فصل به فصل، آیه به آیه، استفاده آسان و همیشه رایگان!

پیدایش باب۳۷ – یوسف را به‌بردگی می‌فروشند

رویاهای یوسف

 

۱. آیات (۱-۴) یعقوب، یوسف را مورد لطف قرار می‌دهد.

یعقوب در سرزمین کنعان که سرزمین غربت پدرش بود، ساکن شد. این است تاریخچۀ نسل یعقوب: یوسف که هفده سال داشت، با برادرانش گله را شبانی می‌کرد. آن جوان با پسران بِلهَه و پسران زِلفَه، همسران پدرش، به سر می‌برد. او از کارهای بد ایشان پدر را آگاه می‌ساخت. اسرائیل یوسف را بیش از همۀ پسران دیگرش دوست می‌داشت، زیرا پسر ایام پیری او بود؛ و برایش ردایی فاخر تهیه کرد. اما چون برادران یوسف می‌دیدند پدرشان او را بیش از همۀ برادرانش دوست می‌دارد، از یوسف نفرت داشتند و نمی‌توانستند با او به سلامتی سخن گویند.

الف. یوسف که هفده سال داشت: این باب شروع یکی از مشهورترین داستان‌های زندگی در کتاب‌مقدس و تمام ادبیات دنیا را آغاز می‌کند.

·    خنوخ قدم ایمان را نشان می‌دهد.

·   نوح ثابت‌قدمی ایمان را نشان می‌دهد.

·   ابراهیم فرمانبرداری از ایمان را نشان می‌دهد.

·    اسحاق قدرت ایمان را نشان می‌دهد.

·   یعقوب نظم ایمان را نشان می‌دهد.

·    در این ضمن می‌توان گفت که یوسف پیروزی ایمان را نشان می‌دهد. یوسف هرگز شکایت و سازش نکرد.

یک) «او محبوب و منفور، دوست‌داشتنی و مورد بدرفتاری، سرافراز و سرافکنده بود. با این‌حال، به هیچ‌وجه در یک صد و ده سال زندگی یوسف به نظر نمی‌رسد او هرگز چشم خود را از خدا برداشته و یا از ایمان خود دست کشیده باشد. مصیبت، شخصیت او را دگرگون نکرد. دولتمندی او را نابود نکرد. او در خلوت خود همانطور بود که در برابر همگان بود. او واقعاً مردی عظیم بود.» (‏بویس)

 

دو) از همه بهتر، یوسف تصویر بسیار قدرتمندی از عیسی‌مسیح است.

ب. اسرائیل یوسف را بیش از همۀ پسران دیگرش دوست می‌داشت: یعقوب (‏اسرائیل)‏ پدر یک خانواده مشکل‌دار بود. با پسرانی از چهار مادر مختلف، که همگی با هم زندگی و کار می‌کردند، رقابت و چشم و هم‌چشمی زیادی در میان آنها وجود داشت. با این‌حال، یعقوب، یوسف را بیش از دیگر پسرانش دوست داشت زیرا پسر ایام پیری او بود.

یک) همه ما مقصودها و آرزوهایی در مورد این داریم که یک خانواده کامل چگونه باید باشد. طبق نظر هرکسی، خانواده یوسف مشکلات زیادی داشتند.

·    پدرش یعقوب وقتی جوان بود، سعی کرد پدربزرگش اسحاق را فریب دهد تا برکت خانواده را به‌جای برادر دوقلویش به او بدهد.

·    وقتی برادر دوقلویش سوگند خورد که او را بکشد، همه‌چیز ازهم پاشید و پدر یوسف مجبور شد برای حفظ جانش پا به فرار بگذارد.

·    یعقوب بیشتر از سیسصد کیلومتر پیاده‌روی کرد. او پدرش اسحاق را بیش از بیست سال ندید، زمانی که اسحاق تقریباً مرده بود. هیچ مدرکی وجود ندارد که دوباره مادرش را دیده باشد.

·    یعقوب جایی برای زندگی با خویشاوندان مادرش پیدا کرد، اما دایی‌اش او را فریب داد و مثل یک برده با او رفتار کرد.

·    یعقوب با دو نفراز دختردایی‌هایش ازدواج کرد و دو زن موقت دیگر (‏معشوقه‌های قانونی)‏ گرفت.

·    او دوازده پسر و یک دختر داشت.

·    در میان همه کودکان و مادران، رقابت و درگیری مداوم وجود داشت.

·    این خانواده، بزرگ و آشفته بود؛ با این‌حال، یوسف از این خانواده آمد و نقشۀ خدا برای همۀ عصرها را پیش برد.

دو) خوب است به یاد داشته باشید که خود عیسی از شرایط خانوادگی پر از مصیبت آمد.

·    کاملاً غیرمنتظره و دور از ذهن و تحت شرایطی عجیب، مادرش قبل از عروسی باردار شد.

·    پدر و مادرش به سرعت ازدواج کردند، خیلی زودتر از تاریخ اعلام شدۀ عروسی.

·    از سوی خانوادۀ پدرش در بیت‌لحم هیچ چیز درست به نظر نمی‌رسید.

·    زمانی که عیسی فقط یک پسربچه بود، آنها مجبور بودند به‌عنوان پناهنده برای نجات جان خود فرار کنند.

·    آنها مجبور شدند به ناصره برگردند یعنی جایی که همه از حاملگی عجیب و ازدواج اجباری مطلع بودند.

·    عیسی هرگز ازدواج نکرد و شاید حتی این موضوع برای معلمی یهودی ۳۰ ساله مایهٔ شرم و غیرمعمول بود.

·    ما دقیقاً از اتفاقاتی که بین یوسف و مادرش افتاده است مطلع نیستیم، مادرش کمی زورگو به نظر می‌آمد.

·    برادران خودش او را باور نداشتند و او را دیوانه می‌خواندند.

·    عیسی گفت: که بودن در خانواده خدا برای او مهم‌تر از خانواده جسمانی او بود.

·    عیسی مادرش را تحت مراقبت یکی از شاگردانش قرار داد، نه برادرانش.

سه) کلام خدا به همه این است: آشفتگی خانوادگی شما -در گذشته، حال یا آینده به این معنی نیست که خدا شما را رها کرده ‌است و یا اینکه ابری بر شما سایه افکنده ‌است که هرگز نخواهد گذشت. خدا از طریق سختی‌ها و آشفتگی‌های خانوادگی کار می‌کند.

ج. او از کارهای بد ایشان پدر را آگاه می‌ساخت: یوسف بدرفتاری برادرانش را به پدرش خبر داد. این امر به طور طبیعی او را در میان برادرانش بیشتر منفور ‌ساخت.

د. برایش ردایی فاخر تهیه کرد: تبعیض یعقوب به یوسف برای همه، از جمله خود یوسف، واضح بود. یعقوب به نشانهٔ لطف و علاقهٔ خود به یوسف برایش ردایی فاخر تهیه کرد. این امر نشان‌دهندۀ لطف و علاقه، جایگاه برتر و حق نخست‌زادگی بود. این روشی نمایشی برای بیان این بود که این پسر حق نخست‌زادگی را دریافت می‌کند.

یک) بنا به گفته بویس، مقصود واقعی از عبارت باستانی عبری «ردایی فاخر تهیه کرد» این است که این ردایی بود که تمام بدنش را از مچ دست‌ها تا مچ پاها در بر می‌گرفت، در حالی‌که ردای دیگران کوتاه‌تر بود. این ردایی نبود که یک کارگر آن را بپوشد. این ردایی به نشان از جایگاه والا و ممتازی بود. شخصی که این ردای فاخر را می‌پوشید، تن به کارهای سخت نمی‌داد و فقط دیگران را که به سختی مشغول انجام کار بودند، تماشا می‌کرد.

ه. از یوسف نفرت داشتند و نمی‌توانستند با او به سلامتی سخن گویند: علاقۀ شدید یعقوب به یوسف منبع آشکار درگیری در خانواده بود. برادران از او کینه داشتند، زیرا پدرش او را دوست می‌داشت و یوسف نیز بدرفتاری آنها را گزارش می‌داد.

۲. آیات (۸-۵) اولین رویای یوسف.

و اما یوسف خوابی دید و چون آن را برای برادرانش بازگفت، نفرت آنان از او فزونی گرفت. او به برادرانش گفت: «به خوابی که دیده‌ام گوش فرا دهید: اینک ما در مزرعه، بافه‌ها می‌بستیم که ناگاه بافۀ من بر پا شده، بایستاد و بافه‌های شما بر بافه من گرد آمده، در برابر آن سر فرود آوردند.» برادرانش گفتند: «آیا براستی بر ما حکومت خواهی کرد؟ و آیا حقیقتاً بر ما فرمان خواهی راند؟» پس به‌سبب خواب‌ها و سخنانش، از او بیشتر نفرت داشتند.

الف. و اما یوسف خوابی دید و چون آن را برای برادرانش بازگفت، نفرت آنان از او فزونی گرفت: در بهترین حالت، یوسف از خود بی‌ملاحظه‌گری زیادی نشان داد. به یقین او می‌دانست برادرانش چقدر از شنیدن این رویا نفرت داشتند، چون آن خواب او را بالاتر از برادرانش قرار داده بود.

یک) کتاب‌مقدس می‌گوید که خدا ممکن است از طریق رویاها سخن گوید، اما کتاب راهنما برای تفسیر خواب به ما نمی‌دهد. بیشتر از همه باید کتاب‌مقدس را بشناسید تا صدای خدا را تشخیص دهید. ما باید انتظار داشته باشیم که خدا در کتاب‌مقدس با ما سخن گوید و اگر اینجا در خواب با یوسف سخن گفت، امری به‌دور از انتظار محسوب می‌شود.

ب. به خوابی که دیده‌ام گوش فرا دهید: يوسف در خواب برادرانش را در مزرعهٔ گندم در هنگام برداشت محصول ديد كه هر كدام تعدادی از ساقه گندم (بافه) در دست داشتند. بافه‌‌هایی که از آنِ برداران بودند بر بافه‌های یوسف سجده کردند.

ج. آیا براستی بر ما حکومت خواهی کرد: برادرانش آن خواب را به‌خوبی درک کردند که روزی در آینده یوسف بر آنها سلطنت خواهد کرد و بر آنها مسلط خواهد شد.

یک) همچنین در ارتباط با این رویا این واقعیت نیز وجود داشت که این رویا شامل بافه‌های گندم نیز می‌شد. موقعیت نهایی یوسف نسبت به برادرانش با غلات و موادغذایی در ارتباط بود.

۳. آیات (۱۱-۹) دومین رویای یوسف.

آنگاه یوسف خوابی دیگر دید و آن را برای برادرانش بازگو کرده، گفت: «اینک خوابی دیگر دیده‌ام: هان خورشید و ماه و یازده ستاره در برابر من سر فرود می‌آوردند.» اما چون آن را برای پدر و برای برادران خود بازگفت، پدرش او را توبیخ کرد و گفت: «این چه خوابی است که دیده‌ای؟ آیا براستی مادرت و من و برادرانت آمده، در برابر تو سر فرود خواهیم آورد؟» و برادرانش بر او حسد ورزیدند ولی پدرش آن امر را به‌خاطر سپرد.

الف. آنگاه یوسف خوابی دیگر دید و آن را برای برادرانش بازگو کرده: اگر برای یوسف عاقلانه نبود که اولین خواب را بگوید (‏زیرا می‌دانست چقدر برادران او را ناراحت می‌کند)‏، در این‌صورت در میان گذاشتن خواب دوم با آنها می‌توانست اوضاع را بدتر کند. رویای دوم احتمالاً باعث رنجش بیشتری می‌شد، زیرا نه تنها او را بالاتر از برادرانش قرار می‌داد، بلکه مقام او از پدر و مادرش نیز برتر خواهد شد.

یک) یوسف از آن نوع غرور و افتخار برخوردار بود که در میان افراد محبوب و متبارک معمول بود. او به‌قدری روی اینکه چقدر رویاهایش برایش بزرگ بودند تمرکز کرده بود که دیگر به این فکر نمی‌کرد که خواب‌هایش برای دیگران چگونه به‌نظر می‌رسد.

دو) در این لحظه، یوسف با عیسی در تضاد بود. عیسی می‌خواهد ما هم همانطور باشیم که او بر روی زمین بود ـ شخصی دگر-محور. به نظر می‌رسد که یوسف در این قسمت دچار قصور بود.

سه) اگرچه یوسف اشتباه کرد که خواب‌هایش را برای آنها تعریف کرد، ولی در آخر آنها به حقیقت پیوستند. ممکن است شخصی از خدا پیغام شگفت‌انگیزی دریافت کند، ولی خدا قصد نداشته باشد آن‌ را برای دیگران مطرح کند. یوسف در اینجا بی‌حکمتی نشان داد، ولی شاید به علت غرور بود.

ب. آیا براستی مادرت و من و برادرانت آمده، در برابر تو سر فرود خواهیم آورد: در این مرحله، حتی یعقوب کمی رنجیده‌خاطر شده بود. او نمی‌توانست درک کند که چگونه یوسف می‌توانست از پدر و مادرش بالاتر باشد.

یک) این بخش از پیدایش ممکن است به ترتیب زمانی دقیق نباشد. در پیدایش ۲۰-۱۶:۳۵، مادر یوسف یعنی راحیل وفات یافته بود. به نظر می‌رسد که این بخش از  پیدایش تا حدودی به گذشته مربوط باشد.

دو) احتمالاً، نقطه تحولِ داستان در پیدایش ۲:۳۷ است: «این است تاریخچهٔ نسل یعقوب.» این به احتمال زیاد نگارشی را که خود یعقوب مکتوب کرده بود (‏کسی که وفات راحیل را بازگو کرد)‏ به پایان می‌رساند، و خط بعدی نگارشی را آغاز می‌کند که خود یوسف آن را مکتوب کرده ‌است. این نوع از انتقال‌ها در پیدایش ۱:۵، ۹:۶ و ۱۹:۲۵ یافت می‌شوند.

ج. هان خورشید و ماه و یازده ستاره در برابر من سر فرود می‌آوردند: ستاره‌ها، ماه و خورشید در مکاشفه ۱:۱۲ تکرار می‌شوند که به خانوادهٔ اسرائیل اشاره دارند. آن آیات بیان می‌دارد که عیسی‌مسیح از قوم اسرائیل آمده است.

برادران یوسف او را به‌عنوان برده می‌فروشند.

۱. آیات (۱۷-۱۲) یعقوب، یوسف را برای پیدا کردن برادرهایش که گوسفندان را چوپانی می‌کنند، می‌فرستد.

باری، برادران یوسف برای چوپانی گله‌های پدر، به شِکیم رفته بودند، و اسرائیل به یوسف گفت: «چنان که می‌دانی، برادرانت در شِکیم به چوپانی گله‌ مشغولند. بیا، تا تو را نزد آنان بفرستم.» یوسف گفت: «لبیک.» پس به وی گفت: «اکنون برو و از سلامتی برادرانت و سلامتی گله‌ آگاه شو و برایم خبر بیاور.» آنگاه یوسف را از وادی حِبرون روانه کرد.چون یوسف به شِکیم رسید، مردی او را در صحرا سرگردان یافت و از او پرسید: «چه را می‌جویی؟» پاسخ داد: «برادرانم را می‌جویم. تمنا دارم به من بگویی کجا چوپانی می‌کنند؟» آن مرد پاسخ داد: «از اینجا کوچ کرده‌اند. زیرا شنیدم که می‌گفتند: ”به دوتان برویم.“» پس یوسف در پی برادران رفت و آنان را در دوتان یافت.

الف. برادران یوسف برای چوپانی گله‌های پدر، به شِکیم رفته بودند: برادران یوسف مجبور بودند کار سخت و طاقت‌فرسایی را برای رسیدگی کردن به گله‌های گوسفندان پدرشان به انجام برسانند. یوسف در خانه می‌ماند و در بستر خود می‌خوابید، به‌جز مواقعی که یعقوب او را برای بررسی کردن برادرهایش می‌فرستاد.

یک) به نظر می‌رسد که هیچ‌چیز عجیبی در مورد این مأموریت وجود ندارد، به جز برادران یوسف که در شکیم بودند، جایی که این خانواده تحت‌تأثیر امیال دنیوی قرار گرفت و آسیب دید (پیدایش ۳۴)‏.

ب. اکنون برو و از سلامتی برادرانت و سلامتی گله‌ آگاه شو: در اینجا یوسف با ردایی فاخر و آستین‌های بلند بود و هیچ کار سختی انجام نمی‌داد. یوسف سرپرست بود و برادرانش کارگرانی ساده بودند.

یک) در نسخۀ جدید کینگ جیمز، وقتی یعقوب او را فرستاد حتی گفت: لطفاً!

ج. ایشان را در دوتان یافت: مدتی طول کشید، ولی یوسف برادرانش را در دوتان یافت. این مسیر پیاده‌روی ۱۰ تا ۱۵ مایلی (‏۱۶ تا ۲۴ کیلومتری) ‏داشت که گویا به سمت غرب شکیم بوده است.

یک) بعدها در تاریخ اسرائیل مشخص شد، دوتان جایی بوده است که الیشع ارتش‌های فرشتگان را در اطراف خود دید و حتی زمانی که سوری‌ها برای بازداشت  او آمده بودند آنها از او محافظت می‌کردند. (‏دوم پادشاهان ۶: ۱۳-۱۷)

۲. آیهٔ (۱۸) توطئه قتل یوسف.

آنها او را از دور دیدند و پیش از آن که نزدیک ایشان بیاید، دسیسه کردند که او را بکشند.

الف. آنها او را از دور دیدند: ما می‌تونیم برادارانی را تصور کنیم که از آمدن یوسف وحشت داشتند. او آمد تا کار آنها را بازدید کند و بدون شک کارهای اشتباه آنها را به پدر گزارش می‌کرد.

ب. دسیسه کردند که او را بکشند: این بسیار تکان‌دهنده است، و ما هیچ‌وقت نباید آن مسائل تکان‌دهنده را فراموش کنیم. آنها حتی برای مسخره کردن یا اذیت کردن یا قلدری کردن یوسف توطئه نمی‌کردند؛ بلکه علیه او توطئه کردند تا او را بکشند.

یک) قبل از اینکه این کار انجام شود، گناه در دل آنها رخنه کرده بود. مشکل گناه ما از قلبمان شروع می‌شود و باید در سطح دل حل شود. هدف ما تنها تغییر رفتار نیست، بلکه به ویژه این است که اجازه دهیم خداوند قلب ما را تغییر دهد. تحول مسیحی از درون به بیرون حاصل می‌شود.

۳. آیات (۱۹-۲۰) برنامه قتل خواب‌بیننده.

و به یکدیگر گفتند: «اینک آن خواب‌بیننده می‌آید! اکنون بیایید او را بکشیم و در یکی از این گودال‌ها بیفکنیم و بگوییم جانوری درنده او را خورده است. آنگاه ‌ببینیم خواب‌هایش چه می‌شود.»

الف. اینک آن خواب‌بیننده می‌آید: برادران یوسف او را به‌عنوان «خواب‌بیننده» مسخره می‌کردند. در حقیقت، یوسف خودش باعث این امر شد، زیرا به‌طرز احمقانه‌ای رویاهایی را که از خدا گرفته بود، نزد برادرانش بیان کرد.

ب. و بگوییم جانوری درنده او را خورده است: نقشهٔ آنها برای کشتن یوسف وسعت یافت. آنها در این مورد به‌قدری جدی بودند که این بهانه را طرح‌ریزی می‌کردند که به پدرشان بگویند آنها می‌دانستند چطور این موضوع یعقوب را از بین خواهد برد.

ج. آنگاه ‌ببینیم خواب‌هایش چه می‌شود: آنها با نقشه‌ها، امیدها و رویاهای یوسف برای آینده مخالفت نکردند. آنها با رویاهایی که به‌عنوان مکاشفه از سوی خداوند نازل شد، مخالفت می‌کردند. آنها می‌خواستند ببینند که آیا می‌توانند کلام خدا، یعنی هدفی که خدا آشکار ساخته بود را شکست دهند.

یک) در حقیقت زندگی یوسف در مورد تحقق رویاهای زندگی، چیزی به ما نمی‌گوید.

·    یوسف هرگز خواب ندید که برده شود.

·    یوسف رویا ندید که به ناحق به تجاوز متهم شود.

·    یوسف هرگز رویا ندید که زندانی شده و از یادها برود.

·    یوسف هرگز رویا ندید که دومین شخص قدرتمند مصر بشود.

·    یوسف هرگز رویا ندید که جهان را از قحطی نجات می‌دهد.

·    رویای خداوند برای یوسف برتر و نیک‌تر از هر رویایی بود که یوسف می‌توانست برای خود داشته باشد.

دو) تمرکز کردن بر رویاهای زندگی‌مان می‌تواند خطرناک باشد، زیرا تحقق رویای خود را به مهم‌ترین چیز تبدیل می‌کنیم ـ آن را به یک بت تبدیل می‌کنیم. آنگاه عیسی را به‌عنوان راهی برای تحقق رویایمان می‌بینیم و در داستان زندگی‌مان به او نقش یک بازیگر را می‌دهیم؛ در حالی‌که باید سهم خود را در داستانِ آشکار نشدۀ خدا به انجام برسانیم.

سه) زندگی ‏یوسف چیزهای زیادی در مورد چگونگی تحقق کلام خدا به ما می‌گوید. این برادران تصمیم داشتند کلام مکشوف خدا را شکست دهند، اما کلام خدا هرگز شکست نمی‌خورد.

 

·    آنچه خدا درباره یوسف گفت حقیقت دارد و به وقوع پیوست.

·   آنچه خدا درباره عیسی می‌گوید حقیقت دارد و به وقوع خواهد پیوست.

۴. آیات (۲۲-۲۱) نقشۀ رئوبین برای نجات یوسف.

اما چون رِئوبین این را شنید، او را از دست ایشان رهانید و گفت: «جانش را نگیریم.» و رِئوبین بدیشان گفت: «خون مریزید. او را در این گودال که در صحرا است بیفکنید، ولی دست بر او دراز مکنید.» این را گفت تا یوسف را از دست آنان برهاند و نزد پدر بازگرداند.

الف. رِئوبین این را شنید، او را از دست ایشان رهانید و گفت: وقتی ده برادر را مورد بررسی قرار می‌دهیم (‏بنیامین کودک را به حال خودش می‌گذاریم)‏ متحیر می‌شویم که برادران بنی آدم چطور می‌توانند تا با این حد شریر باشند. در میان آن ده برادر فقط یک برادر نیکو  یافت ‌شد. می‌خواستند اول یوسف را بکشند و بعد او را به داخل چاه پرتاب کنند؛ رئوبین پیشنهاد کرد که او را اول به داخل چاه پرتاب کنند، و برادران هم با آن موافق هستند.

یک) این عمل رئوبین بسیار قابل تأمل است، زیرا او قبلاً (‏پیدایش ۳۵) ‏کار ناپسندی  انجام داده بود، او با یکی از کنیزان پدرش (‏بلهه) ‏رابطهٔ جنسی برقرار کرده بود. نمی‌توانیم صرفاً رئوبین را به‌خاطر عملی ناپسند، بدسرشت بنامیم.

ب. تا یوسف را از دست آنان برهاند و نزد پدر بازگرداند: رئوبین نقشه خود را داشت و برادران دیگر نقشه‌های شیطانی خود را داشتند. رئوبین سعی نکرد جلوی برادران خود را بگیرد. او سعی کرد با درایت آنها را فریب دهد.

یک) رئوبین می‌توانست به‌سادگی بلند شود و بگوید، «این اشتباه است! نمی‌توانیم چنین کاری کنیم! رئوبین می‌خواست نسبت به یوسف مهربانی بورزد، ولیکن می‌خواست سایر برادران که از یوسف کینه داشتند را راضی کند. این قصور در انجام کار درست به این معنی بود که رئوبین نمی‌خواست این عمل به انجام برسد، بلکه می‌خواست او را ‏نزد پدر بازگرداند‏.

۵. آیات (۲۵-۲۳قسمت اول) یوسف را به داخل چاه می‌اندازند.

پس چون یوسف نزد برادران رسید، ردای فاخر‌ را که در بر داشت، از تن او به‌در آوردند و او را در گودال افکندند. گودال خالی و بی‌آب بود. آنگاه به غذا خوردن نشستند، و چون سر برافراشتند کاروانی از اسماعیلیان را دیدند که از جِلعاد می‌آمد. آنها بر شترهای خود، بارِ صَمْغِ خوشبو و بَلَسان و مُرّ داشتند که به مصر می‌بردند.

الف. ردای فاخر‌ را که در بر داشت، از تن او به‌در آوردند: آنها با لذتی بی‌رحمانه یوسف را آزار و اذیت رسانیده و نشانهٔ لطف پدرش را از او جدا ‌کردند، یعنی ردای فاخر‌ را که در بر داشت، از تن او به‌در آوردند.

یک) ما این صحنه را متصور می‌شویم و به این می‌اندیشیم که چگونه مسیح قبل از اینکه به صلیب کشیده شود، از همه‌چیز محروم شد. مسیح بر یک صلیب کشیده و یوسف به چاهی عمیق انداخته شد، اما هردوی آنها عریان گشتند و به جایی فرستاده شده بودند که ظاهراً هیچ‌وقت قادر نبودند خود را از آن سختی نجات بدهند.

دو) ما اول به مسیح تفکر می‌کنیم اما در عین‌حال به عدالت خداوند تفکر می‌کنیم که این جامۀ هر ایمانداری است و چگونه دشمن روح ما می‌خواهد ما را عریان، ملعون و ناامید کند، اما هیچ‌یک از اینها در مورد یوسف، عیسی و ایمانداران امروزی صدق نمی‌کند.

ب. آنگاه به غذا خوردن نشستند: شخصیت بی‌عاطفۀ این برادران اینطور ثابت شد که آنها توانستند در کنار چاهی که یوسف را در آن انداخته بودند، بنشینند و غذا بخورند. آنها قبل از اتمام قتل برادرشان، ‌توانستند بنشینند و از غذایشان لذت ببرند.

یک) بعدها، پیدایش ۲۱:۴۲ محکومیت گناه بی‌توجهی را توصیف می‌کند. در این متن برادران گفتند: «راستی که ما در خصوص برادر خود تقصیرکاریم. زیرا آنگاه که او به ما التماس می‌کرد، تنگی جانش را دیدیم، ولی گوش نگرفتیم. از همین روست که به این تنگی گرفتار آمده‌ایم.» هنگامی که یوسف به درون چاه افکنده شد، عاجزانه از برادرانش درخواست کمک کرد و آنها مشغول غذا خوردن بودند و به فریادهای او توجهی نکردند.

دو) یک فیزیکدان ‌توانست فاصلهٔ دقیق مورد نیاز برای شنیدن فریادهای یوسف را محاسبه کند؛ فریادهای او بیست و سه متر تا پرده گوش برادرانش فاصله داشت. اما بیست و دو سال طول کشید تا این فریاد از پرده گوش به دلشان برسد.» (بارنهاوس)

۶. آیات (۲۵ قسمت‌دوم-۲۷) نقشۀ فروش یوسف به بردگی.

آنگاه به غذا خوردن نشستند، و چون سر برافراشتند کاروانی از اسماعیلیان را دیدند که از جِلعاد می‌آمد. آنها بر شترهای خود، بارِ صَمْغِ خوشبو و بَلَسان و مُرّ داشتند که به مصر می‌بردند. یهودا به برادران گفت: «از کشتن برادرمان و کتمان خون او چه سود؟ بیایید تا او را به اسماعیلیان بفروشیم و دستمان را به خونش آلوده نکنیم؛ زیرا او برادر ما و گوشت تن ماست.» برادرانش پذیرفتند.

الف. کاروانی از اسماعیلیان را دیدند: ما اینان را تجار عرب می‌نامیم، خانواده‌ای که از عموی بزرگ آنها، اسماعیل‌، پسر دیگر ابراهیم آمده بودند.

ب. از کشتن برادرمان و کتمان خون او چه سود: تنها راه برای توصیف این برادران، بی‌رحم و بی‌عاطفه بودن است. آنها نسبت به یوسف و پدرشان، بی‌عاطفه بودند و خود را در مقابل نقشۀ خدا قرار ‌دادند. آنها تصمیم گرفتند اگر زندگی‌های بسیاری را نابود کنند، می‌توانند به‌خوبی از آن پول به دست آورند.

یک) در میان همۀ این برادران، یهودا، جد مسیح شد. با پیش رفتن داستان یوسف، یهودا، آن برادری شد که در دل و شخصیت بیش از همه تغییر کرد.

ج. زیرا که او برادر و گوشت تن ماست: «او برادر ماست، پس بیایید او را به بردگی بفروشیم که تا آخر عمر در ذلت باشد و به پدر بگوییم که او مرده‌است.» چه برادرانی!

۷. آیه (۲۸) یوسف به‌عنوان یک برده فروخته می‌شود.

پس چون بازرگانان مِدیانی می‌گذشتند، برادران یوسف او را کشیده، از گودال بر‌آوردند و به بیست پاره نقره به اسماعیلیان فروختند؛ ایشان نیز او را به مصر بردند.

الف. یوسف او را کشیده، از گودال بر‌آوردند: همین که یوسف را از چاه بیرون آوردند شاید او احساس کرد که این بذله‌ای بزرگ و بی‌رحمانه است. شاید او از رفتار قبلش پشیمان شده بود و می‌خواست به برادرانش بفهماند که متأسف است و درسش را یاد گرفته و دیگر این قدر برتر و والاتر از آنها رفتار نخواهد کرد.

یک) نمی‌دانیم که آیا باید کمی بهتر درمورد برادران یوسف فکر کنیم یا خیر، چون آنها تصمیم گرفتند که جان او را نگیرند، زیرا فکر می‌کردند می‌توانند از شرّش خلاص شوند و در عین‌حال غنی و ثروتمند گردند. و ظاهراً در آخر مطلع گشتند که برادر عزیزشان تنها بیست پاره نقره ارزش دارد.

ب. بیست پاره نقره به اسماعیلیان فروختند: زمانی که یوسف دید از چاه به بیرون کشیده می‌شود، خوشحال و امیدوار شد، اما زمانی که اسماعیلیان و مبادله پول را دید تمامی آن امیدواری‌ها به یک لحظه از بین رفتند.

یک) احتمالاً وقتی اسماعیلیان به راه خود به سوی مصر ادامه دادند، برادران ‌خندیدند و احساس خوبی داشتند که یوسف را نکشتند و در این فرآیند کمی پول به دست آوردند. از همه بدتر، آنها فکر می‌کردند که رویای او‌، مکاشفۀ خدا را شکست داده بودند.

·    کلام خدا در مورد یوسف بدون توجه به اینکه برادرانش با او چه کردند، حقیقت داشت.

·    کلام خدا در مورد عیسی بدون توجه به اینکه دیگران با او چه ‌کردند، حقیقت داشت.

·    کلام خدا در مورد شما درست خواهد بود، مهم نیست دیگران چه می‌کنند یا چه کرده‌اند.

۸. آیات (۲۹-۳۲) برادران گناهی که مرتکب شدند را پنهان می‌کنند و در مورد آنچه بر سر یوسف آمده دروغ می‌گویند.

چون رِئوبین به گودال بازگشت و دید که یوسف در گودال نیست جامۀ خویش را چاک زد، و نزد برادران بازگشت و گفت: «پسرک آنجا نیست! اکنون من کجا بروم؟» پس ردای یوسف را گرفته، بزی را سر بریدند و ردا را در خونش فرو بردند. و ردای فاخر را فرستاده، به پدر رسانیدند و گفتند: «این را یافته‌ایم. تشخیص بده که آیا ردای پسرت است یا نه؟»

الف. رِئوبین به گودال بازگشت و دید که یوسف در گودال نیست جامۀ خویش را چاک زد: رئوبین با حالتی حاکی از وحشت و ماتم، لباس‌هایش را پاره کرد، زیرا او به‌خاطر عدالت هیچ کاری انجام نداده بود. یوسف هم ممکن بود مرده باشد و پدرش هم که او را بسیار دوست می‌داشت، دیگر هرگز نمی‌توانست او را ببیند.

ب. این را یافته‌ایم. تشخیص بده که آیا ردای پسرت است یا نه: این نشان می‌دهد که سنگدلی پسران اسرائیل نه تنها پسر مورد علاقه، بلکه پدری که او را دوست داشت نیز نشانه گرفته بود. این روشی بی‌رحمانه برای آوردن این خبر و دروغ شریرانه بود.

۹. آیات (۳۳-۳۵) اندوه یعقوب.

یعقوب ردا را شناخت و گفت: «ردای پسرم است! جانوری درنده او را خورده است. به‌یقین، یوسف دریده شده است.» آنگاه یعقوب جامه بر تن چاک زد و پلاس در بر کرد و روزهای بسیار برای پسرش سوگواری کرد.  پسران و دخترانش جملگی به تسلی او برخاستند، اما او تسلی نپذیرفت و گفت: «سوگوار نزد پسرم به گور فرو خواهم رفت.» و پدر یوسف بر او بگریست.

الف. ردای پسرم است: می‌توان درد پدری که پسر محبوبش را از دست داده، و آن لذت عجیبی که برادران برای پنهان داشتن جنایت داشتند را تصور کرد. برادران یوسف ‏تصمیم گرفتند مابقی عمر خود را با این راز وحشتناک بگذرانند.

ب. یعقوب جامه بر تن چاک زد: این کار، بیان اندوه و درد بود، زیرا فرزند محبوبش را از دست داده بود. اندوه او قابل درک بود، اما ناکامی او در دیدن حقیقت زندگی ابدی قابل درک نبود.

یک) همچنین بیانی نیرومند از اصلی است که اگر ما چیزی را باور داشته باشیم، ممکن است همان رخ دهد. یوسف زنده بود، اما از آنجایی که یعقوب اینطور باور داشت، پس برای او یوسف مرده بود. به همین طریق مسیحیان از گناه آزاد هستند اما اگر شیطان بتواند ما را قانع کند که تحت محکومیت گناه قرار داریم، ممکن است که همانطور باشد.

ج. پسران و دخترانش جملگی به تسلی او برخاستند: تظاهر به تسلی دروغین از جانب کسانی که آن جنایت را مرتکب شدند و آن را از مظهر همگان پنهان کردند، هرگز کمکی به یعقوب نبود.

۱۰. آیه (۳۶) یوسف در نهایت سر از دادگاه مقام‌های ارشد مصر در می‌آورد.

در این ضمن، مِدیانی‌ها یوسف را در مصر به فوتیفار، که یکی از صاحبمنصبان فرعون و امیرِ قراولان دربار بود، فروختند.

الف. اما مدیانیان یوسف را در مصر فروختند:دست کم هزار سال قبل از ورود یوسف به مصر  آن کشور قلمرو پادشاهی بزرگ و پررونقی داشت. مصریان غنی و ثروتمند بودند و منابع طبیعی زیادی داشتند. آنها باسواد بودند و دشمنان زیادی در منطقه خود داشتند. هنگامی که یوسف به مصر ورود کرد، اهرام مصر زمان زیادی از ساختشان گذشته بود و مجسمه ابوالهول از قبل ساخته شده بود.

یک) با این‌حال، از نظر خدا، مؤثرترین چیز در مورد مصر این بود که یوسف در آنجا حضور دارد. «او، با آنکه ردایش را از تن به در آورده بودند، از خصوصیات اخلاقی خود محروم نشده بود.» (مایر)

دو) «این فرزند محبوب پدر بخشنده، که ردای بلند می‌پوشید، اکنون باید جامه یک برده را بپوشد و در آفتاب سوزان بر روی شن‌های داغ راه برود؛ اما هرگز تسلیم اسارت ظالمانه نشد، او شرایط را تحمل کرد گویی که او نامرئی است؛ قلبش به اعتماد عمیق به خدای پدرش یعقوب گرم بود، زیرا یهوه با او بود.» (‏اسپرجن)

ب. به فوتیفار، که یکی از صاحبمنصبان فرعون و امیرِ قراولان دربار بود، فروختند: حتی در میان این وحشت، خدا، یوسف را ترک نکرد. از بعضی جهات، داستان بدتر از این نیز خواهد شد، اما خدا همچنان با یوسف خواهد بود. خداوند نه تنها برای خود یوسف، بلکه برای مقاصد بزرگ‌تر نقشۀ رهایی‌بخش او نیز کار می‌کند.

یک) ما می‌توانیم خدا را به‌خاطر نقشۀ عظیم او شکر کنیم.

·    اگر خانواده یوسف آشفته و عجیب نبودند، برادرهایش هرگز او را به‌عنوان برده نمی‌فروختند.

·    اگر برادران یوسف هرگز او را به بردگی نمی‌فروختند، هرگز راهی مصر نمی‌شد. اگر یوسف هرگز راهی مصر نمی‌شد، هرگزاو را به فوتیفار نمی‌فروختند.

·    اگر یوسف را به فوتیفار نمی‌فروختند، همسر فوتیفار هرگز به دروغ او را به تجاوز متهم نمی‌کرد.

·    اگر همسر فوتیفار هرگز به دروغ یوسف را به تجاوز متهم نمی‌کرد، در آن صورت یوسف هرگز زندانی نمی‌شد.

·    اگر یوسف را به زندان نمی‌انداختند، هرگز با نانوا و پیشخدمت فرعون آشنا نمی‌شد.

·    اگر یوسف هرگز نانوا و پیشخدمت فرعون را ملاقات نمی‌کرد، رویاهای آنها را تعبیر نمی‌کرد.

·    اگر یوسف هرگز رویاهای آنها را تعبیر نمی‌کرد، هرگز رویای فرعون را تعبیر نمی‌کرد.

·    اگر یوسف در مصر هرگز رویای فرعون را تعبیر نمی‌کرد، هرگز نخست‌وزیر و مقام دوم کشور بعد از فرعون نمی‌شد.

·    اگر یوسف هرگز نخست‌وزیر نمی‌شد، هیچ‌گاه خود را برای قحطی وحشتناک آینده آماده نمی‌کرد.

·    اگر یوسف هیچ‌گاه به نحوی خود را برای قحطی وحشتناک آماده نمی‌کرد، خانواده‌اش به کنعان باز می‌گشتند و در قحطی جان می‌سپردند.

·    اگر خانواده یوسف به کنعان باز می‌گشتند و در قحطی می‌مردند، مسیح نمی‌توانست از یک خانواده مرده به دنیا بیاید.

·    اگر مسیح موعود هرگز نمی‌ِآمد، عیسی هرگز نمی‌آمد.

·    اگر عیسی هرگز نمی‌آمد، پس همهٔ ما در گناهان مرده و بدون امید در این دنیا زیست می‌کردیم.

·    ما از نقشۀ عظیم و حکیمانهٔ خدا، سپاسگزاریم.