Search
Close this search box.

فصل به فصل، آیه به آیه، استفاده آسان و همیشه رایگان!

پیدایش باب ۳۲ – یعقوب آماده می‌شود تا عیسو را ملاقات کند.  

یعقوب صدای پای عیسو را می‌شنود.

۱. آیات (‏۲-۱)‏ یعقوب فرشتگان خدا را در مَحنایم ملاقات می‌کند.

یعقوب راه خود را در پیش گرفت و فرشتگان خدا با او دیدار کردند. چون یعقوب آنان را دید گفت: «این است اردوی خدا!» پس آنجا را مَحَنایِم نامید.

الف. فرشتگان خدا با او دیدار کردند: دقیقاً نمی‌دانیم این چه معنایی دارد. از بعضی جهات، موجوداتی که در حالت عادی نامرئی هستند، اکنون برای یعقوب قابل ‌رویت بودند و با او دیدار کردند. شاید خداوند می‌خواست یعقوب بداند که مراقبت او از وی و خانواده‌اش چقدر عظیم است.

یک) این مکاشفۀ شگفت‌انگیز از حضور و توجه خدا بعد از جدا شدن یعقوب از لابان، مردی دنیادوست حاصل شد. جدایی از جهان بینش بیشتری را برای ایماندار به ارمغان می‌آورد.

دو) «محنایم‌های ما در یک زمان می‌توانند رخ دهند، همانطور که یعقوب این منظره بزرگ را می‌دید و اتفاق افتاد. یعقوب داشت از زندگی جدا می‌شد. او داشت لابان و مدرسه حیله‌های چانه‌زنی و دادوستد را ترک می‌کرد که متعلق به دنیای دور از خدا بود.» (اسپرجن)

ب. ‏این است اردوی خدا: در واقع یعقوب گفت که او در یک لشکر دوطرفه است. او تنها نبود؛ خدا یک اردوگاه از فرشتگان داشت که در محنایم با او باشند.

یک) انگار فرشته‌ها به یعقوب ملحق شدند. و تمام مدت با او بودند. حالا، یعقوب می‌توانست فرشتگان خدا را ببیند و این باعث دلگرمی بزرگی شده بود.

دو) هر چند فرشتگان موجودات «برتر» از ما هستند اما توسط خداوند مقدر شده‌اند که خدمتکار ما باشند (‏عبرانیان ۱۴:۱) ‏و به قوم خدا خدمت می‌کنند همانطور که به عیسی خدمت کردند (‏متی ۱۱:۴). در دوم پادشاهان ۱۵:۶-۱۷، خدمتکار الیشع چشمانش را باز کرد تا گروه عظیم فرشتگان را در اطراف خود ببیند.

سه) جان پاتن (John Paton)، مبشری مذهبی در جزایر هیبْرایدز، در مورد اینکه چگونه یک شب بومیان متخاصم دفاتر مرکزی مأموریت او را محاصره کردند و قصد داشتند که خانواده او را از خانه بیرون بکِشَند و آنها را بکُشند، صحبت کرد. او و همسرش در تمام طول شب دعا کردند و وقتی بالاخره روز شد، مهاجمان آنجا را ترک کردند. یک سال بعد، رئیس قبیله مسیحی شد و پاتن درباره آن شب از مرد پرسید. رئیس جواب داد: آنهایی که همراه شما بودند چه کسانی بودند؟ مبشر مذهبی توضیح داد که فقط او و همسرش آنجا بودند. رئیس اصرار داشت که او صدها مرد بزرگ با لباس‌های براق و شمشیرهای در حال چرخش به دور مقر خدمت او دیده بود، بنابراین بومیان از حمله ‌ترسیدند (‏بیلی گراهام در کتاب فرشتگان، مأموران مخفی خدا، صفحه ۳)‏. آن شب در جزایر هیبْرایدز، به یقین «لشکری عظیم» حضور داشت؛ گروهی از فرشتگان برای کمک و خدمت به خانواده مبشر.

چهار) اسپرجن در مورد تعداد زیادی از فرشتگان که خداوند برای یاری قوم خود در دسترس دارد می‌گوید: «ممکن است که هر ستاره جهانی باشد مملو از خادمان خدا که حاضر و آمادهٔ پرتاب مانند شعله‌های آتش از سوی محبت یهوه هستند. اگر برگزیدگان خدا به اندازهٔ کافی نمی‌توانستند توسط نیروهای موجود در یک دنیا محافظت شوند، آنگاه او سخن می‌گفت و یا اراده می‌کرد و سپس هزاران روح را از مناطق دور دستِ فضا برای محافظت از فرزندان پادشاه خود به حرکت درآورد.»

پنج) «نمی‌خواهم که شما فرشته‌ها را ببینید: البته اگر می‌توانید، پس باشد. اما پس از همهٔ اینها دیدن یک فرشته برای چیست؟ آیا حقیقت حضور خدا بهتر از دیدن بهترین مخلوقات او نیست؟ شاید خداوند با نشان دادن فرشته‌ها به یعقوب لطف کرد، زیرا او در ایمان، بینوا و ضعیف بود.» (اسپرجن)

۲. آیات (۶-۳) پیغام یعقوب به عیسو.

یعقوب جلوتر از خود، پیک‌هایی نزد برادرش عیسو به سرزمین سِعیر در منطقۀ اِدوم فرستاد، و به آنان دستور داد که: «به سرورم عیسو چنین بگویید: بنده‌ات یعقوب می‌گوید: ”نزد لابان غربت گزیده، تا کنون درآنجا به سر برده‌ام. گاوان و الاغان و گوسفندان و بزان، و غلامان و کنیزان دارم. فرستاده‌ام تا سرورم را آگاهی دهم و مورد لطف تو واقع شوم.“» پیک‌ها نزد یعقوب بازگشتند و گفتند: «نزد برادرت عیسو رفتیم؛ اینک او به استقبال تو می‌آید، و چهارصد مرد با او هستند.»

الف. یعقوب جلوتر از خود، پیکهایی نزد برادرش عیسو به سرزمین سِعیر در منطقۀ اِدوم فرستاد: یعقوب می‌خواست با برادرش صلح کند (برادری ‏که ۲۰ سال پیش قسم خورده بود او را بکشد)‏، او ابتدا با فروتنی شروع کرد و پیغامش را با بنده‌ات یعقوب، آغاز کرد.

ب. گاوان و الاغان و گوسفندان و بزان، و غلامان و کنیزان دارم: یعقوب فخر نمی‌فروخت. دلش می‌خواست عیسو بداند که او مردی ثروتمند است و از عیسو چیزی به‌دست نیاورده است. یعقوب سعی کرد قبل از اینکه برادرش، عیسو سخنی به زبان بیاورد ذهنش را بخواند و به نگرانی‌های او پاسخ دهد.

ج. نزد برادرت عیسو رفتیم؛ اینک او به استقبال تو می‌آید، و چهارصد مرد با او هستند: هنگامی که پیام‌رسان‌ها بازگشتند، خبرهای خوبی به او دادند که برادرش با ۴۰۰ نفر به ملاقات او می‌آید. از آنجایی که یعقوب نمی‌توانست خودش را ترغیب کند که درمورد برادرش به‌خوبی فکر کند (‏به دلایل قابل فهمی)‏، متقاعد شد که ۴۰۰ مرد ارتشی برای سوءقصد او و خانواده‌اش در حرکت هستند.

۳. آیات (۷-۸) ترس یعقوب و آمادگی در نهایت هراس.

یعقوب بسیار هراسان و مضطرب شده، کسانی را که با وی بودند با گله‌ها و رمه‌ها و شتران به دو اردو تقسیم کرد. زیرا گفت: «اگر عیسو به یک اردو برسد و بدان حمله آورد، اردوی دیگر می‌تواند بگریزد.»

الف. یعقوب بسیار هراسان و مضطرب شده: وقتی که لابان با نیروی دفاعی با یعقوب روبرو شد، یعقوب با جسارت به او نزدیک شد و با او سخن گفت ( پیدایش ۳۶:۳۱-۴۲)؛ با این‌حال، یعقوب می‌ترسید که عیسو را ببیند، زیرا می‌دانست در برابر لابان درست می‌گفت و عمل می‌کرد، اما در قبالِ عیسو اینطور نبود.

یک) «یعقوب تازه از لابان رهایی یافته بود، اما بار دیگر تحت فشار قرار گرفت؛ ترس بر او چیره شده بود. به برادرش اهانت کرده بود. شما نمی‌توانید کار اشتباهی انجام دهید بدون اینکه از عواقب بعد آن در امان باشید.» (اسپرجن)

دو) شکسپیر به‌درستی ‌گفت، «وجدان از همه ما بزدلان می‌پرورد.» (‏هملت، پرده سوم صحنه اول)‏. از آنجا که یعقوب به‌خاطر احساس گناه هیچ قدرتی در برابر عیسو نداشت، امروزه بسیاری از مسیحیان نیز به‌خاطر گناهان و شکست‌های گذشته‌شان دچار مشکل می‌شوند.

ب. یعقوب بسیار هراسان و مضطرب شده: قبل از اینکه برادرش او را بکشد، ربکا به یعقوب گفت، «چون خشم برادرت فرو نشست و کاری را که نسبت به او کردی فراموش کرد، تو را خبر خواهم داد تا از آنجا بازگردی.» (‏پیدایش ۴۵:۲۷) ربکا هرگز کسی را دنبال یعقوب نفرستاده بود؛ بنابراین او دلایلی داشت که باور کند هنوز با گذشت بیست سال، عیسو از دست او خشمگین است.

یک) اما یعقوب همچنین، دلیلی داشت که فکر کند خدا از او محافظت می‌کند. به نظر می‌رسد که او فراموش کرده که خداوند اردویی خاص از فرشتگان برای حمایت از او به آنجا فرستاده ‌است (‏پیدایش ۱:۳۲-۲)‏. ترس و پریشانی عظیم او به‌عنوان کسی که تحت حمایت خدا است شایسته نبود.

·    ترس یعقوب اشتباه بود، چون بعد از یک نجات بزرگ اتفاق افتاد.

·    ترس یعقوب اشتباه بود، چون او یک ملاقات عالی آسمانی داشت.

·    ترس یعقوب اشتباه بود، چون احتمالاً از خاطرهٔ گناهان گذشته او برخاسته بود.

دو) یعقوب می‌توانست بگوید، «نمی‌دانم که آیا او در صلح و یا در جنگ به سراغم می‌آید یا نه. امیدوارم که نیتش به صلح باشد، اما اگر جنگی در راه  باشد، ایمان دارم خداوند از من مراقبت می‌کند.»

ج. کسانی را که با وی بودند با گله‌ها و رمه‌ها و شتران به دو اردو تقسیم کرد: در تقسیم افرادش، یعقوب از عقل و طرح‌های انسانی برای آماده شدن در برابر عیسو استفاده کرد. او باید مطمئن می‌بود که خداوند می‌تواند از همه چیزهایی که داشت محافظت کند. یعقوب لشکر خدا را فراموش کرد (‏پیدایش ۲:۳۲) ‏و سعی کرد دو دسته خودش را بسازد.

یک) یعقوب از آن دسته از ایماندارانی است که برنامه‌ریزی و طرح‌پردازی زیادی دارند؛ او مرد خردمندی است بر طبق قضاوت در جهان… ابراهیم هرگز طبق هیچ‌یک از نقشه‌هایی که یعقوب سعی کرده بود زاد و ولد گله و رمه‌های خود را بیشتر کند، عمل نکرد. او مانند مردی نجیب‌زاده، ساده و کودکانه در راه خداوند زندگی کرد و حاضر بود به‌جای آنکه به دنبال منافع خود باشد، آسیب ببیند.» (اسپرجن)

۴. آیات (۹-۱۲) دعای یعقوب

آنگاه یعقوب گفت: «ای خدای پدرم ابراهیم و خدای پدرم اسحاق؛ ای خداوند که به من گفتی: ”به سرزمین خود و نزد خویشانت بازگرد که بر تو احسان خواهم کرد،“ من ارزش این همه لطف و وفا را که به بندۀ خود نشان داده‌ای، ندارم. زیرا تنها با همین چوب‌دستی خود از این اردن گذشتم، ولی اکنون صاحب دو اردو شده‌ام.  تمنا اینکه مرا از دست برادرم، از دست عیسو رهایی بخشی، زیرا من از او ‌می‌ترسم؛ مبادا بیاید و به من حمله آورد، و به مادران و کودکان نیز. ولی تو گفته‌ای: ”بی‌گمان بر تو احسان خواهم کرد و نسل تو را همچون شنِ دریا خواهم ساخت که آنها را از کثرت نتوان شمرد.“»

الف. آنگاه یعقوب گفت: بعد از اولین واکنش به ترس و ناباوری، یعقوب کار درست را انجام داد. نزد درگاه خداوند رفت و دعایی نیکو، پر از ایمان، خاشعانه و سرشار از شکرگزاری کرد.

یک) «طبق این شرایط، بر هر کس که بخواهد بر علیه مردی اهل دعا بجنگد، سخت خواهد گذشت.» (‏اسپورژون)

·    ترس یعقوب پسندیده بود، چون او را به دعا واداشت.

·    ترس یعقوب نیک بود، چون او را به یک خودشناسی در زندگی‌اش راهنمایی کرد.

·    ترس یعقوب خوب بود، چون او را به دنبال وعده‌ای مناسب از طرف خدا هدایت کرد.

ب. ای خدای پدرم ابراهیم و خدای پدرم اسحاق؛ ای خداوند که به من گفتی: ”به سرزمین خود و نزد خویشانت بازگرد که بر تو احسان خواهم کرد: دعای یعقوب کلام خدا را داشت (‏آنچه خدا در پیدایش گفت ۳:۳۱)‏. او همچنین وعدۀ خدا را نقل قول کرد: «بی‌گمان بر تو احسان خواهم کرد» (‏با به خاطر آوردن کلام خدا در پیدایش ۱۳:۲۸-۱۵).

یک) دعاهای ما مورد قبول واقع نمی‌شوند، وقتی هیچ‌یک از سخنان خدا در آنها وجود ندارد. اغلب هیچ‌یک از سخنان خدا در دعاهای ما وجود ندارد، زیرا سخنان خدا در ما کمیاب است. یعقوب به خاطر آورد که خداوند به او چه گفته بود. او به خدا گفت: به من گفتی!

دو) «عزیزان، به شما می‌گویم، بیشتر وعده‌های خدا را مطالعه کنید! آنها را در دستان خود داشته باشید. به یاد داشته باشید که خداوند چه چیزهایی را به قوم خود گفته ‌است، و وقتی که آنها را گفته ‌است، به چه نوع افرادی آنها را گفته ‌است، و از این طریق کشف کنید که چه مقدار از آنها را به شما گفته ‌است.» (اسپرجن)

سه) هنگامی که خدا وعده داد، خود را در اختیار کسانی قرار داد که می‌دانند چگونه باید به آن وعده تکیه کنند. هر وعده، آنقدر به کسانی که به وعده‌ای ایمان دارد نیرو می‌بخشد، که او می‌تواند با آن حتی بر خدای قادر مطلق نیز غلبه کند.» (اسپرجن)

ج. من ارزش این همه لطف و وفا را که به بندۀ خود نشان داده‌ای، ندارم: دعای او فروتنی و شکرگزاری را شامل می‌شد. یعقوب متوجه شد که او ارزش کاری که خدا برای او کرده بود یا چیزی که از خدا خواسته بود را ندارد. او به وعدۀ خدا اعتماد کرد، نه به شایستگی خودش.

یک) «توجه کنید در حالی‌که یعقوب بی‌ارزشی خودش را بیان می‌کند، در درخواست نیکویی خدا آهسته عمل نمی‌کند.» (‏اسپرجن)

د. تمنا اینکه: دعای او دارای ایمان بود. او با شجاعت از خدا خواست که کاری را انجام دهد، و به‌همین دلیل خداوند دعای او را پاسخ داد.

یک) از جورج مولِر، مردی بزرگ که ایمان و دعاهایش سر زبان‌ها بود، پرسیده شد که مهم‌ترین بخش دعا کدام است؟ او پاسخ داد: «۱۵ دقیقه بعد از اینکه می‌گویم آمین.» مهم نیست که دعای یعقوب چقدر بزرگ بود، ایمانش باید در کاری که بعد از دعا انجام داد، دیده می‌شد.

۵. آیات (۲۱-۱۳) یعقوب هدیه‌های زیادی برای عیسو می‌فرستد.

پس شب را در آنجا گذراند و از آنچه با خود داشت ارمغانی برای برادرش عیسو برگرفت: دویست بز ماده و بیست بز نر و دویست میش و بیست قوچ و سی شتر شیرده با بچه‌هایشان و چهل گاو ماده و ده گاو نر و بیست الاغ ماده و ده الاغ نر. او اینها را دسته‌ ‌دسته به دست خادمان خویش سپرد و به آنان گفت: «جلوتر از من بروید و میان دسته‌ها فاصله بگذارید.» و نخستین را دستور داده، گفت: «چون برادرم عیسو به تو برسد و بپرسد: ”از آنِ کیستی و به کجا می‌روی و اینها که پیش روی توست، از آنِ کیست؟“ بگو: ”اینها از آنِ بندۀ تو یعقوب است، و ارمغانی است که برای سرورم عیسو گسیل داشته است، و اینک خود او نیز در عقب ماست.“» و به دومین و سومین و همه آنان که از پس آن دسته‌ها در حرکت بودند، دستور داده گفت: «چون به عیسو برسید، همین سخنان را به او بگویید. و نیز بگویید: ”اینک بنده‌ات یعقوب نیز در عقب ماست.“» زیرا گفت: «با این ارمغانی که جلوتر از خود می‌فرستم او را نرم خواهم کرد؛ و پس از آن چون روی او را ببینم شاید مرا بپذیرد.» پس ارمغان یعقوب جلوتر از او رفت، و او خود، شب را در اردوگاه سپری کرد.

الف. از آنچه با خود داشت ارمغانی برای برادرش عیسو برگرفت: یعقوب هدیه‌ای عالی برای عیسو فرستاد، چون می‌خواست آن را کاملاً روشن کند که او نیازی به اموالش ندارد. همچنین احتمالاً تلاشی برای خریدنِ لطف برادرش بود.

ب. با این ارمغانی که جلوتر از خود می‌فرستم او را نرم خواهم کرد؛ و پس از آن چون روی او را ببینم شاید مرا بپذیرد: یعقوب به نظر می‌رسد که مثال خوبی از این منظر باشد، «وقتی هیچ چیزی کارآمد نیست، دعا کن.» به محض اینکه دعا را تمام کرد، دوباره استراتژی‌های خودش را پیش گرفت.

یک) به هرحال او واقعاً به خدا اطمینان داشت که در رأس جمعیت قرار گرفت تا عیسو را ببیند، نه در عقب جمعیت.

دو) یعقوب امیدوار بود، شاید او مرا بپذیرد، اما در ذهنش اینطور پیش نمی‌رفت. یعقوب همچنین خیال کرد که، «شاید او حرفش را عملی کند و مرا به همان شکل که گفته بود به قتل برساند.»

ج. پس ارمغان یعقوب جلوتر از او رفت: این ارمغان مثال خوبی از راهی است که ما به توانایی‌مان برای انجام کارها اعتماد می‌کنیم و کاری می‌کنیم که مسائل صرف‌نظر از اعتماد به خدا اتفاق بیفتند. ترانهٔ مشهور مسیحی می‌گوید:

                           تسلیمت کنم، تسلیم تو ای عیسی

                                هر روز در حضور او، او را محبت می‌کنم و در حضور او هر روز زندگی خواهم کرد

                   همه‌چیز را تسلیم می‌کنم، همه‌چیز را تسلیم می‌کنم

                  همه را به تو، ناجی من، من همه‌چیز را تسلیم می‌کنم.

یک) معمولاً مانند یعقوب با خود می‌گوییم: «تمامی بزغاله‌ها را تقدیم  می‌کنم. اگر این کافی نباشد، همه گوسفندان را تقدیم  می‌کنم. اگر این کافی نباشد، تمام شترها را تقدیم  خواهم کرد…» تا اینجا، کاری که یعقوب از انجام آن امتناع کرد، این بود که خودش را تسلیم خدا کند و به وعدۀ حفاظت خدا حقیقتاً اعتماد کند.

دو) «چه اهمیتی برای کل قضیه دارد؟ تحت این اوضاع و احوال، نمی‌توانیم او را ملامت کنیم، با وجود این، رفتار با محبت و شرافتمندانۀ ابراهیم، که به خدا اعتماد و توکل کرد و امور را به او واگذار کرد، چه بسیار والاتر است!» (اسپرجن)

 یعقوب با خدا کشتی می‌گیرد.

۱. آیات (۲۳-۲۳) یعقوب تمام دارایی‌ایش را از رودخانه عبور می‌دهد.

همان شب یعقوب برخاست و دو همسر و دو کنیز و یازده پسرش را برگرفت و از معبر رود یَبّوق گذشت. او آنان را برگرفت و با هرآنچه داشت از بستر رود عبور داد.

الف. او آنان را برگرفت و با هرآنچه داشت از بستر رود عبور داد: این نشانهٔ ایمانی قوی او بود، زیرا یعقوب کناره‌گیری نکرد. اگر عیسو تمایل داشت به قبیله خود حمله کند، آنها به‌سرعت به رودخانه حمله می‌کردند.

ب. هرآنچه داشت از بستر رود عبور داد: یعقوب شب را تنها سپری کرد. این آخرین حضور او در سمت شرقی رود اردن بود و احتمالاً شب را به دعا کردن گذرانده بود.

یک) قبل از اینکه یعقوب به عیسو برسد، خدا باید او را تنها گیر می‌انداخت. و آن در حالی بود که بر گردن یعقوب وظایف متعددی افتاده بود، او ‌توانسته بود سر خود را با چندین وظیفه مختلف و متنوع گرم کند. اما به محض اینکه تنها شد، خدا توجه او را به خود جلب کرد.

دو) به همهٔ چیزهایی فکر کن که یعقوب نیاز داشت تا در مورد آنها دعا کند: خدا را شکر کند و به یاد آورد که خدا برای او چه کاری کرده بود، و از خود بپرسد خدا چگونه کارش را در او انجام می‌دهد. این مسئله مهمی در زندگی یعقوب بود و او از این موضوع مطلع بود.

۲. آیات (۲۵-۲۴) مردی با یعقوب کشتی می‌گیرد.

و یعقوب تنها ماند و مردی تا سپیده‌دم با او کشتی می‌گرفت. چون آن مرد دید که بر یعقوب چیره نمی‌شود، بیخِ ران یعقوب را گرفت، چنان که بیخ ران او به‌هنگام کُشتی با آن مرد از جای در رفت.

الف. و یعقوب تنها ماند و مردی تا سپیده‌دم با او کشتی می‌گرفت: یعقوب با آن مرد کشتی نگرفت، بلکه مردی با او کشتی می‌گرفت. یعقوب شروع به درخواست از خدا نکرده بود، اما خداوند از یعقوب چیزی می‌خواست. خدا اراده، غرور و اعتماد به نفس و قدرت انسانی را می‌خواست، و برای تصرف آن آمد، حتی اگر لازم باشد، با زور.

یک) «گفته نمی‌شود که یعقوب با این مرد کشتی می‌گرفت، بلکه آنجا مردی بود با یعقوب کشتی ‌می‌گرفت و ما او را یعقوب کشتی‌گیر می‌نامیم. بنابراین چنین بود. اما نباید کشتی‌گیر را فراموش کنیم، یا بهتر بگوییم، عیسای کشتی‌گیر را، فرشتهٔ کشتی‌گیرِ عهد، که برای کشتی گرفتن با یعقوب آمده بود، و یعقوب بیشتر قدرت و حکمت خود را از او گرفته بود.» (اسپرجن)

ب. مردی تا سپیده‌دم با او کشتی می‌گرفت: همانطور که این آیه‌ها بیان می‌کنند او مردی عادی نبود. این ظاهر ویژهٔ دیگری از عیسی در عهدعتیق قبل از تجسم او در بیت‌لحم است. خدا در هیئت یک انسان بود.

یک) «من تصور می‌کنم که خداوند ما عیسی‌مسیح در اینجا نیز مانند بسیاری از مواقع دیگر، برای تکمیل کار خود، این کار را انجام داد. تجسم، صورت انسانی به خود می‌گیرد و بدین‌گونه با ریش سفید سر و کار پیدا می‌کند.» (‏اسپرجن)

ج. تا سپیده‌دم: می‌توانیم تصور کنیم که این صحنه چگونه بوده است. شاید گاهی اوقات مانند دعوای بازاریان بود و شاید هم در مواقع دیگر مثل مسابقه کشتی خشن.

یک) «یعقوب چگونه توانست کل شب مبارزه کند؟ نمی‌دانم. اما می‌دانم که عزم او برای ماندن در میدان چیزی بیش از عزم همیشگی ما برای پی گرفتنِ راه‌های خودمان و در نهایت پیروزی بر خدا نبود.» (‏بویس)

دو) «این شجاعت یعقوب برای کشتی گرفتن بود، اما در این مورد خیلی چیزها وجود داشت. کفایت خود او بود که با خداوند در جسم انسان، مسیح ‏کشتی گرفت.» (اسپرجن)

د. چون آن مرد دید که بر یعقوب چیره نمی‌شود: همچنان که جنگ پیشرفت کرده بود، به نظر می‌رسید یعقوب تا حدودی با آن مرد تنومند برابری می‌کرد، اما تنها در ظاهر با او برابری می‌کرد. آن مرد می‌توانست در هر زمانی با استفاده از قدرت مافوق طبیعی به‌آسانی پیروز شود.

یک) گاهی حس می‌کنیم که انسان واقعاً می‌تواند با خدا دست و پنجه نرم کند. مرد یا زن در طغیان علیه خدا ممکن است به نظر، خوب بیایند. به ‌نظر می‌رسد که این مسابقه حتی در ظاهر هم برگزار می‌شود. خدا در هر لحظه می‌تواند جزر و مد را تغییر دهد و اجازه می‌دهد که مسابقه برای اهداف خود ادامه یابد.

دو) مشکل نیست که تصور کنی یعقوب سخت تلاش می‌کند و احساس می‌کند در مقابل حریف قادر به عرض اندام است، تا اینکه بالاخره آن مرد ماهیت جدال را در یک لحظه تغییر داد. احتمالاً یعقوب احساس شکست بدی کرده است.

۳. آیه (‏۲۶)‏ درخواست یعقوب از آن مرد.

آنگاه آن مرد گفت: «بگذار بروم زیرا سپیده بر‌دمیده است.» اما یعقوب پاسخ داد: «تا مرا برکت ندهی نمی‌گذارم بروی.»

الف. بگذار بروم زیرا سپیده بر‌دمیده است: مرد به یعقوب می‌فهماند که این موضوع چندان دوام نخواهد آورد. با اینکه یعقوب با ناامیدی بر او چیره بود، اما به هرحال یعقوب بازنده این مسابقه بود. یک مرد تنومندتر و عظیم‌تر، یعقوب را بر زمین کوبید.

یک) اینجا جای بسیار ارزشمندی است که همه به آنجا بیایند: جایی که خدا ما را شکست می‌دهد. برای هر مردی که با خدا کشتی می‌گیرد و بعد از شکست به بزرگی خدا اعتراف می‌کند، چیزی وجود دارد که باید گفته شود. ما باید بدانیم که به چنان خدایی خدمت می‌کنیم که از ما تنومندتر است و نمی‌توانیم بر او غلبه کنیم، زیرا او ما را شکست می‌دهد.

ب. تا مرا برکت ندهی نمی‌گذارم بروی: این یعقوب نبود که در موارد قبلی شرایط را به خدا دیکته می‌کرد. خدا بر یعقوب غلبه کرد و ما از هوشع ۵-۳:۱۲ می‌دانیم که یعقوب با گریه و زاری این برکت را دنبال کرد. او می‌دانست که شکست‌خورده است، با این وجود نومیدانه می‌خواست که از سوی آن شخصِ عظیم‌تر برکت یابد.

یک) «او در رَحِم، پاشنۀ برادرش را گرفت، و چون مرد شد با خدا مجاهده کرد. با فرشته مجاهده کرد و چیره گشت؛ گریان شد و به وی التماس نمود. در بِیت‌ئیل، خدا او را ملاقات کرد و در آنجا با ما سخن گفت، یهوه، خدای لشکرها، آن که یهوه نامِ به یاد ماندنی اوست!» (هوشع ۳:۱۲-۵)

ج. تا مرا برکت ندهی: در گذشته، یعقوب همیشه باهوش و زیرک بود، بنابراین هرگز نیازی به اعتماد کردن به خدا را احساس نکرد. اکنون فقط می‌توانست به برکت خدا توکل کند.

یک) یعقوب به مکانی فرستاده شد که فقط در آن ایمان به خدا تنها چیزی بود که می‌توانست بر آن تکیه کند. یعقوب دیگر نمی‌توانست بجنگد، اما می‌توانست همچنان سرپا بایستد. این مکان بدی نیست.

دو) در این قسمت خدا دعای یعقوب در پیدایش ۹:۳۲-۱۲ را مستجاب کرده و پاسخ داده است. با این وجود، قبل از اینکه یعقوب بتواند از دست برادرش خَلاص شود، مجبور شد خودش را از اراده و اعتماد به خود نجات دهد. «بدیهی است که چون احساس ‌کرد به‌زودی زمین می‌خورد به همین دلیل چمبره زد و پای آن مرد را گرفت و نگذاشت که برود. او در عین حال که در ضعف بود، اما غالب آمد. او تا زمانی که قوی بود برکت را نیافت؛ اما وقتی کاملاً ضعیف شد، پیروزمند گشت و برکت یافت.» (‏اسپرجن)‏.

سه) یعقوب عقیده داشت دشمن واقعی او، بیرون از خودش است و فکر می‌کرد آن دشمن، عیسو است. دشمن واقعی، جسم نفسانی و فانی او بود که خدا بر آن غالب نشده بود.

۴. آیات (۲۹-۲۷) نام یعقوب تغییر کرد، و او مرد مبارکی است.

مرد از او پرسید: «نام تو چیست؟» پاسخ داد: «یعقوب.» آنگاه آن مرد گفت: «از این پس نام تو نه یعقوب بلکه اسرائیل خواهد بود، زیرا با خدا و انسان مجاهده کردی و چیره شدی.» آنگاه یعقوب گفت: «تمنا اینکه نامت را به من بگویی.» ولی آن مرد پاسخ داد: «چرا نام مرا می‌پرسی؟» و در آنجا او را برکت داد.

الف. نام تو چیست: شاید او وقتی اقرار کرد که اسمش یعقوب است، با ارتباط یافتن با فریب و خیانت، احساس شرم کرد. با این‌حال، این همان شخصی بود که یعقوب مجبور بود به آن اعتراف کند.

یک) همه می‌خواهیم خودمان را شایسته بدانیم. می‌گوییم، «من ثابت‌قدم هستم؛ تو لجوج؛ آنها احمق و لجوج هستند.» خدا به یعقوب اجازه نمی‌داد تا نامش را پنهان کند، چون در مورد او این موضوع نشان‌دهندهٔ ذات واقعی او بود.

ب. از این پس نام تو نه یعقوب بلکه اسرائیل خواهد بود: نام اسرائیل ترکیبی از دو کلمه است: اسرا (‏مبارزه، کشمکش، یا قانون)‏ و ئیل (‏خدا)‏. برخی نام اسرائیل را به معنای کسی می‌دانند که با خدا دست و پنجه نرم می‌کند یا کسی که با خدا حکومت می‌کند. اما در نام‌های عبری، گاهی اوقات خدا هدف فعل نیست بلکه موضوع است. دانیال یعنی خدا قضاوت می‌کند نه اینکه او خدا را قضاوت می‌کند. این اصل به ما نشان می‌دهد که اسرائیل احتمالاً به معنای حاکم بودن خداوند است.

یک) از این لحظه به‌بعد یعقوب فرزند اسحاق دو برابر بیشتر از هر زمان دیگری اسرائیل نامیده می‌شود. ظاهراً هنوز ویژگی‌هایی از انسانیت کهنه در یعقوب دیده می‌شد.

دو) «دوستان عزیز، می‌ترسم که زندگی بسیاری از برگزیدگان خداوند بین اسرائیل و یعقوب باشد. گاهی اوقات ما در خداوند قوی هستیم، و در قدرت او و زمانی دیگر زاری می‌کنیم، که چه کسی برای این چیزها کفایت می‌کند؟ مثل شاهزادگان با خدا جدال می‌کنیم و اسرائیل حقیقی هستیم؛ اما شاید قبل از اینکه خورشید زائل گردد ما با یعقوب گلاویز شدیم، و با اینکه روح مشتاق است، جسم ناتوان است. ما قبل از اینکه اسرائیل باشیم، یعقوب هستیم. و ما وقتی که اسرائیل هستیم، یعقوب هستیم؛ اما خدا را شکر که ما اسرائیلی با خدا هستیم، وقتی که دیگر در میان مردم یعقوب نیستیم.» (‏اسپرجن)

ج. زیرا با خدا و انسان مجاهده کردی و چیره شدی: یعقوب از آن نظر چیرگی یافت که او رنج خود را تحمل کرد تا اینکه خدا بر او غالب آمد. وقتی با خدا در جدال هستید، فقط زمانی برنده هستید که خود را بازنده بدانید و تا زمانی که مطمئن نشده‌اید دست از تلاش برندارید. این‌طور بود که یعقوب پیروز شد.

د. چرا نام مرا می‌پرسی: آن مرد احتمالاً از گفتن اسم یعقوب خودداری کرده بود چون فکر می‌کرد که یعقوب خودش می‌داند، و معلوم شد که یعقوب دقیقاً می‌دانست که این چه کسی است.

ه‍ـ. پس از آن یعقوب را برکت داد: مسلماً این برکت شکست خوردن از خدا بود. این برکت، گذشتن از زندگی قدیمی (‏یعقوب) ‏و آمدنِ یک زندگی جدید (‏اسرائیل)‏ بود. همچنین ممکن است با ایده بزرگ برکت ابراهیم و برآورده کردن نیازهای فوری یعقوب برای امنیت در میان ترس ارتباط داشته باشد. هر چیزی که یعقوب نیاز داشت، برکت الهی در آن لحظه فراهم کرد.

یک) ما به این نکته که او در آن محل خاص برکت یافت، اشاره می‌کنیم.

·    محل امتحان و آزمایش خاص.

·    محلی برای استغاثه از خدا.

·    محلی که در آن چهره خدا دیده می‌شود.

·    محلی برای ضعف آگاهانه.

۵. آیات (۳۲-۳۰) دو یادبود از این رویداد.

پس یعقوب آنجا را فِنی‌ئیل نامید و گفت: «زیرا خدا را رو به رو دیدم و با این همه جانم رهایی یافت.» و چون از فِنی‌ئیل می‌گذشت آفتاب بر او طلوع کرد و او بر ران خود می‌لنگید. از این‌رو، تا به امروز بنی‌اسرائیل زردپی‌ را که به بیخ ران وصل است نمی‌خورند، زیرا که او بیخ ران یعقوب را نزدیک همین زردپی گرفت.

 

الف. پس یعقوب آنجا را فِنی‌ئیل نامید: اولین یادبود یک نام بود. یعقوب آن مکان را فنی‌ئیل (صورت خداوند) نامید، زیرا نام مردی که با آن کشتی گرفته بود را می‌دانست. او همان کسی بود که تمام عمرش با یعقوب گلاویز شده بود.

یک) و یعقوب هم درک می‌کرد که این تنها به‌خاطر فیض و رحمت خداوند است که او از این حادثه جان سالم به‌در برده است. هیچ شخصی نمی‌تواند با خدا کشتی بگیرد و زنده بماند، اما خداوند رحیم و مهربان بود.

ب. و او بر ران خود می‌لنگید: دومین یادبود، لنگیدن دائم‌العمر بود. یعقوب با هر گامی که برای باقی عمرش برمی‌داشت به یاد می‌آورد که او، توسط خدا مغلوب ‌شد. این بهای ناچیزی برای چنین هدیهٔ بزرگی بود.

یک) «یادگاری آن، پای لَنگی شد که تا آخر عمر با یعقوب بود… چقدر من و تو خوشنود خواهیم شد که با ضعفی همچون یعقوب روز  و شب بگذرانیم، اگر تنها برکتی که او یافت را بیابیم.» (اسپرجن)