فصل به فصل، آیه به آیه، استفاده آسان و همیشه رایگان!
پیدایش باب ۳۰ – فرزندان دیگر یعقوب.
دو پسر از بلهه به دنیا آمد.
۱. آیات (۱-۴) راحیل از سر ناامیدی، کنیز خود بِلهَه را به یعقوب میدهد تا از جانب او دارای فرزند شود.
و اما راحیل چون دید که برای یعقوب فرزندی نیاورد، بر خواهرش حسد برد. پس به یعقوب گفت: «به من فرزندان بده، وگرنه خواهم مرد!» خشم یعقوب بر راحیل افروخته شد و گفت: «مگر من در جای خدا هستم، که تو را از بارِ رحم بازداشته است؟» آنگاه راحیل گفت: «اینک کنیز من بِلهَه! به او درآی تا بر زانوان من بزاید و بهواسطۀ او من نیز صاحب فرزندان گردم.» پس کنیز خود بِلهَه را به یعقوب به زنی داد و یعقوب به او درآمد.
الف. به من فرزندان بده، وگرنه خواهم مرد: برخلاف زیبایی بسیار راحیل، او تقریباً در یأس فرو رفته بود. بیتردید لیه با خود میگفت: «اگر خوشمنظری خواهرم و محبت شوهرم را با خود داشتم، خوشبخت میگشتم.» بیتردید راحیل با خود میگفت: «اگر پسرانی همچون خواهرم میداشتم، خوشبخت میگشتم.» خوشرو یا ساده، ما همگی مشکلات خود را داریم.
یک) این قاعده نیاز ما برای نگاه نکردن بر چگونگی برخورد خدا با دیگران را نمایان میسازد. بلکه میگوید، تمرکز نگاهمان را بر او (یهوه) بگذاریم. عیسی همان قاعده را به پطرس آموزش داد (یوحنا ۱۹:۲۱-۲۲).
ب. راحیل برخواهرش حسد برد. پس به یعقوب گفت: «به من فرزندان بده، وگرنه خواهم مرد!» خشم یعقوب بر راحیل افروخته شد: کشمکش در این خانواده روشن بود. با این وجود، در تمام این وقایع یعقوب دست خدا را در این امر مشاهده کرد، اگرچه با جدیتی آن را به راحیل گفت که بیرحمانه محسوب میشد (مگر من به جای خدا هستم که بار رحم را از تو باز داشته است).
یک) شاید راحیل مغرور و ازخودراضی بود. وی آگاه بود که یعقوب ۱۴ سال بدون اجرت بهخاطر عشق به او خدمت کرد و همچنین میدانست که یعقوب یک روز هم برای لیه کار نکرد.
ج. اینک کنیز من بِلهَه! به او درآی تا بر زانوان من بزاید و بهواسطۀ او من نیز صاحب فرزندان گردم: همچون سارا، که هاجر را مقرر ساخت که بهعنوان مادر جایگزین به ابراهیم درآید (پیدایش ۱۶)، راحیل نیز کنیز خود بلهه را به یعقوب داد.
یک) عبارت تا بر زانوان من بزاید به آداب باستانی فرزندخواندگی جایگزین ارجاع دارد. بعضی براین باورند که این عبارت فقط به گذاشتن نمادین کودک بر زانوان شخصی که آن را به فرزندی میپذیرد اشاره دارد. دیگران بر آنند که منظور از آن، نشستن بر دامان مادرخوانده در هردو زمان آبستن شدن و تولد است. تفسیر کتابمقدس قرن بیستم با ارجاع به پیدایش ۳:۳۰ چنین بیان میدارد: «این واژگان شاید به معنای واقعی کلمه بیان شدهاند، نه صرفاً همچون یک اقتباس تمثیلی.»
دو) نباید این ایده که بلهه آبستن شده و «بر زانوان» راحیل فرزند به دنیا آورده است را، قطعی در نظر گیریم. ما دربارۀ آداب باستانی به اندازۀ کافی اطلاعات نداریم، اما حتی اگر یک آداب باستانی بوده باشد، به این مفهوم نیست که در هر یک از موارد اجرا شده است، اما به یقین امکانی منطقی است.
د. پس کنیز خود بلهه را به یعقوب به زنی داد: این مطلب بدان معنا نیست که یعقوب بهراستی با بلهه ازدواج کرده باشد. بلکه یعقوب عملی را با بلهه انجام داد که مرد فقط باید با همسرش باید انجام دهد.
۲. آیات (۵-۶) تولد دان.
او باردار گردید و پسری برای یعقوب بزاد. آنگاه راحیل گفت: «خدا مرا دادرسی کرده است؛ او صدایم را شنیده و پسری به من بخشیده است.» از اینرو آن پسر را دان نامید.
الف. از اینرو آن پسر را دان نامید: پسر پنجم یعقوب که از بلهه، کنیز راحیل متولد شد، توسط راحیل دان به معنای «قضاوت» نام نهاده شد. از روی حسدش، او این کودک را که بهخاطر شهوت به دنیا آمده بود همچون یک پیروزی و حمایت از خود در نظر میگرفت.
ب. خدا مرا دادرسی کرده است؛ او صدایم را شنیده و پسری به من بخشیده است: راحیل حس کرد که تولد دان گواه بود که خدا آواز وی را شنیده است. او در چشموهم چشمی در مقابل خواهرش لیه احساس قدرت کرد.
یک) «آیا زنی میتواند به قدری خوار گردد که با بچه بر سر خواهرش بکوبد؟ راحیل این کار را کرد.» (بارنهاوس)
۳. آیات (۷-۸) تولد نفتالی.
بِلهَه کنیز راحیل بار دیگر باردار شد و دومین پسر را برای یعقوب بزاد. آنگاه راحیل گفت: «به کُشتیهای سخت با خواهرم کُشتی گرفتم و پیروز گشتم.» پس آن پسر را نَفتالی نامید.
الف. پس آن پسر را نَفتالی نامید: پسر ششم یعقوب که از بلهه، کنیز راحیل برایش متولد گردید، نفتالی نام نهاده شد. راحیل این نام را (به مفهوم کُشتی گرفتن) نهاد، زیرا روابط در خانهشان به میزانی نابود گردیده بودند که راحیل به روشنی رقابت در نوزادآوری را تشخیص میداد.
ب. به کُشتیهای سخت با خواهرم کُشتی گرفتم و پیروز گشتم: این غیرعادی به نظر میآید، چون تا این نقطه لیه چهار پسر و راحیل (از طریق بلهه) دو پسر داشتند. با این وجود، راحیل گفت که پیروز شده است. شاید معنای مد نظرش این بود که اکنون گویا لیه به بچهدار شدن پایان داده است.
دو پسر از زلفه متولد گشتند.
۱. آیات (۹-۱۱) تولد جاد.
اما لیَه چون دید که از زادن بازایستاده است، کنیزش زِلفَه را برگرفته، او را به یعقوب به زنی داد. زِلفَه کنیز لیَه پسری برای یعقوب بزاد. آنگاه لیَه گفت: «چه اقبال خوشی!» پس آن پسر را جاد نامید.
الف. کنیزش زِلفَه را برگرفته، او را به یعقوب به زنی داد: لیه که از بچهدار شدن وامانده بود، دریافت که میتواند از همان روش مادر جایگزین برای بالا بردن تعداد فرزندان منصوب به خود استفاده کند، از آنرو کنیزش زلفه را به یعقوب داد، به همان شکلی که راحیل کنیز خود بلهه را به یعقوب داده بود.
ب. آن پسر را جاد نامید: پسر هفتم یعقوب که از زلفه، کنیز لیه برای او متولد گردید، جاد نام گذاشته شد، به مفهوم «سپاهیان» یا «خوشاقبالی». زنان یعقوب به استفاده از فرزندانشان همچون مُهرههایی برای کشمکش قدرت در خانه ادامه دادند.
یک) گویا لیه آرامشی را که هنگام تولد چهارمین پسرش داشت از دست داد؛ وی دیگر آرامشی که شکرگزاری (یهودا) با خود آورد، نداشت.
۲. آیات (۱۲-۱۳) تولد اشیر.
زِلفَه کنیز لیَه دومین پسر را برای یعقوب بزاد. آنگاه لیَه گفت: «چه خوشبختم! زنان مرا خوشبخت خواهند خواند.» پس آن پسر را اَشیر نامید.
الف. آن پسر را اَشیر نامید: پسر هشتم یعقوب که از زلفه، کنیز لیه، بر او متولد گردید، اَشیر نام نهاده شد که به معنای «خوشحالی» است. لیه بیشتر از آن دلواپس جایگاهی بود که کودک برای او پدید میآورد (زنان مرا خوشبخت خواهند خواند) تا اینکه دلواپس خود کودک باشد.
لیه دو پسر و دختری دیگر به دنیا میآورد.
۱. آیات (۱۴-۱۸) تولد یساکار.
بههنگام درو گندم، رِئوبین رفت و مهرگیاهها در صحرا یافت و آنها را نزد مادرش لیَه برد. راحیل به لیَه گفت: «تمنا دارم از مهرگیاههای پسرت به من بدهی.» اما لیَه به راحیل گفت: «آیا کافی نیست که شوهرم را از من گرفتی؟ اکنون میخواهی مهرگیاه پسرم را نیز بگیری؟» راحیل گفت: «در برابر مهرگیاه پسرت، یعقوب امشب با تو همبستر شود.» شامگاهان هنگامی که یعقوب از صحرا بازگشت، لیَه به استقبال او بیرون رفت و گفت: «به من درآی. زیرا تو را با مهرگیاه پسرم اجیر کردهام.» پس آن شب یعقوب با وی همبستر شد. خدا لیَه را اجابت کرد و او باردار شد و پسر پنجمی برای یعقوب بزاد. آنگاه لیَه گفت: «خدا مرا مُزد داده است زیرا من کنیز خود را به شوهرم دادم.» پس آن پسر را یِساکار نامید.
الف. مهر گیاهها در صحرا یافت: مهرگیاه یک ریشه است که به زبان عبری معنای «سیب عشق» میدهد. تصور میشد که مهرگیاه باروری را در زنان افزایش میدهد (و هنوز هم در میان برخی از مردم این عقیده پابرجا است). چون لیه از مهرگیاهها مقداری داشت، میدانست که یعقوب با او رابطه برقرار خواهد کرد و به این باور که احتمال بیشتری وجود دارد که او میتواند حامله شود.
یک) نمیدانیم مهرگیاه واقعاً تأثیر زیستی بر بارداری انسان دارد و یا اینکه صرفاً بهعنوان داروی بیاثر استفاده میشده است. ولی توسط دستان هدایتگر خدا مهرگیاه تأثیر خود را بر بارداری لیه گذاشت. هر ابزار عجیبی که خدا اجازهٔ استفاده از آن را بدهد (مانند مهرگیاه)، عامل واقعی اراده حاکم او بود (خدا لیَه را اجابت کرد).
ب. شوهرم را از من گرفتی: خصومت بین راحیل و لیه به همان اندازه که دردناک بود، آشکار هم بود. زندگی در خانهای که یک زن باور داشت زن دیگر شوهرش را دزدیده، باید وحشتناک بوده باشد.
یک) این امر، همانطور که در پیدایش ۲۴:۲ گفته شد، حکمت طرح اولیه خدا را تأیید میکند: یک مرد باید به یک زن در رابطهای یک جانبه (تک همسری) ملحق شود. بعداً، لاویان ۱۸:۱۸ ازدواج خواهرها با یک مرد را ممنوع کرد و این آیه دلیل آن را بیان میکند.
دو) «آیا جای تعجب است که این خانواده سابقه نزاع و خونریزی داشته است؟ کودکان جو خانه را منعکس میکنند.» (بارنهاوس)
ج. او را یساکار نام نهاد: نهمین فرزند یعقوب که لیه او را به دنیا آورد، یساکار بود (یساکار به معنای «پاداش» است). لیه این پسر را بهعنوان پاداشی از طرف خدا میدید، چون آنقدر سخاوتمند بود که توانست خادم خود را به یعقوب پیشکش کند.
۲. آیات (۲۰-۱۹) تولد زبولون
لیَه باز باردار شد و ششمین پسر را برای یعقوب بزاد. آنگاه لیَه گفت: «خدا موهبتی نیکو به من ارزانی داشته است. حال، شوهرم مرا حرمت خواهد نهاد، زیرا شش پسر برایش آوردم.» پس آن پسر را زِبولون نامید.
الف. آن پسر را زبولون نامید: پسر دهم یعقوب که لیه مادر او بود، زبولون نام داشت (زبولون به معنای «مسکن گزیدن» است). او در درد قلب خود هنوز در انتظار شوهرش بود که او را دوست بدارد و با او زندگی کند و امیدوار بود که تعداد زیادی پسر دلش را به او باز کنند.
۳. آیه (۲۱) به دنیا آمدن دینه.
و پس از آن لیه دختری زایید و او را دینه نام نهاد.
الف. پس از آن لیه دختری زایید: بالاخره، بعد از ده فرزند، یعقوب دختردار شد و نام او را دینه نهاد. ظاهراً هیچ مفهوم نمادینی در اسم او یافت نمیشود.
ب. پس از آن: رقابت غیرمنصفانه، از یک لحاظ، به پایان رسیده بود. لیه و دو خادم دیگر بچهٔ دیگری نداشتند.
یک) زنان بهنحوی با هم جدل میکردند که گویی قمار میکنند:
«من زنی محبوب و زیبا پیشنهاد میدهم.»
«من یک زن و چهار پسر پیشنهاد میدهم.»
«من یک زن بر زن تو اضافه میکنم و کنیزی با دو پسر هم پیشکش میکنم.»
«من کنیزی دیگر با دو پسر دیگر را پیشنهاد میدهم؛ بهعلاوهٔ دو پسر دیگر از طرف خودم. و دختری دیگر. پس یک زن، یک کنیز و شش پسر و یک دختر روی میز من است.»
هیچکس برنده این رقابت نبود.
راحیل پسری برای یعقوب میآورد.
۱. آیه (۲۲) حاکمیت خدا بر رحم راحیل.
پس خدا راحیل را به یاد آورد و دعای او را اجابت کرده خدا رحم او را گشود.
الف. و رحمش را گشود: مقصود حاکمیت خدا بر رحمش موضوعی تکراری در انجیل است. هدف خداوند در گشودن یکی و بستن دیگری ممکن است کاملاً ناشناخته باشد، اما خداوند هدف خود را دارد.
· خداوند به ربکا دوقلو عطا کرد (پیدایش ۲۱:۲۵).
· او رحم لیه را میگشاید (پیدایش ۳۱:۲۹).
· او رحم حنا را برای مدتی بست (اول سموئیل ۵:۱).
۲. آیات (۲۴-۲۳) تولد یوسف.
راحیل باردار شد و پسری بزاد و گفت: «خدا ننگ از من برگرفته است.» و او را یوسف نامید و گفت: «باشد که خداوند پسری دیگر بر من بیفزاید.»
الف. و او را یوسف نامید گفت: پسر یازدهم که از راحیل و یعقوب به دنیا آمده بود، یوسف نام داشت، که به معنای «خداوند بیافزاید» است. راحیل احساس کرد که با تولد یک پسر، تضمین شده است، اما آرزوی بچههای بیشتری را داشت تا با خواهرش لیه رقابت کند.
ب. خدا ننگ از من برگرفته است: در این مرحله، ممکن است فکر کنیم که این پسر یازدهم، پسر کلیدی است که برای پیشبرد هدف رستگاری بخش خداوند در این خانواده به کار میرود. با اینحال، اشعیا ۸:۵۵-۹ درست است: «افکار من افکار شما نیست، و نه راههای من راههای شما. زیرا چنانکه آسمان از زمین بلندتر است، راههای من نیز از راههای شما افکار من از افکار شما بلندتر است.»
یعقوب با لابان موافقت میکند.
۱. آیات (۲۵ -۲۷) یعقوب میداند که زمان برگشتن به کنعان است.
چون راحیل یوسف را بزاد، یعقوب به لابان گفت: «مرا مرخص کن تا به مکان و سرزمین خود بازگردم. زنان و فرزندانم را، که برای ایشان تو را خدمت کردم، به من بده تا بروم، زیرا خدمتی را که به تو کردهام، میدانی.» ولی لابان به او گفت: «کاش که نظر لطف بر من افکنی، زیرا که با فال گرفتن دریافتهام که خداوند مرا بهخاطر تو برکت داده است.»
الف. مرا مرخص کن تا به مکان و سرزمین خود بازگردم: اگرچه یعقوب بیشتر از چهارده سال با لابان و دخترانش در حران میزیست، اما بهواسطهٔ عهدی که با پدربزرگش ابراهیم و پدرش اسحاق بسته بود، میدانست که به سرزمینی تعلق دارد که یهوه به او وعده داده است. بعد از چهارده سال، یعقوب هنوز سرزمین موعود را سرزمین خود میخواند.
ب. کاش که نظر لطف بر من افکنی، زیرا که به تفأل دریافتهام که خداوند مرا بهخاطر تو برکت داده است: لابان میدانست که یعقوب کارگر بسیار ارزشمندی است. لابان گفت که این دانش به فال آموخته شده است. این عیناً به معنای غیبگویی (تَفأُل) است. این احتمال وجود دارد که لابان دست به پیشگویی یا جادوگری زده باشد و با این کار منبع برکت را کشف کرده باشد.
۲. آیات (۳۴-۲۸) یعقوب برای جمع کردن یک گله گوسفند و بز برای خودش با لابان معامله میکند.
و افزود: «مزد خود را تعیین کن که آن را به تو خواهم پرداخت.» یعقوب به او گفت: «میدانی که چهسان تو را خدمت کردهام و چگونه از دامهای تو مراقبت نمودهام. زیرا پیش از آمدنم اندک مالی داشتی که بسیار افزون گشته است، و خداوند تو را بهسبب قدم من برکت داده است. اما من کِی میتوانم برای خانۀ خود نیز تدارک ببینم؟» لابان پرسید: «به تو چه بدهم؟» یعقوب پاسخ داد: «لازم نیست چیزی به من بدهی. اما اگر این یک کار را برایم انجام دهی، باز از گلههایت شبانی و مراقبت خواهم کرد: رخصتم ده امروز به میان تمامی گلۀ تو بروم و هر برۀ خالدار و ابلق و هر برۀ سیاه را از میان گوسفندان، و هر ابلق و خالدار را از میان بزها جدا کنم. آنها مزد من خواهد بود. و در آینده، چون در مزدی که به من دادهای نظر کنی، درستکاری من بر من گواهی خواهد داد. هر بز که ابلق یا خالدار نباشد، و هر بره که سیاه نباشد، اگر نزد من یافت شود، دزدی به شمار آید.» لابان گفت: «بسیار خوب. موافق سخن تو بشود.»
الف. تمامی گلۀ تو بروم و… آنها مزد من خواهد بود: یعقوب خالدار و ابلق را برمیداشت، اما مجبور بود اول بقیه ابلقها را از گله جدا کند. این کار احتمال زاد و ولد خالدار و ابلق را کمتر میکرد.
یک) او اجازه داد که خالدار و ابلقهایی در میان گله حضور داشته باشند، همین امر باعث شد زاد و ولد کنند و تعداد آنها زیاد شود.
ب. لابان گفت: «بسیار خوب. موافق سخن تو بشود»: این برای هر دو طرف معاملهٔ خوبی بود. اول اینکه این راهی خوب و بدون نیرنگ برای شناسایی گله یعقوب از لابان بود. از این معامله خوشش میآمد، چون احتمال داشت که همهچیز به نفع او باشد. شاید یعقوب به این دلیل چنین پیشنهادی کرد چون مایل بود به خدا توکل کند.
۳. آیات (۳۶-۳۵) توافق حاصل میشود و گلهها از هم جدا میشوند.
اما در همان روز لابان همۀ بزهای نرینۀ خطدار یا ابلق و همۀ بزهای مادینۀ خالدار یا ابلق، یعنی همۀ آنها را که سفیدی بر خود داشتند، و همۀ برههای سیاه را جدا کرد و به دست پسرانش سپرد. آنگاه به مسافت سفر سه روزه از یعقوب فاصله گرفت، و یعقوب بقیۀ گلۀ لابان را شبانی میکرد.
الف. بقیۀ گلۀ لابان را شبانی میکرد: یعقوب از گلۀ بزرگ پدر زنش که از حیوانات تک رنگ تشکیل شده بود، مراقبت میکرد. از این گله، خالدارها و ابلقها به یعقوب رسید.
یک) بدیهی است که اگر راهی وجود داشت که یعقوب بتواند این گوسفندانِ تک رنگ را تشویق کند تا فرزندان خالدار و ابلق تولید کنند، باعث افزایش سرمایۀ شخصی خود میشد.
ب. آنگاه به مسافت سفر سه روزه از یعقوب فاصله گرفت: برای جلوگیری از ترکیب شدن گلهها، پسران لابان از تمام گوسفندان و بزهای ابلق موجود مراقبت کردند و آنها را به فاصلۀ یک سفر سهروزه از گله اصلی دور نگه داشتند.
ج. یعقوب باقی گله را شبانی کرد: برای اطمینان از اینکه از اموال اربابش به خوبی مراقبت میشود، خود یعقوب گله را شبانی کرد.
۴. آیات (۴۳-۳۷) خداوند شبانی یعقوب را برکت میدهد و ثروت او را تا حد زیادی افزایش میدهد.
اما یعقوب شاخههای تازه از درختان سپیدار و بادام و چنار برگرفت و پوستۀ آنها را چنان تراشید که سفیدی چوب به صورت نوارهای سفید بر آنها پدیدار گشت. آنگاه شاخههای تراشیده را مقابل گله در همۀ آبشخورها و حوضها قرار داد، جایی که گله برای نوشیدن آب میآمدند. و چون بههنگام آمدن برای نوشیدن آب جفتگیری میکردند، پس در برابر آن شاخهها جفتگیری میکردند و در نتیجه، برههایی که میزاییدند خطدار یا ابلق یا خالدار بود. یعقوب آن برهها را از گله جدا میکرد، ولی بقیه را بهسوی حیوانات خطدار و سیاه که از آنِ لابان بودند، هدایت میکرد. بدینسان، او گلههای خود را جدا کرد و آنها را با گلههای لابان نگذاشت. هرگاه مادینههای تنومندتر آماده جفتگیری بودند، یعقوب شاخهها را در برابر چشمان گله، در آبشخورها قرار میداد، چنان که آنها در میان شاخهها جفتگیری میکردند، ولی برای ضعیفترها، شاخهها را نمیگذاشت. پس ضعیفها از آنِ لابان و تنومندها از آنِ یعقوب شدند. بدینگونه آن مرد بسیار ترقی کرد و گلههای بزرگ و کنیزان و غلامان و شتران و الاغان بهدست آورد.
الف. یعقوب شاخههای تازه از درختان سپیدار و بادام و چنار برگرفت: وقتی یعقوب این چوبها را در آبشخور گلهها قرار داد، ظاهراً تعداد تولد گوسفندان خالدار و ابلق را در گلۀ تک رنگ لابان که یعقوب آن را اداره میکرد، افزایش داد.
ب. پس ضعیفها از آنِ لابان و تنومندها از آنِ یعقوب شدند: یعقوب همچنین از پرورش انتخابی برای افزایش قدرت و سرزندگی گلهٔ خود استفاده میکرد. ما دقیقاً نمیدانیم که این روش چگونه کار میکند. ممکن است یعقوب بیشتر از ما در مورد پرورش حیوانات اهلی بداند؛ اما به احتمال زیاد یعقوب بهترین کاری را کرد که میدانست و خدا هم آن را برکت نهاد.
یک) پیدایش ۱۰:۳۱-۱۳ به ما میگوید که یعقوب در خواب دید که چگونه میتواند زاد و ولد خالدار و ابلقان را افزایش دهد. این رویا همچنین با وعده توجه خدا به یعقوب و فرمانی برای بازگشت به کنعان، سرزمین خانوادهاش، در ارتباط بود.
ج. آن مرد بسیار ترقی نمود: عبری باستان میگوید: «این مرد بسیار بسیار ترقی یافت.» یهوه به یعقوب برکت داد، اما به این خاطر نبود که یعقوب مرد خوبی بود. این بهخاطر وعدههایی بود که خداوند به یعقوب داد (پیدایش ۱۳:۲۸-۱۵) و عهدی که با ابراهیم بسته بود.
یک) به همین ترتیب، برکت از جانب خداوند نه بهخاطر نیک و پسندیده بودن ما، بلکه بهخاطر عهدی که خدا بهواسطهٔ عیسی با ما بسته است و وعدههایی که در کلام خود به ما داده است، به ما میرسد.
دو) میتوانیم به اصول یعقوب برای کامیابی توجه کنیم:
· ثروت را هدف خود قرار ندهید (پیدایش ۲۶-۲۵:۳۰).
· از کار کردن برای دیگران نترسید و سعی کنید ثروت آنها را با کار افزایش دهید (پیدایش ۲۷:۳۰).
· سخت کار کنید و خود را وقف موفقیت کارفرمای خود کنید (پیدایش ۲۶:۳۰، ۴۲-۳۸:۳۱).
· به خدا اعتماد کنید (پیدایش ۳۱:۳۰-۳۳).