    ما به‌خاطر نقشۀ عظیم و خردمندانۀ خدا شُکرگزاریم.

د. بدین‌گونه آنان را تسلی بخشید و سخنان دل‌آویز به آنان گفت: از این‌رو که یوسف به دست پرقدرت خدا ایمان داشت، حتی با وجود تمام بدی‌هایی که از جانب برادرانش بر او روا داشته شد، محبت و ترحم خود را به آنان نمایان گرداند.

یک) بیشتر اوقات، مشکلی که ما در محبت به دیگران و آزادسازی خودمان از خصومتی که امکان دارد نسبت به آنها داشته باشیم، به‌راستی بدان خاطر است که درک نمی‌کنیم خدا کیست، پس به او ایمان ‌آوریم که همان کسی است که می‌گوید است.

ه‍ـ. من نیازهای شما و فرزندانتان را برآورده خواهم کرد: محبت یوسف نسبت به برادرانش نه فقط در احساسات و کلام، بلکه در اقدام کاربردی هم نشان داده شد. او به‌راستی برای برادران و خانواده‌هایشان تدارک دید.

وفات یوسف

۱. آیات (۲۲-۲۴) یوسف همچنان در مصر است، اما دِلش در کنعان است.

و یوسف در مصر ماند، او و اهل خانۀ پدرش. او صد و ده سال بزیست و سومین نسل فرزندان اِفرایم را دید. فرزندان ماکیر پسر مَنَسی نیز فرزندان یوسف محسوب شدند. آنگاه یوسف به برادرانش گفت: «من به‌زودی می‌میرم؛ اما به‌یقین، خدا از شما دیدار خواهد کرد و شما را از این سرزمین، به سرزمینی که دربارۀ آن برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خورد، خواهد برد.»

الف. او صد و ده سال بزیست: زندگی طولانی و دیدن سومین نسل فرزندان اِفرایم مدرک دیگری از برکت خدا بر حیات یوسف بود. مشقت‌های زندگانی، وی را از برکت نهایی خدا محروم نکرد.

ب. اما به‌یقین، خدا از شما دیدار خواهد کرد و شما را از این سرزمین، به سرزمینی که دربارۀ آن برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خورد، خواهد برد: یوسف پرمسئولیت‌ترین مأمور انسانی برای آوردن این خانواده به مصر بود. با این وجود، وی می‌دانست که به‌خاطر عهدی که خدا با ابراهیم، اسحاق و یعقوب داشت، آنجا سرزمین نهایی آنها نخواهد بود و سرانجام  به سوی کنعان باز‌می‌گردند.

۲. آیات (۲۵-۲۶) وفات و مومیایی نمودن یوسف.

سپس یوسف پسران اسرائیل را سوگند داده، گفت: «به‌یقین، خدا از شما دیدار خواهد کرد، و شما باید استخوان‌های مرا از این مکان ببرید.» پس یوسف در صد و ده سالگی در سرزمین مصر بمرد و او را مومیایی کردند و در تابوت نهادند.

الف. در سرزمین مصر بمرد و او را مومیایی کردند و در تابوت نهادند: مطابق این متن و نامۀ عبرانیان ۲۲:۱۱، یوسف هیچ‌گاه به خاک سپرده نشد. تابوت او نزدیک به ۴۰۰ سال روی زمین قرار داشت تا آنکه به کنعان بازگشت. این امر، گواهی در طول آن سالیان بود، که اسرائیل به سرزمین موعود باز می‌گشت، دقیقاً همانگونه که خدا فرمود.

یک) یوسف حیاتی توأم با ایمانی چشمگیر داشت. با این وجود، در آخر در موزه ایمان در رسالهٔ عبرانیان ۱۱ اینگونه به یاد آورده شد: «به ایمان بود که یوسف چون به پایان عمر خود نزدیک شد، از خروج بنی‌اسرائیل سخن گفت و دربارۀ استخوان‌های خود دستورهایی داد.» (عبرانیان ۲۲:۱۱)

·    این ایمان بود، زیرا به وعدۀ خدا به قومش اطمینان داشت.

·    این ایمان بود، زیرا درک داشت قوم خدا به کجا تعلق دارند.

·    این ایمان بود، زیرا به آینده چشم داشت.

·    این ایمان بود، زیرا وعدۀ پایدار خدا را به هر شکل ممکن اظهار می‌داشت -حتی از راه استخوان‌های مردی وفات یافته!

ب. استخوان‌های مرا از این مکان ببرید: این وعده نزدیک به ۴۰۰ سال پس از آن، دورانی که اسرائیل مصر را وداع گفت، تحقق یافت (خروج ۱۹:۱۳). این حُکم نمایان ساخت که دل یوسف در سرزمین موعود است. همچنین نشان داد که وی مردی با ایمان عظیم است، و کسی است که به چیزهایی نادیده ایمان دارد (عبرانیان ۲۲:۱۱).

یک) در طول تمام آن دوران، زمانی که هر فرزندی از اسرائیل تابوت یوسف را مشاهده نمود و پرسید که چرا آن را به خاک نسپرده‌اند و از چه رو در آنجاست، می‌توانستند پاسخ دهند: «زیرا یوسف بزرگ قصد نداشت در مصر به خاک سپرده شود، بلکه در زمین موعود که خدا روزی ما را به سوی آن هدایت خواهد کرد.»

دو) تحقق بعضی از وعده‌های خدا زمان زیادی به طول می‌انجامد و ما باید در ایمان به خدا بکوشیم. جورج مولر مردی با ایمانی برجسته بود که یتیم خانه‌‌هایی را در انگلستان مدیریت می‌کرد. او در موعظه‌ای که در سن ۷۵ سالگی ایراد نمود، گفت سی هزار  بار در طول ۵۴ سال مسیحی بودنش، همان روزی که دعا کرده، جواب دعایش را گرفته بود. اما تمامی دعاهایش به سرعت پاسخ داده نشده بود. او از دعایی گفت که بیشتر از ۱۱ سال نزدیک به ۲۰ هزار مرتبه به نزد خدا برده بود و همچنان برای پاسخ یافتن آن به خدا ایمان داشت: «به خدا امید دارم، دعا می‌کنم، و در پِی مستجاب شدنش هستم. بنابراین، برادران و خواهران گرامی، در انتظار خدا بمانید و به دعا ادامه دهید.»

سه) یوسف منتظر نقشۀ مکاشفه شدۀ خدا درمورد نجات بود و در همان حال جان داد و آنجاست که کتاب پیدایش، کتاب آغازها، به پایان می‌رسد. این کتاب با نقشۀ ابدی، پر از محبت و حکیمانۀ خدا خاتمه می‌یابد.