فصل به فصل، آیه به آیه، استفاده آسان و همیشه رایگان!

پیدایش باب ۲۴ – عروسی برای اسحاق

 مأموریت ابراهیم به خادمش

 

۱. آیات (۱-۴) ابراهیم خادمی را می‌فرستد تا برای پسرش عروسی بیابد.

و اما ابراهیم پیر و سالخورده شده بود، و خداوند او را در همه چیز برکت داده بود. باری، ابراهیم به خادم خود، که بزرگ خانۀ وی و ناظر بر همۀ دارایی‌ او بود، گفت: «دست خود را زیر ران من بگذار، تا تو را به خداوند، خدای آسمان و خدای زمین سوگند دهم که برای پسرم همسری از دختران کنعانیان، که در میانشان زندگی می‌کنم، نگیری، بلکه به ولایت من و نزد خویشاوندانم بروی و برای پسرم اسحاق همسری بگیری.»

الف. ابراهیم به خادم خود، که بزرگ خانۀ وی و ناظر بر همۀ دارایی‌ او بود، گفت: پیش‌تر خادمی به نام العاذار چنین موقعیتی را داشت (پیدایش ۲:۱۵). از این‌رو که او همچون بزرگ خانۀ او توصیف شده است، به احتمال زیاد، این خادم، العاذار بوده است. او مورد احترام بود و مسئولیت بسیار بر عهده داشت، یعنی ناظر بر همهٔ دارایی ابراهیم بود.

یک) خداوند ابراهیم را در هرچیز برکت داد: «این تاریخچه مختصر زندگی طولانی او است؛ خدا به وی فرمود که او را برکت می‌دهد، و این کار را کرد. خداوند ابراهیم را در همه‌چیز برکت داد. در چه! وقتی به او دستور داد که پسرش را قربانی کند؟ آری؛ خدا در همه‌چیز او را برکت داده بود. در چه! در حالی‌که همسرش سارا را بُرد؟ بلی، از آن‌رو که خداوند ابراهیم را در همه‌چیز برکت داد. شاید، اگر زندگی او بدون سختی می‌بود، آن جمله درست از آب در نمی‌آمد.» (اسپرجن)

ب. دست خود را زیر ران من بگذار: براساس آداب باستان، این یک سوگند رسمی و جدی را شرح می‌داد. ابراهیم به شکل افراطی دلواپس بود که اسحاق با یک عروس کنعانی وصلت نکند و خدمتگزار خود را، به خداوند خدای آسمان و خدای زمین قسم می‌دهد.

یک) «آن کس که قَسم می‌خورْد، دست بر زیر رانِ دیگری می‌گذاشت؛ شاید بتوان گفت که دستش را بر ناحیه‌ای می‌گذاشت که نشانهٔ ختنه را بر خود داشت، علامت عهد خدا… آنچه ما امروزه اصول نزاکت می‌دانیم، با آداب اجرا شده در چنین مناسبتی، همخوانی ندارد و مسلماً از چنین امری یکه می‌خوریم، ولی هنگامی که ذاتِ عهد را مد نظر می‌گیریم که ختنه نشانه‌ای از آن بود، به یک‌باره، می‌فهمیم که این آداب جدا از خشوع و خضوع الهی به انجام نمی‌رسید، چرا که دو طرف باید بدانند خدای این عهد و پیمان، آتشی فروبَرنده است.» (کلارک)

ج. برای پسرم اسحاق همسری بگیری: ابراهیم به‌روشنی بیان نمود که نمی‌خواهد اسحاق زنی کنعانی داشته باشد و اینکه همسر او باید از بین اجداد ابراهیم در اور کلدانی برگزیده شود (به ولایت من و نزد خویشاوندانم بروی).

۲. آیات (۵-۹) مأموریت به‌روشنی شرح داده شد.

خادم به او گفت: «شاید آن زن حاضر نباشد با من به این سرزمین بیاید. آیا باید پسرت را به دیاری که از آن آمده‌ای ببرم؟» ابراهیم به او گفت: «مبادا پسرم را به آنجا بازگردانی! خداوند، خدای آسمان، که مرا از خانۀ پدرم و از سرزمین خویشاوندانم بیرون آورد و با من سخن گفته، برایم سوگند خورد که، ”این سرزمین را به نسل تو می‌بخشم،“ او فرشتۀ خود را پیشاپیش تو خواهد فرستاد تا از آنجا زنی برای پسرم بگیری. اما اگر آن زن حاضر نباشد با تو به اینجا بیاید، آنگاه از سوگندی که برای من خوردی مبرا خواهی بود؛ فقط پسرم را به آنجا بازنگردانی.» پس خادم دست خود را زیر ران آقایش گذاشت، و در این امر برای وی سوگند خورد.

الف. ابراهیم به او گفت: به‌نظر می‌رسد ابراهیم انتظار داشت وقتی خدمتکارش برود، او فوت کند، بنابراین سفارشات به شکل کاملاً روشن داده شد.

ب. مبادا پسرم را به آنجا بازگردانی: اسحاق، پسر وعده، هیچ‌گاه حتی برای یک بار سرزمین وعده را وداع نگفت. همسرش باید به سوی او می‌آمد، همانطور که اسحاق در سرزمین کنعان ماند. این قاعده به اندازه‌ای مهم بود که اگر همسر، همراهِ خدمتگزار نمی‌آمد، برای اسحاق بهتر می‌بود که ازدواج نکند (مبادا پسرم را به آنجا بازگردانی).

ج. این سرزمین را به نسل تو می‌بخشم: ابراهیم بر این موضع پافشاری نمود، زیرا خدا به ابراهیم و نسل وی وعده داد که سرزمین کنعان برای آنها است. ابراهیم درک کرد که وعده برای اسحاق در نظر گرفته شده است، نه برای اسماعیل.

مأموریت خدمتگزار محقق شد.

۱. آیات (۱۰-۱۴) دعای العاذار به درگاه خدا.

آنگاه خادم ده شتر از شتران آقایش را برگرفت و در حالی که انواع هدایای نفیس از جانب آقایش به همراه داشت، به راه افتاد و به شهر ناحور در اَرام نهرین رفت. هنگام عصر، زمانی که زنان برای کشیدن آب بیرون می‌آمدند، او شترانش را نزدیک چاه آب بیرون شهر به زانو نشانید. و گفت: «ای خداوند، خدای سرورم ابراهیم، امروز مرا کامیاب فرما، و در حق سرورم ابراهیم محبت روا دار. اینک من کنار این چشمۀ آب ایستاده‌ام، و دخترانِ مردمِ این شهر برای آب کشیدن بیرون می‌آیند. باشد که چون به دختری گویم: ”لطفاً کوزۀ خود را فرود آر تا بنوشم،“ و او بگوید: ”بنوش، و شترانت را نیز خواهم نوشانید،“ او همان باشد که برای خادمت اسحاق مقرر داشته‌ای. از این خواهم فهمید که محبت تو شامل حال سرورم شده است.»

الف. خادم ده شتر از شتران آقایش برگرفت: خادم ابراهیم (احتمالاً العاذار) کاروان عظیمی را هدایت می‌کرد. آنها چنان ثروت عظیمی را حمل می‌کردند که می‌توان با اغراق بیان کرد، همۀ اموال آقایش به دست او بود. سفری خسته‌کننده بود. فاصلۀ مسیر مستقیم از کنعان تا اور کلدانیان تقریبا ۵۰۰ مایل (۸۰۰ کیلومتر) بود، اما متعارف‌ترین مسیر تقریبا ۹۰۰ مایل (۱۴۵۰ کیلومتر) فاصله داشت.

ب. به شهر ناحور: احتمالاً به جایی که به اور کلدانیان شناخته می‌شود، اشاره دارد. دو نفر از مردان به نام ناحور با این مکان ارتباط داشتند: پدربزرگ ابراهیم (پیدایش ۲۴:۱۱-۲۶) و برادر ابراهیم (پیدایش ۲۶:۱۱-۲۹). مفهوم در این قسمت شهر ناحور بود.

 

ج. ای خداوند، خدای سرورم ابراهیم، امروز مرا کامیاب فرما: همانطور که خدمتگزار ابراهیم به شهر اجدادی اربابش داخل شد، نگران سیراب نمودن شترهایش بود. و نگرانی دوم او، به‌خاطر شرایط آینده از خدا درخواست کمک می‌کرد.

یک) گاهی این روش بدی برای درک اراده خدا است. شرایط به تنهایی می‌تواند روش خطرناکی برای درک اراده خدا باشد. ما تمایل داریم از شرایط بدی که پیش روی ماست و بر خلاف خواسته ماست چشم‌پوشی کنیم. (یا آن موقعیت را به شیطان اختصاص می‌دهیم)، در حالی‌که بر موقعیتی متمرکز می‌شویم که همسو با خواسته‌های ما پیش می‌رود.

دو) اما در این باره، العاذار پیش از هر رخدادی معین نمود که به دنبال چه باشد. او مبنا را براساس روند نامعلوم قرار نداد.

د. بنوش و شترانت را نیز خواهم نوشانید: خدمتگزار ابراهیم از خدا درخواست کرد تا زنی را که برای همسری اسحاق برگزیده بود اینگونه بر او نمایان سازد که برای ده شتر او آب فراهم نماید. العاذار به اندازه‌ای خردمند بود که درخواستی برای نِشانه (از لحاظ انسانی) عنوان کرد. او خدا را با درخواست حفاظت از پریدن از ارتفاع بلند و یا درخواست ریزش آتش از آسمان آزمایش نکرد.

ه. همان باشد: در این دعا و درخواست، مفهومی وجود داشت که بر آن اساس، العاذار مبنا را بر یافتن کسی در نظر می‌گیرد که برای انجام این نوع کار (آب دادن به شتران)، زنی برجسته باشد.

یک) با در نظر گرفتن اینکه یک شتر می‌تواند تا ۷۵ لیتر آب بنوشد، آب رساندن به ده شتر به معنای حداقل یک ساعت کار طاقت‌فرسا بود.

و. از این خواهم فهمید: خدمتگزار ابراهیم برای سیمای زن اهمیتی قائل نبود. او زنی با شخصیت می‌خواست، زنی که خدا او را برگزیده باشد.

۲. آیهٔ (۱۵) خدا دعای خادم را پیش از آنکه به پایان برسد، پاسخ می‌دهد.

پیش از آن که سخنش به پایان برسد، رِبِکا کوزه‌ بر دوش آمد. او دختر بِتوئیل، پسر مِلکَه بود، و مِلکَه همسر ناحور، برادر ابراهیم بود.

الف. پیش از آن که سخنش به پایان برسد: کتاب اشعیا ۲۴:۶۵ در مورد این شیوۀ جواب دادن به دعا، می‌گوید: «پیش از آن‌که بخوانند، پاسخ خواهم داد، و هنوز سخن بر زبانشان است که، خواهم شنید.»

ب. ربکا کوزه بر دوش آمد: خدمتگزار ابراهیم هنوز نمی‌دانست که دعا پاسخ داده شده است؛ تنها زمان، آن را ثابت می‌کند. ربکا نوۀ برادر ابراهیم، ناحور بود.

۳. آیات (۱۶-۲۱) اگرچه خدمتگزار متعجب شده بود، به انتظار تأیید کامل دعای خود ماند.

آن زنِ جوان، بسیار زیباروی و دختری دَمِ بخت بود، و مردی با او همبستر نشده بود. او به چشمه پائین رفت و کوزۀ خود را پر کرده، بالا آمد. خادم شتابان به ملاقات او رفت و گفت: «لطفاً جرعه‌ای آب از کوزه‌ات به من بنوشان.» دختر گفت: «بنوش، سرورم.» و بی‌درنگ کوزه‌اش را بر دست خویش فرود آورد و او را نوشانید. چون از آب دادن به او فارغ شد، گفت: «برای شترانت نیز آب می‌کشم تا زمانی که از نوشیدن باز ایستند.» پس بی‌درنگ کوزه‌اش را در آبشخور خالی کرد و باز به‌سوی چاه دوید تا آب بکشد. او برای همۀ شترانش آب کشید. آن مرد در سکوت بر وی چشم دوخته بود تا دریابد آیا خداوند او را در سفرش کامیاب کرده است یا نه.

الف. آن زنِ جوان، بسیار زیباروی و دختری دَمِ بخت بود: عموماً کتاب‌مقدس را تقلیل یافته درک می‌کنیم. زمانی که می‌خوانیم رِبکا بسیار زیباروی بود، باید بدانیم که رِبکا به‌راستی زیبا بود.

یک) رِبکا یکی از زنانی است که کتاب‌مقدس به‌طور خاص بیان می‌دارد زیباروی بود. زنان دیگر، سارا (پیدایش ۱۱:۱۲-۱۴) راحیل (پیدایش ۱۷:۲۹) ابیجایل (اول سموئیل ۳:۲۵)، بتشبع (دوم سموئیل ۲:۱۱)، تامار (دوم سموئیل ۲۷:۱۴)، شهبانو وَشتی (استر ۱۱:۱)، استر (استر ۷:۲)، و دختران ایوب (ایوب ۱۵:۴۲) بودند.

ب. خادم شتابان به ملاقات او رفت: خدمتگزار معرفی خود به ربکا را امری غیرروحانی نمی‌دانست. با این وجود، وی عملی انجام نداد که در راستای مهیاسازی آب برای شترها باشد. دعا جانشینی برای عمل به حساب نمی‌آید.

ج. او برای همۀ شترانش آب کشید: همانطور که رِبکا کار طاقت فرسای آب دادن به تمام شترها را شروع نمود، خدمتگزار از تماشای او باز نایستاد. او زنی را می‌خواست که نه فقط می‌گوید به شترها آب می‌رساند، بلکه فعالیت طاقت‌فرسا را نیز انجام دهد. وی همانطور که او را در انجام این کار تماشا می‌کرد، هیجان‌زده گشت (بر وی چشم دوخته بود).

یک) شاید العاذار دریافت که برای برخی افراد، سخن گفتن همچون یک خدمتگزار بسی آسان‌تر از خدمت کردن حقیقی است. او می‌خواست ببیند ربکا واقعاً دل یک خدمتگزار را دارد، یا تنها سخنان یک خدمتگزار را دارا می‌باشد.

۴. آیات (۲۲-۲۸) خدمتگزار هنگامی که عروس منتخب گشته بود، حتی پیش از ازدواج، به پدر عروس، هدایای نفیسی پیشکش می‌کند.

هنگامی که شتران از آب خوردن بازایستادند، آن مرد حلقۀ طلایی به وزن نیم مثقال و دو دستبند طلا به وزن ده مثقال، بیرون آورد و پرسید: «به من بگو دختر که هستی؟ آیا در خانۀ پدرت جایی برای ما هست تا شب را بگذرانیم؟» پاسخ داد: «من دختر بِتوئیل، پسر مِلکَه هستم که او را برای ناحور زایید.» و افزود: «ما کاه و علوفه فراوان داریم، و نیز جایی تا شب را بگذرانید.» آنگاه آن مرد خم شد و خداوند را پرستش کرد، و گفت: «متبارک باد خداوند، خدای سرورم ابراهیم، که محبت و وفاداری خود را از سرورم دریغ نداشته است. و در خصوص من، خداوند مرا در راه به خانه خویشان سرورم هدایت فرموده است.» پس دختر دوید و به اهل خانۀ مادرش دربارۀ این امور خبر داد.

 الف. هنگامی که شتران از آب خوردن بازایستادند: خدمتگزار ابراهیم به ربکا فرصت داد تا کار طاقت‌فرسای آب دادن به ده شترش را تمام کند.

ب. حلقۀ طلایی به وزن نیم مثقال و دو دستبند طلا به وزن ده مثقال، بیرون آورد: پس از آنکه ربکا نشانی را که خدمتگزار ابراهیم برای آن دعا کرد کامل گرداند، فوراً هدایای نفیسی را به او تقدیم کرد. این نشانه بخشندگی او و فراوانی اموال اربابی بود که وی به او خدمت می‌کرد.

ج. دختر که هستی: با تقدیم کردن هدایایی که نمایان می‌ساختند ربکا پاسخ دعای خدمتگزار است، وی پس از آن دربارۀ خانواده ربکا سوال کرد. زمانی که دریافت او با خانواده ابراهیم خویشاوند است، به درگاه خدا شکرگزاری نمود.

د. خداوند مرا در راه به خانه خویشان سرورم هدایت فرموده است: این نمایانگر تصور ذهنی خدمتگزار بود. او احساس می‌کرد زمانی‌که در راه بوده، باید به خداوند اعتماد می‌کرده که خدا وی را در طول این مسیر راهنمایی نماید.

یک) هدایت یک ماشین ایستاده کاری سخت است. اگر می‌خواهیم به‌واسطۀ خدا راهنمایی شویم، باید در راه خود در حرکت باشیم.

ه. پس دختر دوید و به اهل خانۀ مادرش دربارۀ این امور خبر داد: آسان است تا شدت هیجان ربکا را مجسم کرد. روزی که همچون روزهای دیگر شروع گردید، مُبدَل به یک روز برجسته و سرنوشت‌ساز زندگی شد.

۵. آیات (۲۹-۳۳) لابان مشغول میزبانی از خدمتگزار می‌گردد.

رِبِکا برادری به نام لابان داشت. او دوان دوان بیرون آمده نزد آن مرد به سَرِ چشمه رفت. لابان به محض آن که حلقه و نیز دستبندها را بر دست‌های خواهرش دید، و سخنان خواهر خود رِبِکا را شنید که می‌گفت آن مرد چنین به من گفته است، نزد آن مرد رفت، و او نزد شتران بر سر چشمه ایستاده بود. لابان گفت: «بیا، ای مبارک خداوند. چرا بیرون ایستاده‌ای؟ من خانه را، و نیز جایی را برای شتران، آماده کرده‌ام.» پس آن مرد به خانه در آمد، و لابان شتران را باز کرد، و کاه و علوفه به آنها داد، و آب برای شستن پاهایش و پاهای همراهانش آورد. آنگاه غذا پیش او نهادند، ولی او گفت: «تا آنچه باید بگویم، نگویم، چیزی نخواهم خورد.» لابان گفت: «بگو.»

الف. رِبِکا برادری به نام لابان داشت: پدر ربکا بتوئیل بود، که همچنان زنده بود (پیدایش 50:24). با این وجود به چشم می‌آید که لابان سرپرستی خانواده را به عهده داشت. شاید لابان پیش‌تر به دلیل توانایی در معامله کردن به سود او، مشهور بود.

ب. لابان به محض آن که حلقه و نیز دستبندها را بر دست‌های خواهرش دید: چشمان لابان به سوی اموالی بود که خدمتگزار آورده بود. او ترغیب گشته بود که از این ملاقات‌کنندۀ مرموز، پذیرایی مناسبی بجای آورد و به گرمی او را خوشامد گوید: «ای مبارک خداوند بیا چرا بیرون ایستاده‌ای.

ج. تا آنچه باید بگویم، نگویم، چیزی نخواهم خورد: خدمتگزار ابراهیم بر مأموریت خود تمرکز کرده بود و تا به سرانجام رساندنش آرام نمی‌گشت.

یک) «همچون هر خدمتگزار حقیقی مسیح، مشغلۀ اربابش را بر راحتی یا آسایش خود ارجحیت می‌داد؛ حتی پیش از درخواست از غذایی ضروری. زمانی که یک مرد بیشتر به فکر خوردن باشد تا انجام اراده خدا، از خدمتگزاری بی‌ریا بودن دست می‌کشد.» (اسپرجن)

۶. آیات (۳۴-۴۹) خدمتگزار حکایت خود و مقصود از ملاقاتش را شرح می‌دهد.

پس او گفت: «من خادم ابراهیم هستم. خداوند آقایم را بسیار برکت داده و او مردی بزرگ شده است. به او گله‌ها و رمه‌ها، نقره و طلا، غلامان و کنیزان، شتران و الاغان داده است. سارا، همسر آقایم، در کهنسالی پسری برای آقایم زاده، و آقایم هرآنچه را که دارد به پسر خویش بخشیده است. و آقایم مرا سوگند داده و گفته است: ”برای پسرم زنی از دختران کنعانیان، که در سرزمینشان ساکنم، مگیر، بلکه نزد خاندان پدرم و طایفۀ من برو و از آنها زنی برای پسرم بگیر.“ آنگاه آقایم را گفتم: ”شاید آن زن با من نیاید.“پاسخ داد: ”خداوند، که در حضورش سلوک کرده‌ام، فرشتۀ خود را با تو خواهد فرستاد و تو را در سفرت کامیاب خواهد کرد، تا زنی برای پسرم از طایفه‌ام و از خاندان پدرم بگیری. پس چون نزد طایفه‌ام بروی، و آنها نخواهند زنی به تو بدهند، تو از سوگند من مبرا خواهی شد. آری، تنها در این صورت از سوگند من مبرا خواهی شد.“ «امروز به سر آن چشمه آمدم و گفتم: ”ای خداوند، خدای آقایم ابراهیم، باشد که مرا در سفری که آمده‌ام کامیاب فرمایی. اینک بر سر این چشمه ایستاده‌ام؛ اگر دختری برای کشیدن آب بیرون آید و من به او بگویم: ’لطفاً جرعه‌ای آب از کوزه‌ات به من بنوشان،‘  و او بگوید: ’بنوش، و برای شترانت نیز آب خواهم کشید،‘ پس او همان زن باشد که خداوند برای پسرِ آقایم مقرر داشته است.“ «پیش از آن که از گفتن این در دل خویش فارغ شوم، رِبِکا کوزه‌ بر دوش بیرون آمد، و به چشمۀ پایین رفت و آب کشید، و من به او گفتم: ”لطفاً مرا بنوشان.“ او بی‌درنگ کوزه‌اش را از روی دوش خود پایین آورد و گفت: ”بنوش، و من به شترانت نیز آب خواهم داد.“ پس نوشیدم و او به شتران نیز آب داد. از او پرسیدم: ”دخترِ که هستی؟“ گفت: ”دختر بِتوئیل، پسر ناحور که مِلکَه او را برای وی زایید.“ پس حلقه را در بینی او و دستبندها را بر دستانش نهادم. آنگاه خم شدم و خداوند را پرستش کردم. و خداوند، خدای آقایم ابراهیم را متبارک خواندم که مرا به راه راست هدایت کرده بود تا دخترِ برادرِ آقایم را برای پسرش بگیرم. حال مرا بگویید آیا می‌خواهید به آقایم محبت و وفاداری نشان دهید؟ و اگر نه، مرا گویید تا به طرف راست یا چپ رهسپار شوم.»

 الف. من خادم ابراهیم هستم: ابراهیم چندین سال قبل اور کلدانیان را وداع گفته بود و امکان دارد خانوادهٔ او در عجب بوده باشند که زندگی‌اش چگونه می‌گذرد. در اینجا، خادم ابراهیم شرح واقعه نمود که خداوند آقای مرا بسیار برکت داده است. او به ادامه شرح این برکت از دیدگاه مادی پرداخت.

یک) عبارت «آقایم»، موضوع این بخش است؛ واژۀ «آقا» بیست و دو بار به کار رفته است. العاذار در پی استقلال از ابراهیم، یا پسر ابراهیم نبود. تفکراتش متعلق به آقایش بود؛ سخنانش در پی تحسین آقایش بود؛ اعمالش از طرف آقایش بود. او از آن خود نبود، بلکه غلام شخص دیگری بود. این موضوع ما نیز هست.» (اسپرجن)

ب. آقایم هرآنچه را که دارد به پسر خویش بخشیده است: خدمتگزار ابراهیم شرح نمود که آقایش تنها یک وارث دارد و این پسر تمام اموال آقایش را به ارث می‌بَرَد.

ج. خداوند، که در حضورش سلوک کرده‌ام، فرشتۀ خود را با تو خواهد فرستاد و تو را در سفرت کامیاب خواهد کرد: العاذار ایمان عظیم آقایش ابراهیم به خدا را شرح داد. ابراهیم هرگز تردید نداشت که خدا خدمتگزار را به سوی زنی درست برای اسحاق هدایت خواهد کرد.

د. حال مرا بگویید آیا می‌خواهید به آقایم محبت و وفاداری نشان دهید: او به‌راستی نمایندۀ آقایش بود، نه نمایندۀ خودش.

یک) العاذار الگوی خارق‌العاده‌ای از پیام‌رسان با ایمان آقا (ارباب) است:

·    به آنها فرمود که آقایش عالی مقام است.

·    او به آنها فرمود که پسر آقایش وارث است.

·    او شخصی را می‌خواست که خانۀ قدیمی‌اَش را وداع گفته و همراه با پسر آقا زندگی کند.

·    او برای دریافت پاسخ پافشاری ورزید.

دو) «ممکن است گفته شود: خوشحالم که با ما گفتگو کردی؛ به آن فکر می‌کنم نه دوست من، منظورم آن نیست. نمی‌خواهم به آن فکر کنی. به قدر کافی فکر کرده‌ای؛ دعا می‌کنم روح خدا تو را به تصمصیمی فوری هدایت کند.» (اسپرجن)

ربکا نزد اسحاق آورده می‌شود.

۱. آیات (۵۰-۵۳) خانواده توافق می‌کنند که ربکا را به اسحاق داده و خدمتگزارِ ابراهیم، هدایای بیشتری ارائه می‌دارد.

لابان و بِتوئیل پاسخ دادند: «این امر از جانب خداوند است؛ با تو نیک یا بد نتوانیم گفت. اینک رِبِکا حاضر است! او را برگیر و برو تا زنِ پسر آقایت شود، چنان که خداوند فرموده است.» هنگامی که خادم ابراهیم سخنان آنها را شنید، در برابر خداوند روی بر زمین نهاد. سپس جواهرات طلا و نقره و لباس‌هایی بیرون آورد و آنها را به رِبِکا پیشکش کرد؛ و هدایای گرانبها نیز به برادر و مادر او داد.

 الف. لابان و بتوئیل پاسخ دادند: با در نظر داشتن دست واضح خدا، و ثروت ارباب، پاسخ به‌نظر برای برادر ربکا و پدرش واضح به‌نظر می‌آمد. آنها سریع تصمیم گفتند که این از جانب خداوند است و خداوند فرموده است.

ب. سپس جواهرات طلا و نقره و لباس‌هایی بیرون آورد: هدیه‌هایی که نزد چاه به ربکا ارائه شدند، فقط شروع امر بود. با موافقت ربکا و خانواده‌اش برای ازدواج با اسحاق، او هدیه‌های عالی‌تری دریافت کرد، به این نشان که با آنکه ثروت ابراهیم را ارث می‌بَرد، یک می‌شود.

ج. هدایای گرانبها نیز به برادر و مادر او داد: حینی که پیمان ازدواج صورت می‌گرفت، رسم بر این بود که داماد (یا نماینده‌اش) به خانوادهٔ عروس هدایایی همچون جهیزیه ارائه می‌داد تا استطاعت مالی خود را برای تأمین نیاز عروس، نشان دهد.

۲. آیات (۵۴-۶۰) خدمتگزار قصد دارد به سرعت عازم شود؛ ربکا موافقت می‌کند.

آنگاه خود و مردانی که با وی بودند خوردند و نوشیدند و شب را آنجا گذراندند. بامدادان چون برخاستند، گفت: «مرا به‌سوی آقایم روانه کنید.» ولی برادر و مادر رِبِکا گفتند: «دختر ده روزی با ما بماند و سپس روانه شود.» ولی خادم به آنها گفت: «مرا معطل مسازید، زیرا خداوند مرا در سفرم کامیاب کرده است. روانه‌ام کنید تا نزد آقایم بروم.» گفتند: «بگذار دختر را فرا خوانیم و از دهان خودش بشنویم.» پس رِبِکا را فرا خواندند و از او پرسیدند: «آیا با این مرد خواهی رفت؟» گفت: «خواهم رفت.» پس خواهرشان رِبِکا را همراه با دایه‌اش، و خادم ابراهیم و مردانش روانه کردند. و رِبِکا را برکت دادند و به او گفتند: «ای خواهر ما، باشد که مادر هزاران هزار بگردی؛ باشد که نسل تو دروازه‌های دشمنانشان را تصرف کنند.»

الف. مرا به سوی آقایم روانه کنید: خدمتگزارِ ابراهیم نسبت به مأموریت خود متمرکز و جدی بود. وی پس از سفری ۹۰۰ مایلی (۱۴۵۰ کیلومتری)، یک شب در مقصد خود ماند و بعد بر آن بود تا آن مسافت زیاد را باز گردد.

ب. دختر ده روزی با ما بماند و سپس روانه شود: خانوادهٔ ربکا در آغاز می‌خواستند که عزیمت آنها ده روزی به عقب افتد. العاذار بر مأموریت خود متمرکز ماند و جواب داد، مرا معطل مسازید، زیرا خداوند مرا در سفرم کامیاب کرده است. روانه‌ام کنید تا نزد آقایم بروم.

یک) «لابان گمان ‌کرد، شاید النگوهای طلایی بیشتری باشد که نصیبشان شود و او نباید به ارزانی به خواهرش وداع گوید و نباید بگذارد این گوهر نفیس خیلی زود از دستش در برود.» (اسپرجن)

ج. خواهم رفت: ربکا تمایل زیادی به وداع با تمام چیزهایی که می‌شناخت نشان داد تا نزد دامادی که هرگز ندیده بود برود. کلام او «خواهم رفت» سخنی از روی ایمان بود.

د. مرا معطَّل نسازید… بروم: خدمتگزار قاطع بود که بی‌درنگ از آنجا برود و ربکا قاطع بود که خانه جدیدش را با شوهر جدیدش بسازد. او درک کرد که وفاداری او باید نسبت به خانواده جدیدش باشد.

یک) «اگر جهان نتواند ایماندار را به ماندن در دنیا ترغیب سازد، به دنبال او می‌رود تا خروجش را عقب اندازد… هنگامی که بر آن شدی که با خداوند بروی، دنیا سرسپردگی تو را تحسین می‌کند و می‌گوید، شتاب نکن. چند روز ساکن باش، حداقل ده روز، و سپس برو.» (بارنهاوس)

۴. آیات (۶۱-۶۷) ربکا نزد اسحاق آورده می‌شود و آنها ازدواج می‌کنند.

آنگاه رِبِکا و ندیمه‌هایش برخاستند و بر شترهایشان سوار شده، از پی آن مرد رفتند. این‌گونه آن خادم رِبِکا را برگرفت و برفت. و اما اسحاق از بِئِرلَحی‌رُئی بازگشته بود و در نِگِب زندگی می‌کرد. روزی هنگام غروب، اسحاق برای تفکر به صحرا رفته بود. او سر خود را بلند کرده، دید که اینک شترانی نزدیک می‌شوند. رِبِکا نیز سرش را بلند کرد و چون اسحاق را دید، از شترش پایین آمد و به خادم گفت: «آن مرد کیست که در صحرا به استقبال ما می‌آید؟» خادم پاسخ داد: «سرور من است.» پس رِبِکا روبند خود را گرفت و خود را پوشانید. آنگاه خادم، هرآنچه را که کرده بود به اسحاق باز‌گفت.  آنگاه اسحاق رِبِکا را به خیمۀ مادرش سارا برد، و او را به زنی گرفت و دل در او بست. پس اسحاق پس از مرگ مادرش تسلی یافت.

الف. آن خادم رِبِکا را برگرفت و برفت: ما به سادگی می‌توانیم سخنان ربکا و العاذار را در این سفر حدس بزنیم. او می‌خواست همه‌چیز را در مورد اسحاق بفهمد، کسی که نسبت به او، بدون اینکه هرگز او را دیده باشد محبت داشت و مشتاقانه منتظر دیدارش بود.

ب. پس رِبِکا روبند خود را گرفت و خود را پوشانید: روبند حجاب نمایانگر عفت، تواضع و فرمانبرداری بود. به این شکل بود که ربکا قصد داشت مردی را که قرار بود با او ازدواج کند، ببیند.

ج. روزی هنگام غروب، اسحاق برای تفکر به صحرا رفته بود: بعد از آن لحظه که اسحاق کوه موریا را ترک کرد، این اولین اشاره به او بود (پیدایش ۱۹:۲۲). از لحظۀ رهایی اسحاق از مرگ (که می‌تواند همچون رستاخیزی نمادین گمان شود) تا لحظه‌ای که او با عروسش وصلت می‌کند، اشاره‌ای به اسحاق نمی‌بینیم.

یک) در تمام این مدت، ما به هم پیوستن اسحاق و ربکا را همچون تصویری برجسته از ملاقات عیسی و عروسش می‌بینیم.

·    پدری برای پسرش شوق عروس داشت.

·    پسری مرده گُمان شد و از مرگ برخاست.

·    خدمتگزاری بی‌نام و نشان فرستاده شد تا برای پسر عروس بگیرد.

·    نام خادم در حقیقت العاذار بود، به‌مفهوم «خدای کمک‌رسان» یا «یاور».

·    عروس نیکو با نقشهٔ خداوند ملاقات شد، منتخب گردید، و خوانده شد، و سپس با هدایا گرامی داشته شد.

·    او تا زمان ملاقات با دامادش به سرپرستی خادم سپرده شد.

دو) همچنین شیوۀ به هم رسیدن اسحاق و ربکا به یکدیگر آموزنده است. آنها به خدا خدمت نمودند و در پی خدا بودند (اسحاق در صحرا تفکر کرد)، و خدا آنها را به یکدیگر رساند. واضح است که آنها بیشتر در پی اِرادۀ خدا بودند تا این طرز فکر مدرن که، محبت را صرفاً موضوعی احساسی در نظر می‌گیرد.

سه) «می‌توانم درباره این فصل مسائلی را بیان کنم. چیزهایی که در حقیقت بیان شده و اتفاق افتاده، در ذات خود تمثیل‌هایی با اصول روحانی دارد. خدمتگزار حقیقی مسیح مانند العاذار دمشقی است؛ او فرستاده می‌شود تا برای پسر آقایش عروس بیابد. بزرگ‌ترین اشتیاق او این است که افراد بسیاری بر مسیح در روز ظهورش، به‌عنوان عروس، ارائه کند.» (اسپرجن)

د. او را به زنی گرفت و دل در او بست: اسحاق به عروس خود محبت می‌داشت و عیسی نیز به کلیسای خود محبت دارد. می‌توانیم وصف اسحاق، ربکا، عیسی و کلیسا را مختصر بیان کنیم.

یک) ربکا و کلیسا، هر دو:

·    برای ازدواج منتخب گردیدند، پیش از اینکه آن را بدانند (افسسیان ۳:۱-۴).

·    برای به سرانجام رسیدن هدف جاویدان خدا ضروری بودند (افسسیان ۱۰:۳-۱۱).

·    سرنوشتشان مقدر گشته بود تا در جلال پسر شریک باشند (انجیل یوحنا ۲۲:۱۷-۲۳).

·    پسر را از طرف نماینده‌ا‌َش شناختند.

·    برای همراه بودن با پسر باید همه‌چیز را با شادی وداع گویند.

·    توسط پسر تحت محبت و سرپرستی بودند.

 

دو)  اسحاق و عیسی، هر دو:

·    پیش از ظهورشان، وعده داده شده بودند.

·    بالاخره در زمان معین ظهور کردند.

·    به شکلی معجزه‌آسا، آبستن گردیده و به دنیا آمدند.

·    پیش از تولد، نام ویژه‌ای به آنها اختصاص گردید.

·    از سوی پدر برای قربانی پیشکش شدند.

·    از مرگ برخاستند.

·     برگزیده برای برکت عموم مردم بودند.

·    مکانی برای عروسشان مهیا ساختند.

·    تا لحظه‌ای که با عروس وصلت کردند، خدمت دعا داشتند.