فصل به فصل، آیه به آیه، استفاده آسان و همیشه رایگان!
پیدایش باب ۳۹ – یوسف در خانۀ فوتیفار
یوسف در خانۀ فوتیفار
۱. آیهٔ (۱) فوتیفار، شخص عالی رتبۀ مصری، یوسف را خریداری مینماید.
و اما یوسف را به مصر برده بودند. و مردی مصری، فوتیفار نام که یکی از صاحبمنصبان فرعون و امیرِ قراولانِ دربار بود، یوسف را از اسماعیلیانی که او را بدانجا برده بودند، خرید.
الف. مردی مصری، فوتیفار نام که یکی از صاحبمنصبان فرعون و امیرِ قراولانِ دربار بود، یوسف را از اسماعیلیانی که او را بدانجا برده بودند، خرید: اسم فوتیفار به مفهوم وقفشده به خورشید است. این اسمی بود که با نظام دینیِ مصر پیوند داشت.
ب. فوتیفار نام که یکی از صاحبمنصبان فرعون: واژۀ عبری باستانی صاحبمنصبان را میتوان خواجه ترجمه کرد -شخصی که به صورت طبیعی به خاطر خدماتش، اخته گشته بود. در دوران باستان این یک رسم متداول بود که بالا رُتبهترین اشخاص دربار سلطنتی را خواجه کنند تا یقین یابند که آنها بهطور کامل وقف شدۀ پادشاه خود هستند. از آنرو که این رسم متداول بود، این عنوان برای تمام کسانی که در جایگاههای مهم دربار پادشاهی خدمت مینمودند، چه آنان که بهراستی خواجه بودند و چه آنان که خواجه نبودند، استفاده میشد. به همین دلیل نمیدانیم که فوتیفار بهراستی خواجه بوده است یا خیر.
ج. صاحبمنصبان فرعون و امیرِ قراولانِ دربار بود: ایدۀ پشت این لقب به مفهوم سر پاسبان، یا احتمالاً به شکل درستتر، فوتیفار رهبری نیروی امنیتی شخصی فرعون را بر عهده داشت. او شخصی بسی بالارتبه و مطمئن در حکومت مصر بود.
د. از دست اسماعیلیان خرید: یوسف یک برده بود. گویی وی هیچ تسلطی بر عاقبت خود نداشت و همچون دارایی خریده و فروخته شد. امکان داشت در نهایت او به هر کسی فروخته شود، اما فوتیفار او را خرید.
۲. آیات (۲-۳) یهوه همراه با یوسف است.
خداوند با یوسف بود، پس او مردی کامروا شد و در خانۀ سروَر مصری خود ماند. و سرور یوسف دید که خداوند با یوسف است، و در هرآنچه میکند، خداوند او را کامیاب میگرداند.
الف. خداوند با یوسف بود: به احتمال زیاد آزمایش دشوار یوسف بدتر از هرآنچه بود که هر کدام از ما آن را از سر گذرانده باشیم. با این وجود، خدا او را ذرهای ترک نگفت. اگر یهوه میگذاشت یوسف یک برده باشد، پس او حتی بهعنوان یک برده، مردی کامروا میشد.
یک) اغلب به خدا شکایت مینماییم که او ما را در جایگاهی مصیبتبار یا دشوار قرار داده است. با این وجود، خواست خدا این است که ما هر جایی که باشیم به او اعتماد داشته باشیم، تا به ما برکت دهد و ما را کامروا سازد (آنگونه که او کامروایی را در نظر دارد).
دو) «ظاهراً همواره به نظر نمیرسید که یهوه با یوسف بود، همانطور که همواره به نظر نمیرسید او مردی مرفه بود؛ اما زمانی که به درون این خادم خدا مینگری، شباهت راستین او را مشاهده مینمایی، او در مشارکت با خدای متعال زندگی میکرد و خدا نیز او را برکت داد.» (اسپرجن)
سه) بعضی از مردم میپندارند که نمیتوانند برکت یابند مگر آنکه در جایگاه تسلط و اختیار امور قرار گیرند. عیسی زندگی کرد، و روشی بهتر را تعلیم داد -زندگی بهعنوان یک خادم.
· هر که میخواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود. (متی ۲۶:۲۰)
· «چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند.» (متی ۲۸:۲۰)
· اسامی بسیار حیرتانگیزی برای عیسیمسیح وجود دارد، اما یکی از پُرمعناترین آنها، خادم خداوند است (متی ۱۸:۱۲، اشعیا ۱:۴۲).
· ما میتوانیم و باید برکت خادم بودن را فرا گیریم؛ اگر بر ما تحمیل نشود، میتوانیم آن را برگزینیم.
ب. او مردی کامروا شد و در خانۀ سروَر مصری خود ماند: حتی در آن نقطۀ ابتدایی که به نظر میرسد یوسف هیچ تسلطی بر امور ندارد -و بهراستی هیچ تسلطی نداشت- خدا برای تحقق هدف ابدی خود، بر انتخابهای شرورانه یا بوالهوسانه انسان مسلط گشت.
ج. سرور یوسف دید که خداوند با یوسف است: یوسف با اطمینان به خدا، سختکوشی، و برکت از جانب خدا، به فوتیفار نمایان ساخت که خدا حقیقت دارد. شاگردان عیسی امروزه نیز باید بر اساس همین اصل، زندگی کنند؛ دیگران باید تفاوتی که عیسی در زندگی ما پدید میآورد را با شیوۀ عملی ببینند.
یک) خداوند با یوسف است: به تقابل یوسف و برادرانش بیاندیشید. برادران همچون برده به فروش نرسیدند، و در رختخواب خود، کنار خانوادههای خود میخوابیدند.
· یوسف یک برده بود، اما آزاد.
· برادران آزاد بودند، اما بردۀ رازها و شرم و گناه بودند.
۳. آیات (۴-۶) خدا بهخاطر یوسف فوتیفار را برکت میبخشد.
پس لطف او شامل حال یوسف شد و یوسف او را خدمت میکرد. فوتیفار او را بر امور خانۀ خویش برگماشت و هر چه داشت به دست او سپرد. از زمانی که فوتیفار یوسف را بر امور خانه و تمام اموال خویش برگماشت، خداوند خانۀ آن مصری را به سبب یوسف برکت داد. برکت خداوند بر همۀ اموال فوتیفار، چه در خانه و چه در مزرعه، بود. پس او هر چه داشت به دست یوسف سپرد، و از هیچچیز خبر نداشت جز نانی که میخورد. و یوسف مردی خوشاندام و خوشسیما بود.
الف. فوتیفار او را بر امور خانۀ خویش برگماشت و هر چه داشت به دست او سپرد: بهخاطر برکت خدا و صداقت یوسف، خدا او را مطمئن ساخت که در جایگاهش حتی بهعنوان برده، ترقی کند.
یک) برای یوسف، انجام عملی که ما اکثراً انجام میدهیم آسان بود: به جایگاه کنونی او بیاندیشید زیرا بسیار بد به نظر میرسد (با این همه، او یک برده بود). اما یوسف معتقد بود خدا میتواند او را در همان مکانی که قرار داشت برکت بخشد، بنابراین در انتظار شرایط بهتری نبود تا توسط خدا مورد برکت قرار گیرد.
ب. خداوند خانۀ آن مصری را به سبب یوسف برکت داد: طبق همان اصل، بهدلیل حضور خداپسندانۀ ما، برکت میتواند بر محل کارمان قرار بگیرد.
ج. او هر چه داشت به دست یوسف سپرد: یوسف به اوج رسید، اما مدتی طول کشید تا چنین شود.
· یوسف ۱۷ سال سن داشت که بهعنوان برده فروخته شد (پیدایش ۲:۳۷).
· زمانی که فرعون او را ترفیع داد، ۳۰ سال داشت (پیدایش ۴۶:۴۱).
· یوسف دو سال پیش از ترفیعش در زندان بود (پیدایش ۱:۴۱).
· از آنرو، یوسف به مدت ۱۱ سال در خانه فوتیفار بود.
یک) ۱۱ سال به طول انجامید تا کُل برکت خدا در زندگی یوسف به انجام برسد. ۱۱ سال دورهای طولانی به نظر میآید. بسیاری بر این باورند اگر ترقی از سوی خداست، باید به سرعت به سرانجام برسد. برخی اوقات این چنین است، اما نه بهطور معمول. بهطور معمول، خدا اجازه میدهد چیزهای نیکو به آرامی پیشرفت کنند. فرزندان انسان در قیاس با حیوانات بیشترین دورۀ رشد را هم در رحم و هم در طفولیت دارند. در جهان گیاهان، سالها زمان میبَرد تا دانۀ بلوط به درخت بلوط مبدل گردد، در حالیکه امکان دارد کدو حلوایی حدوداً در طول یک شب رشد نماید.
د. او هر چه داشت به دست یوسف سپرد: این بدان معناست است که یوسف شخصی زحمتکش بود. هنگامی که به مصر پا گذاشت، در شرایط نامساعدی بود. او از زبان، فرهنگ، آداب و رسوم، یا شیوههای تجارت هیچ اطلاعاتی نداشت. او باید زود هنگام برمیخاست و تا دیر وقت بیدار میماند تا شغل و سنتهای مصری را دریابد.
یک) گویا یوسف با تماشای کار کردن دیگران بزرگ شد. در شرایط پریشان حالی، چیزی بر او رخ داد؛ او عمل دگرگونکنندۀ خدا را پذیرفت. خدا به یوسف توانایی سرپرستی و اجرایی عظیمی بخشید، و حال، قلب بردۀ زحمتکش نیز به آن اضافه گشت.
دو) لوتر چنین گفت: «یوسف فقط نیکو و پرهیزکار نبود، و تنها با پشتکار به پیشگاه خدا، برای ارباب خود، برای پادشاه و برای تمام سرزمین مصر دعا ننمود، بلکه او آگاهترین مباشر و مدیر امور امور خانگی (داخلی) بود.» (به نقل از بویس).
سه) زمانی که تمام مایملک خود را در دست عیسی میگذاریم، خانه و زندگی ما برکت میگیرند -بهخاطر عیسی.
ه. و یوسف مردی خوشاندام و خوشسیما بود: سیمای یوسف دارای جلوه ویژهای بود. کتابمقدس تنها دو مرد دیگر را زیبا بیان میدارد: داوود (اول سموئیل ۱۲:۱۶) و ابشالوم (دوم سموئیل ۲۵:۱۴). گفته شده است که موسی کودک زیبایی بوده است (خروج ۲:۲).
ایستادگی یوسف در مقابل وسوسه و پیامدهای آن.
۱. آیات (۷-۱۰) درخواست زنِ فوتیفار و ایستادگی یوسف.
و پس از گذشت زمان، نظر همسر سرورش به او جلب شد و به وی گفت: «با من همبستر شو!» اما یوسف امتناع ورزید و به همسر سرور خود گفت: «اینک سرورم از آنچه نزد من در خانه است خبر ندارد و هر چه دارد به دست من سپرده است. هیچکس در این خانه بزرگتر از من نیست؛ و سرورم چیزی از من دریغ نداشته، جز تو که همسر او هستی. پس چگونه مرتکب این شرارت بزرگ بشوم و به خدا گناه ورزم؟» با اینکه او هر روز با یوسف چنین سخن میگفت، به او گوش نمیگرفت تا با او بخوابد یا با او باشد.
الف. نظر همسر سرورش به او جلب شد و به وی گفت: «با من همبستر شو!: زنِ فوتیفار بیگمان بر یوسف نظر داشت. در واقع فوتیفار را خواجه دربار فرعون مینامند (پیدایش ۱:۳۹). اگر فوتیفار به مفهوم حقیقی، خواجه به معنای اخته شده باشد، این روشن میکند که همسرش برای راضی کردن میل جنسی خود، باید جایی دیگر میرفت.
یک) شاید همسر فوتیفار احساس کمبود داشت. شاید فوتیفار خواجه بود، و اینکه صرفاً ازدواج آنها براساس سنتهای مصری بهطور اجباری انجام گرفته بود. شاید او گمان میکرده که حق این را دارد تا خارج از رابطۀ زناشویی در پی لذت جنسی باشد. این دیدگاه، امروزه متداول است، و فرهنگ مدرن به ما بیان میدارد که ما محروم هستیم، مگر اینکه در پی هر میل جنسی که نیاز داریم، باشیم. این یک دروغ است و گرایشهای جنسی ما را به خدایی مبدل میسازد که بر زندگی ما فرمانروایی مینماید.
دو) همچنین گویا در مصر باستان توقعات اخلاقی ضعیفی از زنان، حتی زنان متأهل وجود داشته است. پنداشته شده است که زنان خارج از رابطۀ ازدواج نیز، رابطه جنسی داشتند. زنِ فوتیفار در پی یک رابطه نبود، تنها بهدنبال خوشگذرانی بود. دگربار، فرهنگ مدرن به ما میگوید که رابطهٔ جنسی بسیار خوب و حتی بهتر از روابط با مفهوم است. حقیقت -از دید کتابمقدس و آنچه در زندگی روزمره جریان دارد- این است که رابطهٔ جنسی در رابطۀ ازدواج و دارای تعهد، بسی نیکوتر است؛ به این مفهوم که رابطۀ جنسی معنایی دارد.
سه) یوسف مردی جذاب بود (پیدایش ۶:۳۹) و شاید این امر به آن ربط داشت. یحتمل اینکه وی زنِ فوتیفار بود نیز یک عامل بوده است. اگر آنگونه بوده باشد، پس او اولین یا آخرین زنی نبود که سعی کرد مردی را بهخاطر حس عرض اندام یا در پی عزت نفس بفریبد. زن فوتیفار شاید با تلاشی مأیوسانه به یوسف نظر داشت، تا احساس کند باارزش و خواستنی است.
ب. با من همبستر شو!: این وسوسهای سهمگین و قدرتمند برای یوسف بود. زمانی که با وسوسههای قدرتمند مواجه میشویم به ما یادآور میشود دیگران هم همین شرایط را تجربه کردهاند.
یک) شیطان میخواهد ما بپنداریم که وسوسه ما بیمانند است؛ که هیچ فرد دیگری نمیتواند دریابد که ما در یک وسوسه بهخصوص چه میکشیم، اما هیچ وسوسهای وجود ندارد که ما را مبتلا کرده باشد، به غیر از چیزی که میان مردم متداول است (اول قرنتیان ۱۳:۱۰).
دو) «بردگی به تنهایی در قیاس با چیزی که برای یوسف جوان رخ میداد، فلاکتی اندک بود؛ اگر او بندۀ شهوات شریرانه میشد.» (اسپرجن)
ج. او هر روز با یوسف چنین سخن میگفت، به او گوش نمیگرفت: یوسف با ایستادگی در مقابل این وسوسه، صداقت برجستهای نسبت به خدا، فوتیفار، و خود نشان داد، برای زمانی طولانی، شاید حدودا ۱۱ سال. بسیاری از خصلتهای شخصیتی به این شرایط کمک نمود و یوسف چندین علت برای نپذیرفتنش بیان داشت.
یک) یوسف به زنِ آقای خود گفت: وی با او عشقبازی نکرد و به شیوهای تحریکآمیز گفتگو نداشت. مردی نادان (بهجای یوسف) میگوید: «اینها حرف است، بیا کمی خوش باشیم.» عشقبازی و کلام تحریکآمیز مصیبت به بار میآورد.
دو) یوسف مسئولیتهایش را بهخاطر آورد: اینک سرورم از آنچه نزد من در خانه است خبر ندارد و هر چه دارد به دست من سپرده است. او بهخاطر آورد چهچیزهایی برای از دست دادن داشت. امروزه، حتی مجردان هم چیزهای بسیاری برای از دست دادن دارند – پاکیشان، دلشان، و گنجایششان برای آنکه بهراستی خود را به چیزی که خدا برایشان در نظر دارد واگذارند.
سه) یوسف بهخاطر آورد که او چه کسی بود: تو که همسر او هستی. او خیلی ساده از آنِ یوسف نبود. او به دیگری داده شده بود، و دیگری به او داده شده بود.
چهار) یوسف بهخاطر آورد که این اقدام بهراستی چگونه بود، شرارت بزرگ: ما اغلب در نظر داریم گناه را با اسمی دیگر بخوانیم. عداوت و حسد، ابرازِ خود هستند. غرور، اعتماد به نفس است. شکمپرستی، زندگی خوب است. طمع، کوشش برای سبقت است. زنا، سبک زندگیای ثانوی است. خیانت، فریاد کمکخواهی در ازدواجی بَد است.
پنج) یوسف به خاطر آورد که این گناه به خدا بود. یحتمل این درخواستی نسبتاً بیخطر بود، شانس کمی برای به دام افتادن داشت. یوسف به چیزی فراتر از به دام افتادن توجه داشت، از آنرو که میدانست همهچیز پیش روی چشمان خداست. یوسف به مقدار کافی رابطهای راستین با خدا داشت که فراتر از آنکه در مقابل چشمان انسان به دام افتد به آن توجه نشان دهد. «هنگامی که خدا را مستبد میدانستم، گناه را ناچیز میپنداشتم؛ اما زمانی که دریافتم وی پدرم است، سوگوار گشتم که زمانی میتوانستم بر علیه او مخالفت ورزم. زمانی که میپنداشتم خدا سختگیر است، گناه کردن را آسان در یافتم؛ اما هنگامی که خدا را به این میزان مهربان، نیکو و مملو از دلسوزی یافتم، بر سینهام کوبیدم که توانستم گمان کنم که میتوانم بر ضد کسی که به این شدت به من محبت دارد و در پی نیکی برایم است، شورش کنم.» (اسپرجن)
شش) یوسف گوش نمیگرفت: بعضی هنگام، به همان امر منجر میشود. شخص باید اِبا کند و به گناه نه بگوید، حتی هنگامی که حس میکند میخواهد آری بگوید. شخص باید درک کند که چیزی فراتر از خواهشهای بدن برای حیات وجود دارد. ما چیزی بیشتر از نیازهای جنسی خود هستیم، و باید به گونهای زندگی نماییم که گویی چیزی فراتر هستیم.
د. یوسف گوش نمیگرفت: یوسف محتاط بود که هیچگاه با وسوسه خلوت نکند. یوسف خردمندانه از خلوت کردن نزد زنِ فوتیفار امتناع نمود.
یک) ما به حق، یوسف را همچون اُلگویی از مرد یا زن خداپرست که در مقابل وسوسه (فریب) ایستادگی نمود، میستاییم. در کتابمقدس چندین شخصیت هستند که همواره با چیرگی در مقابل وسوسه ایستادگی ننمودند:
· آدم و حوا.
· ابراهیم و موسی.
· داوود و سلیمان.
· یوحنا و پطرس.
دو) تعدادی دیگر هستند که در ایستادگی در مقابل وسوسه بسیار نیکو به نظر میرسند، کسانی چون یوسف و دانیال. با این وجود هیچکدام از آنها با عیسی سنجیده نمیگردند. عیسی به شیوههایی مورد امتحان قرار گرفت و مورد وسوسه قرار گرفت که ما حتی نمیتوانیم آن را تصور کنیم، با این وجود کامل و بیگناه ماند. در عیسی، میتوانیم قدرت ایستادگی در مقابل وسوسه را به دست آوریم.
۲. آیات (۱۱-۱۲) یوسف در برابر تلاش بسیار او برای اغوا ایستادگی مینماید.
اما روزی، چون یوسف به خانه درآمد تا به کار خویش بپردازد و از اهل خانه کسی آنجا در خانه نبود، همسر فوتیفار جامۀ وی را گرفت و گفت: «با من همبستر شو!» ولی یوسف جامۀ خویش را در دست او واگذاشت و گریخت و بیرون رفت.
الف. به خانه درآمد تا به کار خویش بپردازد و از اهل خانه کسی آنجا در خانه نبود، همسر فوتیفار جامۀ وی را گرفت و گفت: همسر فوتیفار فهمید که یوسف از او امتناع میکند، از اینرو برنامهای حسابشده برای به دام انداختن او در نظر داشت. بهیقین او بود که مقرر ساخت از اهل خانه کسی آنجا در خانه نباشد.
ب. جامۀ وی را گرفت و گفت: «با من همبستر شو!» ولی یوسف جامۀ خویش را در دست او واگذاشت و گریخت و بیرون رفت: زمانی که یوسف به بیرون گُریخت، در مقابل این وسوسه بزرگ ایستادگی نمود. یوسف در مقابله با آن وضعیت اقدامی کرد که تمامی ما باید بکنیم: وی گریخت و بیرون رفت. دوم تیموتائوس ۲۲:۲ آن را بهوضوح بیان میدارد: از امیال جوانی بگریز.
یک) اگر بهراستی به سوی گناه نمیشتابیم، گرایشی داریم تا حداقل در حضورش پرسه زنیم. اما به ما حکم شده است تنها کار بیخطر (مطمئن) را بکنیم: از این هوسهای نفس بگریزیم و تا حدی که برایمان امکان دارد سریع چنین کنیم.
دو) کتابمقدس نسخۀ کینگ جیمز در پیدایش ۱۲:۳۹ بیان میدارد، «یوسف جامۀ خویش را در دست او واگذاشت و گریخت و بیرون رفت.» یوسف، خود را بیرون بُرد. هیچ فرد دیگری نبود تا او را بیرون ببرد. یهوه راهی برای گریز مهیا میسازد (اول قرنتیان ۱۳:۱۰)، اما شما باید مسیر گریز را در پیش گیرید.
ج. جامۀ خویش را در دست او واگذاشت: مقصود این نیست که وی عریان فرار کرد، بلکه آن است که جامۀ بیرونیاش از تن خارج گشته است. اصلاً او با لباس زیر گُریخت. یوسف احتمالاً میدانست که ایستادگی برای عفت، برایش پیامد خوشی ندارد، اما با این حال او آن را با ارزش میدانست.
۳. آیات (۱۳-۱۸) زنِ فوتیفار بهدروغ به یوسف در نزد فوتیفار افترا میزند.
چون آن زن دید که یوسف جامۀ خود را در دست او واگذاشت و از خانه گریخت، خدمتکاران را صدا زد و به آنان گفت: «بنگرید، این عبرانی را نزد ما آورده تا ریشخندمان کند! او نزد من آمد تا با من همبستر شود، اما من با صدای بلند فریاد زدم. و چون شنید که صدایم را بلند کرده، فریاد میزنم، جامهاش را در دست من واگذاشت و گریخته، از خانه بیرون رفت. پس جامۀ یوسف را کنار خود نهاد تا سرور او به خانه آمد. و همان حکایت را برای او بازگفت که: «آن غلام عبرانی که برایمان آوردی نزد من درآمد تا مرا ریشخند کند. ولی چون به صدای بلند فریاد برآوردم، جامهاش را نزد من رها کرد و از خانه بیرون دوید
الف. مرد عبرانی…غلام عبرانی: در دورانی که تنبیه بیرحمانه و حیات کمارزش بود؛ بهخصوص حیات یک برده، زنِ فوتیفار میدانست که افترای او به اعدام شدن یوسف منتهی میشود. از آنجایی که اسم او را نبرد، نمیخواست به یوسف همچون یک فرد حقیقی بیاندیشد.
ب. او نزد من آمد تا با من همبستر شود، اما من با صدای بلند فریاد زدم: مورد افترا قرار گرفتن به این شکل دروغ باید ناراحتی و حُزن یوسف را پدید آورده باشد. با این وجود، به نظر نمیآمد که او در مقابل این افترای دروغ از خود دفاع نماید، همانند عیسی که در مقابل افترازنندگان خاموش بود (اشعیا ۷:۵۳ و متی ۱۳:۲۷-۱۴).
یک) این منصفانه نبود. برخی اوقات برای ایستادگی در مقابل وسوسه باید بهایی پرداخت شود. ما این عمل را در ایمان انجام میدهیم و به خدا اعتماد میکنیم تا همهچیزها برای آنانی که خدا را دوست میدارند و بر طبق ارادهٔ او فرا خوانده شدهاند به خیریت به سرانجام برسانند (رومیان ۲۸:۸).
۴. آیات (۱۹-۲۰) یوسف زندانی میشود.
پس چون سرور یوسف سخنان همسر خود را شنید که میگفت: «غلام تو با من چنین رفتار کرد»، خشم او افروخته شد و سرور یوسف او را گرفت و به زندانی که زندانیان پادشاه در بند بودند، افکند. و او آنجا در زندان ماند.
الف. خشم او افروخته شد: فوتیفار میدانست زنش چگونه زنی و یوسف چگونه مردی است. خشم او شاید بدان خاطر بود که فهمید افترای او به یوسف صحیح نبود.
یک) فوتیفار بیچاره! او با زنش و بدون همراهی یوسف ماند، کسی که بر آن شده بود همۀ اهل خانۀ او را بهخوبی مدیریت کند.
دو) «مرگ تنها کیفری بود که یوسف میتوانست چشم به راهش باشد. شاید تأخیر در به انجام رسیدن این مجازات بهدلیل اعتباری بود که کسب کرده بود؛ و خشم درآمیخته با خودداری فوتیفار شاید انعکاسی از شک و تردید اندک دربارۀ درستی افترا باشد.» (کیدنر)
سه) «او هیچگاه سخنی از زن فوتیفار، بیان نداشت. حتی با وجود اینکه برای دفاع از خودش به نظر واجب میآمد، اما آن زن را در معرض اتهام قرار نداد؛ او داوری را به شکل طبیعی اجرا کرد و وی را به وجدانش و خویشتنداری شوهرش واگذاشت. این برتریای بزرگ را نمایان ساخت؛ برای یک مرد دشوار است تا لبانش را به یکدیگر بچسباند و زمانی که آبرویش در مخاطره است، سخنی نگوید. یوسف در خاموشی خود به اندازهای رَسا بود که در طول عمرش سخنی از دادخواهی نزد.» (اسپرجن)
ب. سرور یوسف او را گرفت و به زندانی که زندانیان پادشاه در بند بودند، افکند: بیچاره یوسف! یوسف رفت:
· از برتری در خانۀ پدری خود
· به چاهی که برادرانش او را در آن افکندند.
· به تبدیل شدن به دارایی در بازار بردگان.
· به برتری رسیدن برای مدیریت خانه فوتیفار.
· به جایگاه ایستادگی پایبند اصول در مقابل وسوسه.
· به شهادت نادرست به افترایی دروغ.
· تا به زندانِ فرعون پا گذاشتن.
یک) ما میتوانیم فیض را در این امر شاهد باشیم، زیرا اگر فوتیفار سخن همسرش را باور کرده بود، به یقین یوسف را به قتل میرساند.
دو) ما میتوانیم ستمگری را در این امر شاهد باشیم، زیرا یوسف بهخاطر گناه شخص دیگری عذاب کشید. همچون شخصی مسیحی، ما کسی را بهخاطر میآوریم که به شکلی بینقص در مقابل هر وسوسهای ایستادگی نمود، کسی که همانطور که برای پارسایی ایستاد، جامهاش را از تنش درآوردند، و سپس بهدلیل گناهان دیگران مورد مجازات قرار گرفت. ما مشاهده مینماییم که عیسی امید تمام آنانی است که بهخاطر وسوسه درمانده میشوند.
سه) ما میتوانیم شاهد دست خدا در تمام این امور باشیم. تمام این رخدادها داستان خدا را به پیش میبَرد، و یوسف را در جایی میگذارد که بتواند قبیلۀ خود و تمام دنیا را از قحطیِ پیش رو رهایی بخشد و جایی را برای زندگی همراه با او مهیا سازد.
چهار) «او حس کرد که این اقدامی بیرحمانه است، که مخاطب این افترا باشد، و از روی بیگناهیاش در عذاب باشد. مردی جوان، بهشدت پاک، و با عفت، باید ضربهای تیزتر از شلاقی از عقرب حس کرده باشد، آنگونه که به او افترا زدند؛ با این وجود، همانطور که در سلول تاریک خود نشسته بود، خدا با او بود.» (اسپرجن)
۵. آیات (۲۱-۲۳) یوسف حتی در زندان پیشرفت میکند.
اما خداوند با یوسف بود، و به وی محبت میکرد، و نظر لطف رئیس زندان را به او جلب نمود. پس رئیس زندان یوسف را بر همۀ زندانیانی که در بند بودند گمارد، و هر کاری در آنجا به دست یوسف انجام میگرفت. رئیس زندان با آنچه به دست یوسف سپرده بود، کاری نداشت، زیرا خداوند با یوسف بود، و او را در هر چه میکرد، کامیاب میساخت.
الف. اما خداوند با یوسف بود، و به وی محبت میکرد: اگر خدا، یوسف در چاه را برکت داد، اگر یوسفِ برده را برکت داد، شگفتزده نمیشویم که ببینیم خدا در زندان نیز یوسف را برکت داد. هیچکدام از این موقعیتهای هولناک، نقشۀ خدا را برای زندگی یوسف تغییر و یا شکست نداد.
یک) مضمون حاکم آن است که یوسف بهخاطر برکت خدا کامیاب گشت.
· خداوند با یوسف بود، پس او مردی کامروا شد. (پیدایش ۲:۳۹)
· سرور یوسف دید که خداوند با یوسف است، و در هرآنچه میکند، خداوند او را کامیاب میگرداند. (پیدایش ۳:۳۹)
· خداوند خانۀ آن مصری را به سبب یوسف برکت داد. برکت خداوند بر همۀ اموال فوتیفار، چه در خانه و چه در مزرعه، بود. (پیدایش ۵:۳۹)
دو) حتی پس از اینکه یوسف به نادرستی مورد افترا قرار گرفت، و به زندان افکنده شد، خدا هنوز یوسف را با حضور خودش برکت میداد:
· اما خداوند با یوسف بود. (پیدایش ۲۱:۳۹)
· زیرا خداوند با یوسف بود. (پیدایش ۲۳:۳۹)
سه) «عواقب چندانی ندارد که قرعهٔ خادم خدا بیافتد؛ مثل یوسف او به خدمت اربابش در میآید و خدا او را حرمت مینهد و کارش را کامیاب میسازد.» (کلارک)
ب. رئیس زندان یوسف را بر همۀ زندانیانی که در بند بودند گمارد، و هر کاری در آنجا به دست یوسف انجام میگرفت: همانطور که پیشتر در خانه فوتیفار رُخ داد، یوسف به بالاترین جایگاه رسید و سرپرست زندان شد. خدا از راه کارآزمودگیاش در هر دو مکان (زندان و خانۀ فوتیفار)، توانایی و کاردانی مدیریتی لازم یوسف را برای نجات قومش و نجات تمام دنیا آماده ساخت.
یک) «با اینحال، زمانی كه يوسف را به زندان افکندند، خدا با او بود. او میدانست که خدا در زندان همراه اوست و به همین خاطر در حُزنش با تُرشرویی ننشست، بلکه خود را به تکاپو انداخت تا بهترین حالت ممکن را از شرایط محنتزدهاش کسب نماید.» (اسپرجن)