فصل به فصل، آیه به آیه، استفاده آسان و همیشه رایگان!
پیدایش باب ۱۱ – نسل بشر بعد از طوفان؛ برج بابل
برج بابل
۱. آیات (۱-۴) برجی در زمین شنعار
اما تمامی زمین را یک زبان و یک گفتار بود. و چون مردم از مشرق کوچ میکردند، در سرزمین شنعار دشتی هموار یافتند و در آنجا ساکن شدند. آنان به یکدیگر گفتند: “بیایید خشتها بزنیم و آنها را خوب بپزیم.” ایشان را خشت به جای سنگ و قیر به جای ملات بود. آنگاه گفتند: “بیایید شهری برای خود بسازیم و برجی که سر بر آسمان ساید، و نامی برای خود پیدا کنیم مبادا بر روی تمامی زمین پراکنده شویم.”
الف. تمامی زمین را یک زبان و یک گفتار بود: اگر تعالیم کتابمقدس را درمورد اینکه بشر ریشۀ مشترکی از آدم دارد، بپذیریم، این ادعا خیلی ساده جور درمیآید: دورانی وجود داشته است که بشریت به جای صدها زبانِ امروزیِ روی زمین، به یک زبان گفتگو میکرد.
ب. زمین شنعار: شنعار واژهای بود که از آن برای بابل هم استفاده میشد (پیدایش ۱۰:۱۰). نوادگان متعددِ منشعب از کشتی، برای ساخت یک شهر و برج بزرگ در سرکشی از فرمان خدا بر پراکنده شدن بر روی زمین گِرد یکدیگر آمدند (پیدایش ۱:۹).
ج. بیایید خشتها بزنیم و آنها را خوب بپزیم… آنها به جای گچ، قیر داشتند: انسانها با استفاده از آجرهای پخته و قیر به جای گچ، برجی ساختند که محکم و ضد آب بود، آنها از همان مواردی که نوح در زمان خود برای ضد آب کردن کشتی استفاده کرد، استفاده کردند (پیدایش ۱۴:۶). بعدها مادر موسی از همان مواد برای ضد آب نمودن سبد موسی استفاده نمود (خروج ۳:۲).
یک) «باستانشناسی نشان داده است که ساختوساز با استفاده از این نوع آجر کورهای و قیر در بابلِ باستان متداول بوده است.» (موریس)
د. بیایید شهری برای خود بسازیم: هسته و مواد مربوط به برج بابل نشان میدهد که نه تنها از دستور خدا برای پُر کردن زمین نافرمانی کردند (پیدایش ۱:۹)، بلکه نشان میدهد که انسان به وعده خدا بر آنکه هرگز زمین را با سیل غرق نخواهد کرد، اعتماد نداشت. آنها یک برج ضد آب برای حفاظت در مقابل سیلِ آینده بنا کردند.
یک) این بیانیهٔ قوی علیه خدا بود. وقتی آنها گفتند بیایید شهری برای خود بنا نهیم و برجی را که سرش به آسمان برسد، واقعاً منظورشان همین بود.
ه. برجی را که سرش به آسمان برسد: قرار بود سر برج در آسمان باشد. عجیب است که آنها تصور میکردند که بتوانند برجی تا آسمان بسازند. احتمالاً آنها برج را همچون مکانی برای مشاهده آسمان ساختند؛ آن برج «تا آسمان» بالا رفت. اکثر روشهای نجومی و ستارهشناسی تاریخچهای دارند که به بابل برمیگردد.
یک) اگر آنها بهراستی قصد داشتند، برجی بسازند که به آسمان برسد، بعید است که از زمین شنعار، که تقریباً همسطح دریا است، آغاز کرده باشند. عقل سلیم، حُکم میکند که آنها میبایست از یکی از کوههای اطراف خودشان شروع کنند.
دو) آن برج حقیقتاً وجود داشت. هرودوت (Herodotus) مورخ یونان باستان بیان میدارد برج بابل همچنان در دوران او سرپا بود و او آن را به چشم دیده است.
۲. آیات (۵-۹) خدا آنها را در سراسر زمین پراکنده میسازد.
اما خداوند فرود آمد تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا میکردند، ببیند. و خداوند گفت: “اینک آنان قومی یگانهاند و ایشان را جملگی یک زبان است و این تازه آغاز کار آنهاست، و دیگر هیچ کاری که قصد آن بکنند از ایشان بازداشته نخواهد شد. اکنون فرود آییم و زبان ایشان را مغشوش سازیم تا سخن یکدیگر را درنیابند.” پس خداوند آنان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از ساختن شهر باز ایستادند. از اینرو آنجا را بابل نامیدند زیرا که در آنجا خداوند زبان همه جهانیان را مغشوش ساخت. از آنجا خداوند ایشان را بر روی تمام زمین پراکنده کرد.
الف. خداوند فرود آمد تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا میکردند، ببیند: ویژگیِ شخصیتیِ زبان نشان میدهد که شاید زمانی بوده است که خدا ب هشکل یک انسان، در شخص عیسیمسیح نازل شده باشد.
ب. اکنون فرود آییم: استفاده از شناسهٔ جمع روش نهان دیگری برای اشاره به تثلیث است.
ج. هیچ کاری که قصد آن بکنند از ایشان بازداشته نخواهد شد: پتانسیلِ انسانِ سقوط کرده نیرومند و قوی است. زمانیکه به دستاوردهای هولناک شرارت انسانها در قرن بیستم میاندیشیم، توانمندی بزرگِ انسانها و ملتها موضوعی دردآور میشود.
د. پس یَهُوَه ایشان را پراکنده ساخت: جدایی اجباری انسانها از بابل بیشتر از رحمت خدا بود تا داوری او. خدا در تفکیک انسان از نظر زبانی و جغرافیایی، قدرت ذاتِ سقوط کردۀ او را بررسی کرد.
ه. خداوند زبان تمامی اهل جهان را مغشوش ساخت: تقسیمبندی زبانها موضوع جالبی است. زبانشناسانِ مدرن میدانند که انسان زبان را اختراع نکرده است، همانطور که انسان سیستمِ گردش خون یا عصبی خود را اختراع نکرده است. بیشتر زبانشناسان امروزی این عقیده را دارند که زبان آنقدر بیهمتا است که تنها شیوهای که بتوانند آن را مستقل از خدا توضیح دهند این است که بگویند این بخشی از یک فرایند تحولی بیهمتا بوده است.
یک) زبان نمیتواند فرآوردهای از جانب انسان و فقط گردآوری صداها کنار یکدیگر باشد. برای مثال، بسیاری از صداهای جهان (مانند صدای «باد») و از جمله صداهایی که انسان میتواند از خود در آورد، بخشی از هیچ زبانی نیستند. اگر انسان به تنهایی زبان را اختراع کرده بود، منطقی میبود که برخی زبانها از آن اصوات استفاده کنند.
دو) زبان بسیار پیچیده است، چون زبانها نظامی کلی هستند، نه بخشهای کوچکی که در کنار هم قرار گرفته باشند. اکثر زبانشناسان مدرن بر این باورند که همهٔ زبانها از یک زبان اصلی شکل گرفتهاند.
و. خداوند ایشان را بر روی تمامی زمین پراکنده کرد: بیاندیشید چگونه است که خانوادهای منطقه بابل را ترک کند و به تنهایی راهی شود. آنها باید به دنبال مکانی مناسب برای زندگی کردن باشند، و هنگامی که آن را پیدا کردند، باید با شکار و تجمع، در مسکنهای سخت یا غارها زندگی کنند تا زمانی که بتوانند از طریق کشاورزی و استفاده از منابع طبیعی، خود را تأمین کنند. خانوادهها به سرعت زیاد میشوند، فرهنگ خود را توسعه میدهد و ویژگیهای متمایز بیولوژیکی و فیزیکی خود را تحت تأثیر محیط خود، پدید میآورند. در جمعیتهای کوچک، ویژگیهای ژنتیکی به سرعت تغییر میکنند و همانطور که جمعیت گروه افزایش پیدا میکند، تغییراتْ تثبیتیافته و کَم و بیش دائمی میشوند.
یک) تمام روایت آنچه در بابل گذشت، با آن دیکتاتور ضد-خدا و طغیان سازمانیافته بر علیه خدا، و عدم اعتماد آن به وعدهٔ خدا، نشان میدهد که انسان از سیل تا بهحال بهتر نشده است. زمان، پیشرفت، دولت و سازمان انسان را مرفهتر کردهاند، نه بهتر.
دو) حال خدا شروع به بهبود انسان میکند و مثل همیشه کارش را آغاز میکند: با کسی که ارادهٔ او را به سرانجام میرساند، حتی اگر ارادهاش را به طور تمام و کمال انجام ندهد.
نسل آدم از سام تا ابراهیم
۱. آیات (۱۰-۲۵) از سام تا تارح، پدر ابراهیم
این است تاریخچه نسل سام. چون سام صد ساله بود، دو سال پس از طوفان، ارفکشاد آورد. و سام پس از آوردن ارفکشاد، پانصد سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. ارفکشاد سی و پنج ساله بود که شلخ را آورد. و ارفکشاد پس از تولد شلخ، چهارصد و سه سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. شلخ سی ساله بود که عبر را آورد. و شلخ پس از آوردن عبر، چهارصد و سه سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. عبر سی و چهار ساله بود که فلج را آورد. عبر پس از آوردن فلج، چهارصد و سی سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. فلج سی ساله بود که رَعو را آورد. فلج پس از آوردن رعو، دویست و نه سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. رعو سی و دو ساله بود که سروج را آورد. و رعو پس از آوردن سروج، دویست و هفت سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. سروج سی ساله بود که ناحور را آورد. و سروج پس از آوردن ناحور، دویست سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. و ناحور بیست و نه ساله بود که تارح را آورد. و ناحور پس از آوردن تارح، صد و نوزده سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد.
الف. این است تاریخچه نسل سام: این شجرهنامه دارای اهمیت ویژهای است، زیرا در نهایت بخشی شجرهنامه یا نَسبشناسی مسیح موعود خواهد شد. در شجرهنامه انجیل لوقا ۳ ادامهٔ آن آمده است.
ب. ناحور بیست و نه ساله بود که تارح را آورد: آنها پدربزرگ و پدرِ ابراهیم بودند. وعدۀ آمدن منجی از نسل زن (پیدایش ۱۵:۳) از طریق این خانواده به سرانجام میرسد.
۲. آیات (۲۶-۲۸) خانواده تارح در اورِ کلدانیان.
تارح هفتاد ساله بود که اَبرام و ناحور و هاران را آورد. این است تاریخچه نسل تارح: تارح،، ابرام و ناحور و هاران را آورد و هاران لوط را آورد. هاران نزد پدر خود تارح در زادگاه خویش، در اورِ کلدانیان، درگذشت.
الف. و تارح هفتاد ساله بود که اَبرام را آورد: پیدایش ۲۶:۱۱ دارای اولین اشاره به ابرام است. ابرام (بعداً به ابراهیم تغییر نام یافت) ۳۱۲ بار در ۲۷۲ آیه در کتابمقدس به آن اشاره شده است. بیتردید او مشهورترین مرد عهدعتیق و قطعاً یکی از تأثیرگذارترین انسانها در طول تاریخ است.
یک) کتاب پیدایش بیش از ۲۰۰۰ سال و بیش از ۲۰ نسل را شامل میشود. با این وجود، تقریباً یک سوم متن این کتاب شامل زندگی یک مرد -یعنی ابرام میشود.
ب. تارح اَبرام را آورد: ابرام منحصربهفرد است از این رو که «او دوست خدا خوانده شد» (یعقوب ۲۳:۲)؛ «دوست خود، ابراهیم» (دوم تواریخ ۷:۲۰)؛ «دوست من ابراهیم» (اشعیا ۸:۴۱)
یک) همه ما ارزشِ داشتن دوستان بالارتبه را میدانیم. ابرام دوستی در بالارتبهترین مکان داشت! یکبار آبراهام لینکلن درخواست بخششی از شخصی دریافت کرد که از ارتش فرار کرده بود. وقتی به او گفتند این مرد هیچ دوستی نداشته است، لینکلن گفت، «من دوست او خواهم بود» و وی را عفو کرد.
دو) مردان و زنان در کتابمقدس به خاطر موارد مختلفی مشهور هستند، اما ابرام به خاطر ایمانش بسیار پسندیده است. موسی قانونگذار بزرگی بود؛ یوشع فرماندهی بزرگ؛ داوود پادشاهی بزرگ، و ایلیا نبیای بزرگ. بسیاری از ما میدانیم که هرگز نمیتوانیم در آن کارها عالی باشیم، اما میتوانیم افرادی با ایمانی عظیم باشیم. ما میتوانیم دوستانِ نزدیک خدا باشیم.
سه) اگر از فهمیدن اینکه ایمان ابرام را ندارید، ناامید شدهاید، با دانستنِ اینکه خدای ابرام را دارید آرام گیرید. او میتواند ایمان ابرام را در شما بسازد، زیرا خود، آن (ایمان) را در ابرام ساخته است.
چهار) شما ایمان دارید. شما بلیط یک مسابقهٔ ورزشی را خریداری میکنید و در آنجا حضور مییابید، با این باور که بلیط خوبی است. شما با هواپیما پرواز میکنید، زیرا به تجهیزات، مکانیکها، و خلبانان شرکت هواپیمایی باور دارید. شما براساس گزارش آبوهوا برای آخر هفته برنامهریزی میکنید. و شما این کار را انجام میدهید، حتی بااینکه گاهی اوقات اشتباه در خرید بلیط پدید میآید، گاهی اوقات هواپیماها سقوط میکنند و گاهی هواشناس اشتباه میکند؛ اما شما همچنان ایمان دارید. خدا میتواند ایمانی را که دارید بسازد.
۳. آیات (۲۹-۳۰) خانواده ابرام و برادرش ناحور.
ابرام و ناحور زن اختیار کردند. نام زن ابرام سارای و نام زن ناحور ملکَه بود، دختر هاران، که پدر ملکَه و یسکَه بود. و اما سارای نازا بود و فرزندی نداشت.
الف. ابرام و ناحور زن اختیار کردند: سارای همسر ابرام (نام او به معنای ستیزهجوی است) عقیم بود، و نمیتوانست بچهدار شود.
ب. نام زن ابرام سارای بود…نازا بود: از آنجا که نام ابرام به مفهوم پدر است، باید برای ابرام شرمآور بوده باشد که توضیح دهد، فرزندی ندارد. اما شرایط فقدان فرزند فعلی وی نقش مهمی در نقشۀ نجات خدا خواهد داشت.
۴. آیات (۳۱-۳۲) خانواده تارح و سفرهای آنها از اورِ کلدانیان به حران.
تارح پسر خود ابرام، و نوۀ خود لوط، پسر هاران، و عروس خود سارای، همسر پسرش ابرام را برگرفت، و ایشان با هم از اورِ کلدانیان به در آمدند تا به سرزمین کنعان بروند، ولی چون به حران رسیدند، در آنجا اقامت گزیدند. روزهای زندگی تارح دویست و پنج سال بود، و تارح در حران درگذشت.
الف. با هم از اورِ کلدانیان به در آمدند تا به سرزمین کنعان بروند: داستان ابرام در اورِ کلدانیان (بابل) شروع میشود. یوشع ۲:۲۴ ابرام را پیش از اینکه خدا او را فراخواند، وصف مینماید. او از قبیلهای بتپرست بود و احتمالاً خود نیز بتپرست بوده است (برخلاف افسانههای یهودی).
یک) ابرام از قبیلۀ بتپرستان آمده بود. بعدها، هنگامی که یعقوب، نوۀ ابرام، نزد خویشاوندان ابرام بازگشت، آنها هنوز هم بتپرست بودند.
ب. چون به حران رسیده در آنجا اقامت گزیدند: اعمال رسولان ۲:۷-۴ به روشنی نمایان میسازد که دعوت پیدایش ۱:۱۲-۳ در حالی به ابرام رسید که او همچنان در اور زندگی میکرد. هنگامیکه او این دعوت را از سوی خدا دریافت کرد، حداقل از دو راه اطاعتی ناکامل داشت.
· ابتدا، پدرش تارح (و برادرزادهاش لوط) را با خود آورد، درحالیکه وقتی خداوند او را خواند به او گفت «از سرزمین خویش و از نزد خویشان خود و از خانۀ پدرت بیرون بیا» (پیدایش ۱:۱۲).
· دوم، ابرام متوقف شد و حداقل برای مدتی، در حران اسکان یافت و نه در جایی که خدا وعده داده بود، یعنی «سرزمینی که به تو نشان خواهم داد» (پیدایش ۱:۱۲).
یک) «سفر خود به سوی کنعان را بهخوبی آغاز کردند. همه چیز خوب بود؛ حداقل اینگونه بهنظر میرسید. سفر سخت است و مردمان شاکی. آن هیئت عظیم آنچنان مسیر طولانیای را طی نکردند که به آنها گفته شد از اقدام خود باید خشنود باشند و در حَران بمانند. درست است، کنعان نبود ولی شاید کفایت میکرد.» (اسپرجن)
دو) «اطاعت نصفه و نیمهٔ مسئولیت ما را افزایش میدهد، زیرا این اعترافی آشکار است که ما خواست خدا را میدانیم، ولی آن را انجام نمیدهیم. ابرام فراخوانده شده بود و میدانست که این کار را کرده است، وگرنه چرا به حران آمد؟ او با رفتن به حران اقرار کرد که باید تمام مسیر را به سوی کنعان برود؛ و بنابراین با اقدام خود، هیچ بهانهای برای خودش باقی نگذاشت.» (اسپرجن)
ج. تارح در حران درگذشت: گاهی اوقات میتوانیم از اسامی موجود در کتابمقدس معنا را دریابیم. نام تارح به مفهوم تأخیر است. نام حران به معنی خشکیده، نازا است. هنگامی که ابرام در اطاعت نسبی بود، تأخیر و نازایی نشانهٔ زندگی او شد. زمانی که آگاهانه از خدا سرپیچی میکنیم، اغلب اجرای برنامه او را در زندگی خود به تأخیر میاندازیم و همچنین خُشکیدگی را تجربه میکنیم.
یک) «نتیجهٔ این امر عدم وجود امتیاز برای ابرام بود. خدا با بندهٔ خود در حران صحبت نکرد: خواب، رویا و صدایی در مکان شک و تردید به او نرسید. خداوند دوستش داشت، اما چهرهٔ خود را از او مخفی کرد و روح پُرفیض خود را از او دریغ داشت.» (اسپرجن)